بذارید بهش فکر کنم
ارزش (داستانک)
نویسنده: ایلیا ابوماضی (شاعر لبنانی)
مترجم: Mido (نام مستعار)
این مطلب در پیوست ادبی «کلک ادب» شمارهی اول مجلهی دانشجویی «مداد» (اردیبهشت 89) در چاپ شدهاست. نشریهی مداد به صاحبامتیازی، مدیر مسئولی و سردبیری امیرحسین مجیری در دانشگاه صنعتی اصفهان منتشر میشد. نوشتههای چاپشده، لزومن نظر نشریه و عواملش نبودند. همچنین نویسندگان این مطالب ممکن است بعدن نظر متفاوتی پیدا کرده باشد.
دبیر «کلک ادب» مرحوم محسن رجبی بود.
هنگامی که شبی پرستاره، شهر سفید را در آغوش می گرفت، [خداوند] صدای ناله ای شنید. به روی آن فرود آمد و به آن گوش داد. دید که مردم به خوابی به عمق خواب اصحاب کهف فرو رفته اند و همه جا را سکوت در بر گرفته است. و سد محکمی بود که آب آن سکوتی مانند سکوت بیابان داشت. ناله از سنگ کوچکی بود که شکایت می کرد و میگفت: هر چیزی در این دنیا، ارزشی دارد، الا من. نه زمین هستم، نه آب. نه مروارید هستم و نه اشک. نه گردنبندی هستم که زنان درباره ی زیبایی آن بحث کنند. نه چشم، نه خال، و نه گونه ای قرمز. سنگی حقیر و بی فایده هستم. نه زیبایی دارم و نه حکمت. پس این وجود را رها می کنم که از ماندن متنفرم. بعد در حالی که به زمینها و آسمان ها شکایت می کرد، از جای خود کنده شد. سنگ وقتی چشمان خود را باز کرد، دید که سیل شهر را در بر گرفته است.
مطلبی دیگر از این انتشارات
مناظره
مطلبی دیگر از این انتشارات
فرهنگ مدرنیته و توهم (معرفی کتاب)
مطلبی دیگر از این انتشارات
من؛ ایرانی؛ به حجاب التزام عملی دارم