رقص آشنا
امروز تصمیم گرفتم با تمرین ادامه دادن یک جملهای از یک کتاب شروع کنم. جمله زیر را با پیشنهاد از جملاتی برای شروع نوشتن انتخاب کردم:
مجسم کن که پرندههای آشنای هر ساله از کوچ برگردند و تو زیر سقف آسمان، روی چمن باغچه، حیاط و یا دشتی پهناور خوابیدهای. چشم به آسمان دوختهای، و مبهوت تماشای رژهی دسته جمعی آنها هستی.
نمایشی که انگار ماههاست، آن را تمرین کردهاند. پرندگانی که نظم در سرشت آنهاست.
مخلوقاتی که با دستان کوچک و زیبا، شجاعت خود را به رخ همگان میکشند.
موجوداتی که در عین وفاداری، آزاد و رها دیده میشوند. در حالی ما انسانها شاید آزادی را با وفاداری در تناقض بدانیم.
انگار پرندهها میدانند ماندن در یک مکان کار خوبی نیست، شاید بعضی وقتها باید مانند پرندگان مهاجر از بعضی افراد، برخی مکانها و یا شرایط دور شد.
آسمان آبی و رقص پروازی که تو را غرق حسّی ناب و فراموش نشدنی میکند.
پروازی که ما را تشویق به کارهایی که کمی شجاعت میخواهد، و همیشه دوست داشتیم آنها را انجام دهیم، میکند.
من بارها نه فقط تجسم بلکه شانس تجربه این لذت بیوصف را داشتهام.
تصویر بالا از کوچ پرندگان امسال است که از باغچه حیاطمان گرفتم. البته ببخشید که کیفیت تصویر خوب نیست.
روی تمام شاخههای بالایی درخت توت، پرندهها درحال خوردن توت هستند.
و من در انتظار بازگشت پرندههای آشنا ...
مطلبی دیگر از این انتشارات
نگهبانان جنگلهای روی آب
مطلبی دیگر از این انتشارات
در سوگ قطع درختان دانشگاه
بر اساس علایق شما
من نمی نویسم ، مینوازم