سلام من سپیدم و 34 سالمه.مدرس زبان ترکی استانبولی ام. عاشق کتابها، هنر، موسیقی و... اینجا از خودم،کارم و چیزهایی که یاد گرفتم میگم. اگر دوست داشتی تو هم به من ملحق شو.
شرم

شیلا هتی در معرفی خودش از این کتاب که در پشت جلدش چاپ شده، میگوید این داستان راجع به حسادت زنانه است و خواندن این کتاب کمک می کند از شرش خلاص شویم. می توان گفت جمله جسورانه ای است برای کسی که درگیر این حس است و خیلی اتفاقی پشت جلد این کتاب را می خواند و از توی قفسه کتابها برش می دارد و قصد می کند بخواندش تا از شر حسادتی که درگیرش است خلاص شود. اما...
حقیقتا خواندن این کتاب بسیار ناامیدم کرد. شاید به خاطر اینکه درگیر این دست از حسادت های زنانه نشده ام یا شاید تجربه ای از زندگی زناشویی و فرزندپروری ندارم و نتوانستم آن طور که باید غرق در داستان شوم.
راوی داستان زنی است در اواسط دهه سی زندگیش. متاهل است و مادر دو فرزند. زنی که نویسنده و نقاش هم هست اما رسمی ترین شغلی که در حال حاضر دارد مادر و همسر بودن است. چیزی که اصلا و ابدا از ان راضی نیست. اصلی ترین و اساسی ترین مشکلش البته ناراضی بودن از خودش است. شرایط و خودی که وقتی داستان را می خوانی مدام در ذهنت به خودت می گویی: « خب تو چرا باید از خودت ناراضی باشی؟!» و در ادامه داستان به جواب تمام سوال هایت میرسی. زنی که در کودکی با مادری بزرگ شده که اتفاقا او هم از مشکلات مشابه رنج میبرده و تعالی را در کسب موفقیت های آن چنانی شخصی می دیده نه در مادر و همسر خوب بودن. آلما، راوی داستان، داستان را از جایی شروع می کند که دو فرزند و همسرش را بی خبر رها کرده و زده به دل جاده تا دیدن زنی(سلست) برود که ماههاست در فضای مجازی درگیرش بوده و مدام دلش خواسته جای او باشد.
به زعم خودم نویسنده مقادیری در احاطه انسان توسط فضای مجازی و مقوله کاپیتالیسم اغراق کرده. مدام از خودم پرسیدم مگر می شود یک زن دو تا بچه کوچک را و همسرش را( بر فرض که مالی هم نبوده) ول کند به امان خدا و برود دنبال یک زن دیگر که دوست داشته شبیهش باشد اما نیست؟ اما بعدا وقتی در قسمت مصاحبه یادداشتی را خواندم به درک نصبی از موضوع رسیدم.
این کتاب دغدغه مهمتری را هم در دل خود جا داده، آن هم همان حسی است که وقت خطر کردن سراغ آدم می آید، اینکه چطور وقتی آدم نمی تواند سر مسائل مهم خطر را به جان بخرد و ریسک کند، می رود سراغ مسائلی که مهم نیستند و آنجا خطر می کند. اینکه آدم شبانه می زند به دل جاده تا به ملاقات کسی برود که او را فقط در اینترنت دیده، اما نمی شیند سر جایش اثر هنری اش را خلق کند.
در کنار اینها کتاب توصیفات زیبایی داشت و از حق نگذریم نویسنده در بیان احساسات و و شیوه اجرای خودخوری ذهنی موفق عمل کرده بود و تا جایی که می شد با بیان حس و حال و درونیات راوی، توانسته بود چیزی را که میخواسته محقق کند. می توان گفت به دور از بحث تاهل و فرزندآوری همه ما کم و و بیش درگیر این احساست شده ایم یا حداقل یک بار در زندگی، خودمان را با کس دیگری مقایسه کرده ایم. حتی دلمان خواسته شبیه یا جای آدم دیگری باشیم و حسرت بخوریم به خاطر چیزهایی که می خواستیم اما نتوانستیم به دست بیاوریم.
به عنوان یک آنتی فمنیست هیچ سعی نخواهم کرد این کتاب را از دریچه زن بودن بهتان پیشنهاد کنم. اما به عنوان یک زن میتوانم درک کنم که زن دیگری در مقام مادر و همسر هم همچنان می تواند زن باشد و همچنان می تواند حقی برای خودش و زندگی شخصی اش یا شاید خودی که از دست داده و می خواهدش، داشته باشد. و باید هم!
به هر حال تجربه خوشایندی با خواندن کتاب برای من حاصل نشد. صرفا میتواند خوانش سطحی و زمان پرکن باشد برای کسی که از خواندن کتابی سخت و حجیم فارغ شده. اما خیلی دوست داشتم متاهل بودم و مادر تا ببینم حس و حالم موقع خواندن این کتاب تغییر میکند یا نه؟!
مطلبی دیگر از این انتشارات
یک خط تافته، جدای بافته...
مطلبی دیگر از این انتشارات
راهنما: چگونه من باشید؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
«از چی شعر بگم؟»