اخبار روز

بعضی روزها خبرهای خوب و بد توامان حال دلت را دگرگون می‌کند. نمی‌دانی خوشحال باشی یا ناراحت.

در یک بلاتکلیفی هستی که هم دلت می‌خواهد مرغ عزا را بخوری و هم از مرغ بزک شده عروسی غافل نشوی.


اما چراغ قرمز و سبز تعبیه شده در وروری احساساتت ترمزی می‌شود که پاهایت را در گلوگاه خفت می‌کند و تو میمانی با یک انتخاب که اغلب در مورد من رفتن به سمت و سوی اندوهی است که بارش سنگین‌تر و کارش به مراتب نافذتر به نظر می‌رسد و تا بندبند وجودم را در کمتر از ثانیه ای اسیر خودش می‌کند.


امروز صبح حالم خوب نبود، دلشوره داشتم.

سعی کردم با بی‌توجهی دست‌و پایش را قیچی کنم

تا خانه نشین دل وامانده ام نشود...؛


اما نشد که نشد

و بالاخره خبر آمد که عزیزی از بهترین های روزگار

با بیماری سختی دست و پنجه نرم می‌کند.


حالم خوب نشد که هیچ...

حالا درماندم از ردیف کردن کلماتی که از صبح جلوی چشمانم رژه می‌روند

و دلشان می‌خواهد در یک بسته‌بندی جدید، دستی به سر‌و‌رویشان بکشم و برای ضیافت دوستانه کلمات همراهی‌شان کنم!


اما نمی‌شود که نمی‌شود

حالا دیگر سوز درد را در نوک انگشتانم هم حس می‌کنم و حس نوشتن و نای سر‌و‌کلّه زدن با کلمات را در خودم نمی‌بینم!


پس به گواهی دل دردمندم

کلمات را بازپس می فرستم

تا بیش از این در سرمای زمستان دلشان آب نشود!

✍زهرا حاجی زاده