مکانیک و جراح (داستانک)

منبع داستان اصلی

مترجم: احسان فرح بخش

این مطلب در پیوست ادبی «کلک ادب» شماره‌ی اول مجله‌ی دانشجویی «مداد» (اردیبهشت 89) در چاپ شده‌است. نشریه‌ی مداد به صاحب‌امتیازی، مدیر مسئولی و سردبیری امیرحسین مجیری در دانشگاه صنعتی اصفهان منتشر می‌شد. نوشته‌های چاپ‌شده، لزومن نظر نشریه و عواملش نبودند. همچنین نویسندگان این مطالب ممکن است بعدن نظر متفاوتی پیدا کرده باشد.

دبیر «کلک ادب» مرحوم محسن رجبی بود.


یک مکانیک در حال جدا کردن سر سیلندر از یک موتورسیکلت بود در حالی که یک جراح قلب در مغازه وی حضور داشت. جراح منتظر رئیس خدمات بود تا نگاهی به موتورسیکلتش بیندازد.

مکانیک در گاراژ فریاد زد: «دکتر، می توانم یک سوال از تو بپرسم؟»

جراح که کمی تعجب کرده بود به سمت مکانیک که در حال کار بر روی موتور سیکلت بود، رفت. مکانیک صاف شد و دستانش را روی یک پارچه مندرس پاک کرد و پرسید: «"خوب دکتر، به این موتور نگاه کن. من قلبش را باز می‌کنم، سوپاپ هایش را خارج می کنم، آن ها را تعمیر می کنم و سر جایشان قرار می دهم و دوباره مثل یک موتور نو کار می کند. بنابراین چطور من دستمزد کمی می گیرم و تو واقعا دستمزد هنگفتی را دریافت می کنی؟ من و تو که اساسا کار مشابهی می کنیم.»

جراح مکث کرد، لبخندی زد و آهسته به مکانیک گفت: «وقتی موتور روشن است سعی کن این کار را انجام دهی.»