نشانی·۱ ماه پیشهوایِ عشقمیخواهمگم شوم میان قافیه شعرهایتآنجا کههیچ دستی به من نمی رسداگر سراغم را گر…
نشانی·۲ ماه پیشقتلِ عشقگمان میکرد قاتل استچون روزی عشق را در درونش کشته و جنازه اش را در قلبش دفن کرده بوداما پس از مرگ
نشانی·۳ ماه پیشمادربزرگمادربزرگ روانشناس بود.سبزی ها را جدا پاک میکرد. سبزیِ آش جدا، سبزیِ قورمه جدا.میگفت،شنبلیله همانقدر که به قورمه سبزی می آید به آش نه.
نشانی·۳ ماه پیشچُقُلیدر حال خوردن صبحانه،تلویزیون رو روشن کردم،برنامه صبحگاهی پخش میشد و خانم مجری میگفت:صبح بخیر ایران، به به،چه صبح دل انگیزی،چقدر همه چی خوب…
نشانی·۳ ماه پیشزمینِ خالیبالاخره اون روزی که نباید میومد،یا شاید هم باید میومد ،اومد.کره ی زمین از آدمها خالی شد! عده ای در جنگ مردن ، عده ای ازبیماریهای عجیب وغری…
نشانی·۴ ماه پیشنقاشبی قرارِ قرارمان هستمکه زیرآسمانِ سیاه اما مهتابی شب بنشینیم و من تصویر عشق را از چشمان تو بر روی بوم ذهنم نقاشی کنم.حتم دارم من در مسابقات…
نشانی·۴ ماه پیشقصه ی لیلیننه با اون لباس بلند گلدارش طبق معمولِ عصر ها در حال حال آب پاشی ایوان بود و هندوانه ی گرد و درشتی در حوض آبی وسط در حال چرخیدن بود و دخترک…