هر پایان شروعیست که در لباس پایان آمده.
آخرین سخن.
آخرین عنوان: شکوه خاموشِ واپسين سطر.
رفتن همیشه فریاد نمیخواهد. گاهی کافیست سکوت، آهسته میان خطوط جاری شود و بیآنکه کسی متوجه شود، جای نفس را بگیرد. این، یک وداع باشکوه نیست؛ تسلیم واژهایست که در هزارتوی معنا جان داد، و خطیست که دیگر تحمل وزن اندوه را نداشت.
من میروم، بیآنکه کفشی بسایم بر سنگفرش خاطرهها، بیآنکه دستی بجنبانم برای تکان دادن دلها. تنها میروم، با ذهنی پُر از گفتههایی که هرگز شنیده نشدند، و قلبی که به اندازهی تاریخ، فرسوده و کهنه شد.
جملاتم دیگر تپش ندارند، معناهایم در گور سکوت دفن شدهاند، و واژههایم، اجسادیاند که تشییعشان را هیچکس تماشا نکرد.
رفتنم را باور نکن، درک کن...
باور، سطحیست. من سالها در عمق واژهها جان کندم، حالا وقت آن است در اعماق خویش محو شوم.
خداحافظی، تشریفات میخواهد، من اما فقط خواستم بیصدا ناپدید شوم.
نه برای دلسردی، نه برای دلتنگی، بلکه برای آنکه گاهی ادامهدادن، نوعی خیانت به خویشتن است.
پس این آخرین سطر، نه نقطه دارد، نه آغاز. تنها طنین یک رفتن است، در هوای سنگین بیکسی...
مطلبی دیگر از این انتشارات
صیقل درد
مطلبی دیگر از این انتشارات
خون نگار فصل دوم بخش 3
مطلبی دیگر از این انتشارات
ایستگاه متروکه