کلمه نوشت"ت"

تیزی تیغ را روی پوستش احساس می‌کرد. قید همه چیز را زده و به ته خط رسیده بود. جرات بریدن رگش را نداشت. حالت تهوع گرفته بود و در توهمات عجیبی گیر کرده بود. بوی توطئه از آخرین تصویری که در ذهنش نقش بسته بود، مغزش را پر کرده بود. انگار تیری مستقیم به قلبش خورده بود. تمام تصوراتش، تمام رویاهایش بر باد رفته بود. توان جنگیدنش ته کشده بود. تصمیمش را گرفته بود، می‌خواست نباشد. تبر برداشته بود و می‌خواست وجودش را ریشه‌ کن کند. می‌خواست برای آخرین بار خودش را ببیند؛ در آیینه نگاه کرد. تشویش و نگرانی صورتش را گرفته بود. تنها یک دلیل برای ماندن می‌خواست...صدای مادر از پشت در آمد. توحید جان...بیداری مادر...ترانه تماس گرفته، زود بیا پشت خط...تنش خیس عرق شده بود. سرش را بالا گرفت. خدایا شکرت...چه خواب ترسناکی بود...

کلمه نوشت با حرف"ت"

دوستدار شما: ماهور