یکروز قبل از مهر یا...

زیبایی مطلق
زیبایی مطلق

یکروز قبل از مهر یا « خیلی خوابم میاد کاش یک دو سه روزی وقت داشتم »

شانزده شهریور اومدم این مدرسه جدید. بیرونش مردم رو کشته داخلش ما رو. من کلا بقیه پول خودم رو از کسی میخوام بگیرم من و من میکنم. حالا اومدم شدم «مدیریت محترم دبیرستان غیر دولتی». یکم سخته. بخصوص اگر کسی اهل چونه زدن باشه. به معاون گفتم خوب ملت رو پخت و پز کنه بعد بفرسته پیش من. با اینکه اولش صراحتا گفته بودم به امور مالی کاری ندارم ولی ازم چک و سفته گرفتند که باید کار داشته باشید.

از این قسمت کار متنفر هستم

ده روزی هست درگیر برنامه ریزی و پیدا کردن معلم هستم.

فعلا که کار پیش رفته و ساعتها پر شده. اگر کسی چوب لا چرخ کار نذاره لوکوموتیو زنگ زده داره راه میوفته و بعد کار خیلی راحت‌تر میشه

اون دانش آموزی که تو قسمت قبل گفتم معدلش ۳و نیم بود دوباره اومد. شرط کرده بودم موتورش رو بیاره بذاره انبار مدرسه. قبول کرد. ولی بعد دیدم مسولیت موتور میوفته گردن من قرار شد موتور پیشش بمونه ولی فقط جمعه ها سوار بشه. الکی مثلاً من خیلی بهش اعتماد دارم. پشت پرده اینه که آخرش سرنوشت خودشه. حالا من چرا اعصاب خودم رو خورد کنم.

نمی‌دونم درسته یا نه؟ ولی حس می‌کنم این نسل دچار سندرم بیش توجهی شدن. یجورایی وقتی بهشون ثابت بشه به ..... هم نیستن بیشتر به حرفات گوش میدن. محبت و این حرفا براشون عادی شده. خیلی هم تنها هستند.

البته اینا فکر کنم پول دار هستند به خودشون میرسن چون جوش جوشی خیلی کمه. ولی سبیل فابریک اینجا هم پیدا میشه.

امروز به فکر افتادم اتاق رو یکم مرتب کنم. کلی کاغذ از تو کشو میز ریختم بیرون. یک پاکت عناب هم پیدا کردم. من عاشق عناب هستم. کار می‌کردم و یکی یکی عناب ها رو می‌انداختم بالا. وسط های پاکت شانسی یکی رو قبل خوردن نگاه کردم. توش یک کرم چاق زندگی می‌کرد. خواهر و برادر های پر تعدادش هم همسایش بودند. ما که خوردیم خوشمزه هم بود. حالا فکر کن تو چین به دنیا اومدی. مگه چی میشه؟

امروز یار یا ماشین اومد دنبالم. زودتر زدیم بیرون دور دور. زنگ زدم رییس بزرگ بهش اطلاع بدم. همینطور که تلفن بوق می‌خورد دیدم تابلو مدرسه که چند روز پیش به بدبختی نصب شده بود غلط تایپی داره. حالا شاید کس

ی نفهمید.