کوررنگیِ نژادی چیست؟

ایدئولوژیِ کوررنگی، شکلی از نژادپرستی است. دیدگاه کوررنگی، به ما اجازه می‌دهد تفاوت‌های ناخوشایند فرهنگی را نفی و انکار کنیم.
کوررنگیِ نژادی | مجلۀ مُرَکّب
کوررنگیِ نژادی | مجلۀ مُرَکّب


گفت‌وگو دربارۀ مباحث نژادی معمولا امری ناخوشایند است و استرس و بحث و جدلِ بسیاری را به‌دنبال دارد. ایده‌های بسیاری برای نشان‌دادن این نقطۀ حساس و دردناک در روانِ آمریکایی‌ها، مطرح‌ شده است و اخیرا "کوررنگی" را به‌عنوان فراگیرترین رویکرد می‌شناسند.

کوررنگی یک ایدئولوژیِ نژادی است که ادعا می‌کند بهترین راه برای پایان‌دادن به تبعیض در سطح جامعه، آموزشِ افراد در برابرترین حالت ممکن است؛ بدون توجه به نژاد، فرهنگ یا قومیت. در نگاه اول و باتوجه به ارزش اسمیِ آن، کوررنگی چیز خوبی به نظر می‌رسد. انگار که در این‌جا ندای مارتین لوتر کینگ، مبنی بر این‌که «مردم را براساس ماهیت شخصیت‌شان قضاوت کنید، نه به‌خاطر رنگ پوست‌شان»، جدی گرفته شده است.

کوررنگی بر اشتراکاتِ میان مردم مثل "انسانیت" و مفاهیم این‌چنینی تمرکز می‌کند؛ هرچند کوررنگی به‌تنهایی برای التیام زخم‌های نژادی در سطوح ملی و فردی، کافی نیست. این مفهوم، تنها نیمی از درمان و چاره است و در آخر، شکلِ جدیدی از نژادپرستی را ایجاد می‌کند.

کوررنگیِ نژادی
کوررنگیِ نژادی


گرفتاری‌های دیدگاه کوررنگی

بیایید بحث را مستقیما از طریق چشم‌های تقریبا نابینای رویکرد کوررنگی دنبال کنیم.

در یک جامعۀ بی‌رنگ، سفیدپوستان که بعید است مصائب ناشی از نژاد را تجربه کنند، می‌توانند به‌شکل موثری نژادپرستی را در زندگیِ آمریکایی نادیده بگیرند، نظم موجود را توجیه کنند، و احساس راحتیِ بیش‌تری با وضعیتِ نسبتا برترِ خود در جامعه داشته باشند.

اگرچه بیش‌تر اقلیت‌ها مرتبا با سختی‌های ناشی از نژاد مواجه می‌شوند، ایدئولوژی‌های کوررنگی را به‌شکل کاملا متفاوتی تجربه می‌کنند.

کوررنگی جامعه‌ای را می‌سازد که 1.تجربه‌های نژادیِ ناخوشایندِ اقلیت‌ها را انکار می‌کند، 2.میراث فرهنگیِ آنان را نمی‌پذیرد و 3.چشم‌انداز یگانه‌ و منحصر به‌فرد آنان را ناتوان می‌سازد.

حال بیایید این موضوع را به عبارت‌های ساده تقسیم کنیم: کوررنگی یعنی ای مردمانِ رنگین‌پوست، ما شما را نمی‌بینیم!

من به‌عنوان یک انسان رنگین‌پوست، خودم را دوست می‌دارم و به‌هیچ وجه نمی‌خواهم نادیده یا نامرئی باشم. نیاز به کوررنگی، بر این دلالت دارد که گویا چیزِ شرم‌آوری دربارۀ شیوۀ خلقتِ من (به‌عنوان یک رنگین‌پوست) توسط خدا وجود دارد. و یا انگار دربارۀ فرهنگی که من در آن به‌دنیا آمده‌ام، نباید حرف زد. بنابراین، کوررنگی کمک کرده است تا "نژاد" به‌ موضوعی ممنوعه تبدیل شود که افرادِ باادب نمی‌توانند آزادانه درمورد آن بحث کنند. و وقتی شما نتوانید دربارۀ آن صحبت کنید، نمی‌توانید آن را بفهمید و به‌میزانِ کم‌تری مشکلاتِ نژادی‌ای را که جامعۀ ما را به‌ستوه آورده اند، حل خواهید کرد.

کوررنگی جواب نیست!

بسیاری از آمریکایی‌ها، کوررنگی را برای افراد رنگین‌پوست مفید می‌دانند. چرا که کوررنگی مدعی است نژاد اهمیتی ندارد. اما در آمریکا، اقلیت‌های نادیده‌گرفته‌شده توضیح می‌دهند که اتفاقا نژاد اهمیت دارد؛ همان‌گونه که بر فرصت‌ها، آگاهی‌ها، درآمد و بسیاری‌ موارد دیگر تاثیر می‌گذارد.

وقتی مشکلات مرتبط با نژاد رخ می‌دهند، کوررنگی به‌جای این‌که تصویر بزرگ‌‌تری را با توجه به تفاوت‌های فرهنگی، کلیشه‌ها، و ارزش‌های جاگیر شده در بافتِ اجتماع مورد بررسی قرار دهد، تمایل دارد که تضادها و ضعف‌ها را شخصی‌ و فردی جلوه دهد.

به‌جای نتیجه‌گیری از یک موضع روشن‌گرانه، کوررنگی از یک فقدان آگاهی نسبت به برتری نژادیِ سفیدها ناشی می‌شود. سفیدپوست‌ها می‌توانند بدون هرگونه حس گناهی، کوررنگی را بپذیرند؛ چون آن‌ها معمولا از میزانِ تاثیرِ نژاد بر رنگین‌پوست‌ها و به‌صورت کلی بر جامعۀ آمریکا، بی‌خبر هستند.

کوررنگی در یک رابطۀ روان‌درمانی

کوررنگی چگونه باعث ضرر و آسیب می‌شود؟

در گذشتۀ‌ نه‌چندان دور، در یک روان‌درمانی، اظهارات نژادی و قومی یک درمان‌جو، به‌عنوان یک تغییر تدافعیِ به ‌دور از موضوعات مهم (و مورد بحث) تلقی شد و درمان‌گر، تمایل داشت این را به‌عنوان یک مقاومت تفسیر کند.

به‌هرحال، چنین رویکردی، از کشف تضادهای مرتبط با نژاد، قومیت و فرهنگ جلوگیری می‌کند. درمان‌گر کل ماجرا را نمی‌بیند و درمان‌جو ناامید و ناراحت به‌حالِ خود رها می‌شود. دیدگاه کوررنگی به‌شکل موثری کاری شبیه به این می‌کند.

کوری، یعنی ناتوانی در دیدن چیزها. من نمی‌خواهم کور و نابینا باشم. من می‌خواهم پدیده‌ها را آشکارا ببینم حتی اگر آن‌ها من را ناراحت کنند. من نیاز دارم به‌عنوان یک درمان‌گر، توانایی شنیدن و "دیدنِ" هر آن‌چه را که درمان‌جوهایم در مراحل مختلف انتقال می‌دهند، داشته باشم. من نمی‌توانم نسبت به هیچ‌چیزی کور باشم. آیا شما مایل‌ اید که یک جراح را با چشمانِ بسته در حینِ عمل ببینید؟ البته که نه.

هم‌چنین یک درمان‌گر، به‌ویژه درموردِ چیزی که به‌اندازۀ فرهنگ یا هویتِ نژادیِ یک شخص مهم و حساس است، نباید کور باشد. با تشویق به کشفِ مفاهیمِ نژادی و فرهنگی، درمان‌گر می‌تواند فرصت درست‌تری برای فهم و حلِ مشکلاتِ درمان‌‌جو ارائه دهد.

با این وجود، من با درمان‌گرهای بسیاری مواجه شده‌ام که به فلسفۀ کوررنگی تعلق دارند. آن‌ها نژاد را نادیده می‌گیرند و یا تظاهر می‌کنند که تاثیراتِ شخصی، اجتماعی و تاریخیِ آن، وجودِ خارجی ندارد. این رویکرد به‌شکلی باورنکردنی، تجارب برجستۀ داغِ ننگ‌خوردن توسط جامعه را نادیده می‌گیرد و شکستی همدلانه در بخشی از کارِ درمان‌گر را نشان می‌دهد‌.

کوررنگی برابری و احترام را پرورش نمی‌دهد؛ بلکه فقط درمان‌گر را از تعهدی که در نشان‌‌دادنِ تفاوت‌ها و دشواری‌های مهمِ نژادی دارد، رها می‌کند‌.

کثرت‌گرایی یا کوررنگی؟

پژوهش‌ها نشان داده اند که شنیدن و دنبال‌کردنِ اخبار و پیام‌‌های کوررنگی، نتایجی منفی میان سفیدها، از قبیل تعصب‌ نژادی و تاثیر منفی بزرگ‌تری را پیش‌بینی می‌کند. هم‌چنین اخبار کوررنگی، در اقلیت‌های قومی استرس ایجاد می‌کند و به عملکردِ شناختیِ کاهش‌یافته در آن‌ها منجر می‌شود.

باتوجه به این‌که خطر چه‌قدر است، ما نمی‌توانیم بیش از این نابینا بمانیم. اکنون زمانِ تغییر و رشد است؛ زمانِ "دیدن" است.

جایگزین کوررنگی، تکثرگرایی است که تفاوت‌های قومی_نژادی را تایید و پررنگ کرده و به آن‌ها ارج می‌نهد. این رویکرد، تصدیق می‌کند که هر رسم و سنتی، چیزهای ارزش‌مندی برای ارائه دارد. تکثرگرایی از دیدن و پذیرفتنِ این‌که دیگران چگونه به‌خاطر نتایج ناشی از تضادها و تفاوت‌های نژادی آزرده می‌شوند، ترسی ندارد.

حال ما چگونه تکثرگرا بشویم؟ پیشنهادهای زیر می‌توانند آغاز خوبی را برایمان فراهم آوَرَند:

1. به‌ رسمیت‌ شناختن و ارزش‌نهادن به تفاوت‌ها

2. آموزش و یادگیری پیرامون تفاوت‌ها

3. پرورش دوستی‌های فردی و پیوستگی‌های سازمانی

حرکت از کوررنگی به تکثرگرایی، فرایندِ یک تغییر است و تغییر هیچ‌گاه آسان نیست؛ اما ما نمی‌توانیم همان‌گونه که هستیم باقی بمانیم و باید حرکت و پیشرفت کنیم!


متنی که خواندید برگردانِ آزادی بود از مطلب زیر:

https://www.psychologytoday.com/us/blog/culturally-speaking/201112/colorblind-ideology-is-form-racism


نقد و بحث

نویسندۀ این مطلب که خود فردی رنگین‌پوست است، دیدگاهی انتقادی نسبت به کوررنگی در جامعه دارد و معتقد است رویکرد کثرت‌گرایی باید جایگزین کوررنگی شود.

اما بیایید ما یک گام به عقب برگردیم. و اصلا ببینیم که ریشۀ این کشمکش و تضادِ نژادی_قومی چیست؟ نکته‌ای که نویسندۀ متن به آن توجه نداشته است، این است که کشمکش و تضاد میان قشرهای مختلفِ جامعه، لزوما به تفاوت‌های بیولوژیکِ آنان باز نمی‌گردد. مثلا مواجهۀ تلخی که ساکنین ایالات شمالیِ آمریکا با جنوبی‌های جویای شغل در دهۀ 1930 داشتند، به‌خاطر تفاوت‌های بیولوژیک مثل رنگ پوست و جنس مو و اندازۀ چشم و امثال‌ آن‌ها نبود؛ همان‌قدر که جنوبی‌ها آمریکایی بودند، شمالی‌ها هم بودند. این کشمکش و برخوردِ بی‌رحمانۀ شمالی‌ها با هم‌وطنانِ خود، درواقع به‌خاطر موقعیت اقتصادیِ درخطرافتادۀ آنان بود که با ورود جنوبی‌ها ضعیف‌تر هم می‌شد.

Joad Family | Grapes of Wrath
Joad Family | Grapes of Wrath


شمالی‌ها، جنوبی‌ها را با لحنِ تحقیرآمیزی «اوکی» «Okie» (کسانی که از ایالات جنوبی و مشخصا از اوکلاهاما مهاجرت کرده بودند) می‌نامیدند و آن‌ها را بوگندو و وحشی و نامتمدن می‌دانستند. من از عمد این مثال را زدم که نشان بدهم تضادها و برخوردهای تعصب و تبعیض‌آمیز، ربطِ معناداری به ویژگی‌های زیستی ندارد. برخی از جامعه‌شناسان و روان‌شناسانِ اجتماعی معتقدند که اگر مسئلۀ نابرابریِ اقتصادی حل شود، کشمکش‌ها نیز حل شده و تعصب تا حد زیادی در سطوح مختلف از جمله نژادی، مذهبی، قومی و ... در جامعه از بین می‌رود. در واقع تا مدت‌های مدیدی تصور می‌شد که تعصب منجر به نابرابری در سطوح مختلف می‌شود؛ اما تحقیقاتِ جدیدتر نشان داد که تعصب، خودش ثمرۀ نابرابری میانِ گروه‌های مختلفِ جامعه است.

ارتباط جنوبی‌ها با ساکنین کالیفرنیا بعد از مدتی که آنان توانستند به یک موقعیت اقتصادیِ نسبتا خوبی دست پیدا کنند، بهبود یافت و آن‌ها زندگیِ عادیِ خود را در کنار مردمانِ شمال ادامه دادند و امروزه مگر در کتاب‌ها و فیلم‌ها، کسی از مصائب آن روزها چیزی نمی‌بیند.

the Great Depression, 1930s
the Great Depression, 1930s


از این رو، به نظرم حلقۀ مفقودۀ نوشتارِ بالا، تاکید بر سویه‌های اقتصادیِ نابرابری است. هم‌چنین نویسنده با تاکید بیش از حد بر نقش نژاد در جامعه، حواسِ خودش و ما را از حقیقت پرت کرده است. نژاد در زندگیِ افراد تاثیر می‌گذارد، اما نه‌ به‌عنوان یک متغیر مستقل؛ بلکه به‌عنوان یک متغیر واسط که تحت تاثیر شرایط است و اگر تغییری ایجاد شود، آن هم تاثیر خود را از دست می‌دهد. اساسا می‌توان گفت تمرکز بیش از حد روی موضوعاتی مثل کثرت‌گرایی و کوررنگی، باعث ایجاد یک نوع تقلای بیهوده‌ برای حل‌کردن مسائل نژادی می‌شود. منظور این‌که تا وقتی نابرابریِ میان‌گروهی از بین نرود و افراد از نظر منزلتی در یک راستا قرار نگیرند، چندان نمی‌توان روی ازبین‌رفتنِ تعصب از طریق راه‌کارهای فرهنگی و روان‌شناختی حساب باز کرد. فعالیت‌های فرهنگی (در سطح فردی و جمعی) نیاز به اشتراک و برابریِ منزلتی دارند.

حال به ایرانِ خودمان نگاهی بیندازیم. افغانستانی‌های مهاجر در نقاط مختلف ایران ساکن هستند و عمدتا در فقر به سر می‌برند. متاسفانه بسیاری از ما ایرانی‌ها، افغانستانی‌ها را به دیدۀ حقارت می‌نگریم و آن‌ها را با یک ایرانی هم‌قطار نمی‌دانیم و جایگاهِ متفاوتی برای آن‌ها قائل هستیم. حتی گاهاً در بین خودِ ایرانی‌ها، استفاده از لفظ «افغانی»، به‌عنوان نوعی توهین استفاده می‌شود. چیزی شبیه به همان لفظ «اوکی» در آمریکا.

حال به این فکر کنیم که آیا مشکل تفاوت‌های بیولوژیکِ ما با افغانستانی‌هاست؟ یا مثلا این امر برمی‌گردد به نواقص و اختلالات روانی ایرانی‌ها و ایرادات فرهنگیِ حاکم بر جامعه؟ بی‌شک همۀ این عوامل "تاحدی" در این امر دخیل هستند؛ اما مشکل عمده بر می‌گردد به نابرابریِ اقتصادی میان ایرانیان و افغانستانی‌ها. بیش‌ترِ مهاجرینِ افغانْ کارها و شغل‌هایی را انجام می‌دهند که کم‌تر ایرانی‌ای آن را انجام می‌دهد یا اگر هم انجام بدهد، دست‌مزدی بیش‌تر از مبلغِ موردِ نظر یک افغانستانی طلب می‌کند. چرا آن‌ها تن به چنین کارهایی می‌دهند؟ چون برای امرار معاش خود نیاز به کار و پول دارند. چون آن‌ها مهاجرانِ غالباً غیرقانونی‌ای هستند که از هیچ هویت و جایگاهِ معینی در ایران برخوردار نیستند و از این رو نمی‌توانند مثل دیگران به کارها و شغل‌های متوسط و سطح بالا و رسمی مشغول شوند.

حال وقتی که نابرابریِ اقتصادی میانِ افغانستانی‌ها و ایرانی‌ها کاهش پیدا کند، تعصب و برخوردهای نامناسب و تبعیض‌‌آمیز نیز از بین می‌رود. افغان‌ها دیگر لباس‌های مندرس و دست دوم نمی‌پوشند. می‌توانند در خانه‌ها و محله‌های خوب و تمیز زندگی کنند و مثل مردمان عادی و متوسط به نظافت و ظاهر و زندگی خود برسند. برای تفریح و سرگرمی به همان‌جایی بروند که دیگران می‌روند. از همان غذاها و نوشیدنی‌هایی استفاده کنند که دیگران می‌کنند. و در این صورت است که هر چه‌قدر تماس بین دو گروهِ متفاوت (از نظر نژاد یا مذهب یا قومیت و ...) بیش‌تر شود، تعصب کاهش یافته و همدلی و همکاری و معاشرت بالا می‌رود.

در واقع تا مدت‌ها تصور می‌شد اگر تماس و رابطۀ میانِ افرادِ گروه‌های متفاوت بیش‌تر شود، تعصب و تبعیض نیز از بین می‌رود. اما اَلپورت، روان‌شناسِ اجتماعیِ دانشگاهِ هاروارد در اواسط قرن بیستم، نشان داد که "تماس" الزاماً نمی‌تواند تعصب را از بین ببرد؛ بلکه پیش‌شرطِ آن برابریِ منزلتی در جامعه است. با این فرض، اگر مثلا تماس و ارتباط بین سیاه‌پوستانِ فقیر و سفیدپوستانِ ثروت‌مند در جامعۀ آمریکا بیش‌تر شود، این تماس، نتیجه‌ای به جز افزایش تعصب و کشمکش در پی ندارد؛ یا در بهترین حالت آن را در همان سطح نگه می‌دارد. اَلپورت مثال می‌زند که اگر تماس فی‌نفسه می‌توانست تعصب را از بین ببرد، پس قاعدتاً تعصب باید در ایالات جنوبیِ آمریکا (که میزان تعصبِ نژادی بیش‌تر از ایالات شمالی بود) زودتر از این‌ها از بین می‌رفت. چرا که در آن‌جا بسیاری از سفیدپوست‌ها با خدمت‌کارانِ سیاه‌پوست زندگی می‌کردند و ارتباط تنگاتنگی با آن‌ها داشتند. اما در ایالات شمالی که تماس و ارتباط میانِ این دو گروه نژادی کم‌تر بود، میزان تعصب نیز کم‌تر بود.

پس:

تماس + شرایطِ نابرابریِ منزلتی= افزایش تعصب

تماس + شرایطِ برابریِ منزلتی= کاهش تعصب

امروزه در ایران می‌بینیم که روابط بین ایرانی‌ها و افغانستانی‌ها در برخی مناطق بهبود پیدا کرده است و این عمدتا به‌علتِ نزدیک‌شدنِ وضعِ اقتصادیِ مردمانِ دو گروه است. امروزه بسیاری از مالکانِ زمین‌های حاصل‌خیزِ کالیفرنیا، همان‌هایی هستند که چند نسل قبل، از جنوب به‌خاطر فقر و بیکاری به شمال مهاجرت کردند. امروزه دیگر کسی آن‌ها را «اوکی» خطاب نمی‌کند ولی گاهاً خودِ جنوبی‌ها خود را با افتخار «اوکی» می‌خوانند تا به موفقیتی که در این سال‌ها به آن دست یافته اند، ببالند.

منظور این‌که معلوم نیست در آینده، لفظ «افغانی» هم‌چنان به‌عنوان یک توهین تلقی شود و چه‌بسا با رشد اقتصادی افغانستانی‌ها در ایران، اوضاع دگرگون شود. البته این فقط یک فرض است و لزوما تحققی در واقعیت ندارد.

با این‌حال، بحثی که تا این‌جا مطرح کردم، بی‌شک نمی‌تواند تمامِ تعصب‌ها و تبعیض‌های نژادی و غیرنژادی را توضیح دهد؛ اما پژوهش‌ها نشان داده اند که نابرابریِ اقتصادی در بسیاری از موارد دلیلِ اصلیِ کشمکشِ میان‌گروهی است. کوررنگی و کثرت‌گرایی و موارد مشابه دیگر نیز، می‌توانند به‌عنوان اموری مکملْ وضعیت را برای داشتنِ جامعه‌ای همدل و همبسته، فراهم کنند. اگر بر فرضْ مشکلاتِ اقتصادیِ گروه‌ها هم حل شود، تاثیراتِ خصم و کشمکش بین گروه‌ها هم‌چنان تا مدتی پابرجاست و باید با استفاده از روش‌های مختلفِ فرهنگی، آن‌ها را از بین برد و کاهش داد.

بحثِ کشمکش‌های میان‌گروهی مثل تمام پدیده‌های اجتماعیِ دیگر، معلول یک عامل نیست و عوامل مختلفی بر روی آن تاثیر می‌گذارند؛ پس طبیعتا راه‌حل آن نیز تک‌محوری نیست و روابطِ دیالکتیکیِ بسیاری وجود دارد که با پرداختن به آن‌ها می‌توان اندکی از پیچیدگیِ این مسئله کاست؛ مثلا در موضوع مورد بحث ما، دیالکتیکِ اقتصاد و فرهنگ و رابطۀ متقابل این دو، مورد توجه بسیاری قرار گرفته و هر کسی هم با توجه به مسلکِ فکری و تخصص خود، یکی از این دو بُعد را مهم‌تر دانسته است. در دیدگاه‌هایی که من بیان کردم، نقش اقتصاد (به‌عنوان زیربنا) مهم‌تر از فرهنگ (به‌عنوان روبنا) تلقی شده بود و غلبه با رویکردِ مارکسیستی بود.

در ضمن نمی‌توان به‌تنهایی بر یکی از راه‌کارهای فرهنگی تکیه کرد و دیگری را نفی کرد؛ یعنی ما نمی‌توانیم مثلا رویکردِ کوررنگی را سر دست بگیریم و تمام روش‌های دیگر را طرد کنیم؛ چرا که نسخۀ جامعه را نمی‌توان یک‌جا و با یک دارو و درمان پیچید.

برای مطالعۀ بیشتر، کتاب «جامعه‌شناسی استارک» نوشتۀ رادنی استارک رو پیشنهاد می‌کنم. مطالبی هم که بنده نوشتم و اشاره کردم، تاحدودی برگرفته از فصول ۹ تا ۱۲ این کتاب بود.

اگر هم حوصلۀ متون علمی و تخصصی رو ندارید، مطالعۀ رُمان خوشه‌های خشم رو از دست ندید. بحث اوکی‌ها و جنوبی‌ها و شمالی‌ها و تضاد و کشمکشی که بین‌شونه و در واقع به‌خاطر مسائل اقتصادی و معیشتی هست رو با قلم و لحن گزنده و زهرآگین استاین‌بک در اون کتاب‌ خواهید خوند. یک رُمانِ کاملا رادیکال و انتقادی و بی‌پروا. و بی‌شک با ترجمۀ بی‌نقصِ رضا اسکندری بخونید.



حال نوبت شماست! اول نظر خود را دربارۀ متنِ ترجمه‌شده بیان کنید و بگویید تا چه حد با کوررنگی موافق هستید و آیا انتقادات واردشده به آن را قبول دارید یا خیر؟

و دوم نظر خود را دربارۀ مباحثی که من جلوتر مطرح کردم، مطرح کنید و بگویید در بحث‌های نژادی، فرهنگ را موثرتر می‌دانید یا اقتصاد را؟ و هم‌چنین نقش این دو در کشمکش‌های گروهیِ جامعۀ ایران به چه صورت بوده است؟

و سوم این‌که کلا هر حرف و نظر و بحثی بود مطرح کنید و در ضمن اگر نقد و ایرادی به متن و برگردان و محتوا و فرم دارید، حتما بیان کنید!

ارادت‌؛

به تاریخِ 1400/11/28