تفسیر آیه ۱ تا ۴ سوره حمد، آیه ۱۰ سوره یونس، آیه ۸۳ سوره قصص، آیه ۹۰ سوره مائده، آیه ۵۹ سوره نساء.
بنیاد فرهنگی نورالخاتم
تفسیر قرآن کریم
برگرفته از بیانات فقیه اهل بیت علیهم السّلام
استاد علامه حاج سیّد مرتضی خاتمی خوانساری (نقوی رضوی)
به تالیف: سید محمد جعفر خوانساری (جمع آوری و پژوهش)
روابط عمومی نشر و حفظ آثار استاد سید مرتضی خاتمی خوانساری: ۰۹۱۲۲۲۵۸۱۸۵
تاریخ: روز ششم محرم سال ۱۴۰۱
موضوع: تفسیر آیه ۱ تا ۴ سوره حمد، آیه ۱۰ سوره یونس، آیه ۸۳ سوره قصص، آیه ۹۰ سوره مائده، آیه ۵۹ سوره نساء.
روایت بندگی
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ. (آیه ۱ سوره حمد)
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ. (آیه ۲ سوره حمد)
الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ. (آیه ۳ سوره حمد)
مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ (آیه ۴ سوره حمد)
امروز روز توسل به حضرت قاسم بن الحسن علیه سلام بود. اینها معلمین بشر هستند معلمین ما هستند. این برادر در حین مصیبت یک مطلبی را میفرمودند. این شب عاشورا که فردایش میخواست بشود چون شب عاشورا اینها تا عصر روز تاسوعا حدود هزار تا دو هزار نفر افراد با هم بودند اینها دیگر حالا ایستاده بودند و نرفته بودند از شش هزار نفری که داشت همراه امام حسین علیه السلام می آمد. آنوقت اینها در بعد از ظهر تاسوعا حمله کردند و این شرارت را هم شمر کرد چون دستور گرفته بود اگر حمله نکند عمر سعد را گردن بزن و خودت امارت لشکر را بگیر بعد هم گفتند اینها جمعیتی نیستند ما سی هزار نفر معطل یک عده هستیم مثلا به حساب خودشان جنگ به یک نیم ساعتی جمع میشود. خب حالا حمله کردند ولی صحبت اینکه حالا یک شب مهلت بدهیم دیگر عصر بود البته بینشان جر و بحث شد که مهلت بدهیم یا ندهیم گفتند مهلت بدهیم چون بحثی بود که بلکه مثلا تصمیم بگیرند بیعت کنند مثلا صلحی بشود.
ولی خب طی کردند گفتند اگر فردا با یزید بیعت نکنید جنگ است دیگر.. الان کار به مغرب کشیده و بله بعد از نماز حضرت امام حسین علیه السلام صحبت کردند با این حدود هزار یا دو هزار نفر که اینجور شده دیگر.. فرمودند که اینها فقط با شخص من کار دارند شما باشید من فردا در این میدان کشته میشوم و نباشید هم کشته میشوم یعنی اگر منظورتان این است که باید من زنده بمانم نه. خبر دادند دیگر.. و اینها با شما ها هم هیچ کاری ندارند من را میخواهند و من احد و پیمانی با کسی هم ندارم که مثلا بیعتی کرده بودم بروید همه تان به زندگی تان برسید بعد هم برای اینکه حالا میخواهند بروند خجالت نکشند به داخل خیمه ها رفتند و چراغ ها را هم خاموش کردند که کسی میخواهد برود دید نداشته باشد حضرت زینب گفتند آنقدر هی رفتند و رفتند هی ساکت تر میشد فضا آنقدر سکوت گرفت حالا مثلا سه ربع یا یک ساعتی گذشت. خب اینها میخواستند بروند چون زن و بچه همراه شان بود و باید با شتر و بساط و اینها میرفتند کمی طول کشید. آنقدر سکوت شد که من فکر کردم هیچ کسی نمانده است. لشکر عمر سعد دیدند (این قسمت را برایتان عرض کنم) وضع میدان اینگونه بوده اگر شما از بالا هم نگاه میکردید به قول معروف اگر هلیکوپتر بود به بالا میرفتید میدیدی یک جمعیتی آن وسط محاصره هستند یک فاصله سیصد چهارصد متر در اطراف خالی است و دور تا دور لشکر ایستاده نه یک طرف. چون آنها سی هزار نفر بودند و اینها حالا دو هزار تا هم که باشند جمعیتی نیست. ناگهان عمر سعد دید آن وسط ها حرکت شده و شلوغ است فکر کرد حمله ای چیزی میخواهند بکنند گفت چه شده گفتند ما میخواهیم برویم یعنی از پهلوی حسین برویم به عمر سعد گفتند او هم گفت هر که میخواهد برود فقط حسین نرود گفت با مشعل همه صورت ها را ببینید حتی زن ها را هم همینطور. فقط حسین نباشد دیگر هر که میخواهد برود بعد هم نگاه میکردند و میگفتند برو.
این چنین داستانی هم بود حالا بعد ها در تاریخ ها هست که اینها چقدر پشیمان شدند و… وقتی دیگر سرو صدایی نبود مثلاً ده دقیقه یک ربعی هیچ حرکتی شنیده نمیشد دیگر حالا آن خیمه ها را بالا زدند و چراغ ها را روشن کردند شمع ها را دیدند چهل و دو نفر ماندند ۱۸ نفر از خاندان امام حسین بودند بقیه هم غیر خاندان بودند مثل حبیب و زهیر و جون و… آقا امام حسین علیه السلام فرمودند که برای چه شما ها ماندید؟ ماندنتان در اینجا ثمری ندارد هر که بماند فردا کشته میشود خب خبر دارند میدهند امام هستند علم غیب هم دارند من بایدی با شما ندارم شما هیچ تعهدی ندارید کار به جایی کشید که اسم میبردند مثلا عباس برو زهیر برو با هر کدام صحبت کردند امام حسین دنباله داستان را میگشت این باید میشد کسی نگوید بخاطر تو ماندم نه این شرکت است ما فقط باید بندگی خدا را بکنیم الان شما این سوره را دیدید سوره ای که در نماز میخوانیم سوره فاتحه الکتاب. دستور شرع است البته انتخابی نیست پنج تا نماز واجب، هم در رکعت اول و هم دوم باید فاتحه الکتاب خوانده بشود میشود ده بار در شبانه روز. شما مریض هم که باشید خوب نمیتوانید بایستید بنشینید و بخوانید یا خوابیده بخوانید چه الزامی است آخر این کلاس ما است این بساط.
سوره مبارکه انتخاب خود خدا است اینها هی باید در زندگی مرور بشود خب بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ انشاالله خدا به برکت شفاعت معصومین خدا ما را بهشت ببرد در بهشت زیاد الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ میگویند این نعمت ها همیشه هست بله الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ. استفاده که میخواهند بکنند بسم الله میگویند ولی نعمت ها خب استفاده و استفاده (آخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ) انتهای حرف بهشتی ها حمد خدا است اینجا هم همینطور است نعمت ها همه از طرف خدا است این را بدانیم.
دَعْوَاهُمْ فِیهَا سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ وَتَحِیَّتُهُمْ فِیهَا سَلَامٌ ۚ وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ (آیه ۱۰ سوره یونس)
بدنمان، زندگی مان و هوا همه اینها را خدا آفریده حمد برای آن است. این که آدم بداند از چه کسی تشکر کند و چه خبر است خب ایمان است الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ. رب آفریدگار است این بساط را خدا پهن کرده همه مخلوق او هستند. دعای جوشن کبیر که در یکی از جنگ ها برای پیغمبر از آسمان آمد دعای جوشن کبیر عین قرآن است جبرئیل همه را آورد اگر پیغمبر و ائمه هم میگفتند که روی چشم آنها هر چه میگفتند از طرف خدا بود ولی مخصوصاً دعای جوشن، عین قرآن کریم جبرئیل آن را آورد که این دعا را بخوانید خب بعضی ها موفق اند شب های محرم بخوانند یا هر وقت بخواهند. این دعا سیستمش اینگونه است که صد تا بند دارد و هر بند ده تا اسم خدا است و صدا هم میزنیم یا الله یا رحمن و… سر هر ده بند هم از خدا میخواهیم که ما را از جهنم نجات بدهد آنوقت بشماریم هزار تا اسم میشود هزار تا اسم که خود خدا این اسم ها را برای خودش گذاشته اینطور درست و صحیح.
آنوقت چطور از تمام اسامی در این سوره حمد پیله شده به رحمان و رحیم دوباره الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ. اگر شما آن هزار تا اسم جوشن کبیر را حوصله کنی در مقابلت بگذاری و معناهایش را هم بفهمیم چیست به آن صفت فعل میگویند. مثلا به مطب آقای دکتری بروی که نامش جمشید است حالا چرا دکتر میگویند خب کارش دکتری است یا مثلاً خوش اخلاق است خب میگویید اخلاق.. صفت فعل. اسم اصلی خدا الله است بقیه صفات فعل است رحمان یعنی دائماً دارد رحم میکند رحمتش را شامل میکند رحیم رحمتی است که ادامه دارد آنوقت در این سوره با اینکه مختصر است خب سوره حمد هفت تا آیه دارد الله، بسم الله الرحمن الرحیم دوبار در این سوره آمده، رحمان دوبار آمده و رحیم دوبار آمده است هفت تا کلمه در سوره حمد دوبار آمده است باز میگوید الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ. اینجا که الله است اینجا الْحَمْدُ لِلَّهِ هم دارد و تا آخر اینها اصل مسائلی است که میگذرد. رحمت یعنی چه؟ شما میگویید مثلا خدایا فلانی را رحمش کن، اللهم ارحم فلان کس که داخل خاک گذاشتیم آن شخص آنجا مسائلی دارد خوشی و بدی هایی دارد گرفتاری هایی دارد اگر خدا این دعا را مستجاب کند بدی هایش را برمیدارد و مشکلاتش را حل میکند به مثبت ها میبرد رحم معنایش این است اگر شما صبح گرسنه تان بود بدن غذا میخواست این یک رحمی است در واقع که مواد غذایی برود برسد خب زندگی ادامه پیدا کند این نمونه رحم است شش خب هوا میخواهد سیستم بدن این یک رحم خدا است چرا وقتی باران می آید شما میگویید رحمت خدا است این هم می آید و میشود غذا و برگ درخت و چه رحمت ها دهش های الهی و مایحتاج بشر است چه در دنیا و چه در آخرت.
چرا به پیغمبر ما رحمه للعالمین میگویند؟ او آمده تا بشر را از گمراهی نجات بدهد از گمراهی شرک، کفر، لجاجت و… این بهترین است بهترین چیزی است که به انسان وارد میشود ارشاد، هدایت، فهم و… بله آنچه پیغمبر آورد چه کسی مثل آن را آورد؟ پیغمبر ها همه شان.. امام حسین و کربلا و این بساط را میبینیم خب بندگی و تکلیف شرعی شان را دارند انجام میدهند ولی دین را دارند حفظ میکنند خب حفظ دین هر زمان جوری بود و امروز اینجور است چاره ای نبود. میگویند خب احکام دین را بگویند پیغمبر فرموده دیگر این کتاب هم از زبان ایشان آمده. خب دین را برای مردم شرح بدهند خب گفته اند دیگر نهج البلاغه حضرت علی علیه السلام و فرمایشات پیغمبر و… این همه سخن های رسول خدا خب این کارها شده چه کنند چه کنند همه را کردند خب این بشر است دیگر گرفتاری ها هم شروع شد پیغمبر اول ناراحتی میکردند که چرا اصلا نمیخواستند دست از بت ها برنمیدارند. اگر کسی به حالت روانشناسی داخل مردم میشد که اینها سر چه دعوا میکنند نه دعوا ها سر منافع بود پیغمبر اگر یک آدم غریبه ای بود از راه میرسید و میگفت من پیغمبر هستم حالا گوش میکردند که چه کسی است و چه میگوید پیغمبر چهل سال در بین اینها زندگی کرده بود سر چهل سالگی از غار حرا آمد و اظهار کرد که من پیغمبر هستم این پیغمبر داشت به دین خودش عمل میکرد یعنی قرآن و همه اش را هم میدانست خودش همه را عمل میکرد با همه این اخلاقیات که شنیدید منتها بنا نبود مردم را شروع کند حالا مصلحت هایی هست حالا سن باشد کمی آماده بشوند. این چنین فرد با اخلاق و کاملی.
مثلا اگر برایش امکانات هم باشد امکانات مالی و چه و اینها خب خیلی میتواند کار کند خدا اینکار را کرد چه بشود و چه بشود و آن عالم یهودی به خدیجه بگوید که در تورات دیدم این پیغمبر آخرالزمان است و همه علامت ها را هم دیدم و آن علامت پشت کتفش و او هم صدا کرد و دید و خدیجه باور کرد و گفت این پیغمبر است و دینش همه جهان را میگیرد راست میگوید قرآن هم در سه جا میفرماید اسلام همه جا را میگیرد منتها نگفت که امروز میگیرد حالا تا بیاید و امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بیاید و همه جا را بگیرد طول میکشد حالا یک نقلی است مثلا عبدالله بن عباس میگوید عمر دنیا صد هزار سال است (مثال دارند میزنند) بیست هزار سالش مربوط به غیر آل محمد است هشتاد هزار سالش مربوط به آل محمد است یعنی این حکومت شروع میشود چهار برابر کل بشریت ادامه دارد خب تازه شروع شد حکومت دستش است. امام ششم فرمودند که )لِکُلِّ اُناسٍ دَولَهٌ) خدا برای امتحان به هر جمعیتی حکومت میدهد در قیامت پرونده ها هست و ما می توانستیم میکردیم خب دادیم (ودَولَتُنا فِی آخِرِ الدَّهرِ تَظهَرُ) آخر همه خدا به ما میدهد که نگویند قیامت اگر ما هم بودیم میکردیم نه همه شان آمدند هر جمعیتی را خدا قدرت حکومتی میدهد بعد میگوید این است دیگر به شما دادم برای چه اینکار را کردید آخر حرف زدن راحت است تا ببینند آن حکومتی که.. بیجا نبود که خداوند اینها را گفت که باید حکومت کنند بعد میبینیم چکار میکنند. بله این میشود این امت جمعیت زیادی دارد این پیغمبر ما اول کار هستیم ها هنوز کسی.. کی آقا بیاید و چقدر طولانی تا قیامت ولی حکومت دیگر دست اینها است )وَالْعَاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ) عاقبت این زمین سهم متقین است می آید و میشود.
تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَهُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا ۚ وَالْعَاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ (آیه ۸۳ سوره قصص)
شرارت یزید
یزید با امام حسین دعوا بر سر حکومت به را انداخت باید چه کنی و بیعت کنی و زیر چتر من باشی و هر چه من میگویم و شرارت های بشر و آقا اگر بیعت میکرد اصلاً دیگر دینی نمی ماند. این داستان سازگاری و تقیه و اینها همه صحیح است قبول است ببینید ابوبکر هم علی را کنار زد ولی به آنجاها نکشید که بگوید خدا نیست نه اینکه خدا را قبول داشتند ولی نگفتند چون به صلاح شان نبود یا محمد دروغ است آنجا را نگفتند. گفتند حکومت کنید باشد اینها هم گفتند باشد. عمر هم اینگونه نبود که صاف بگوید خدا نیست پیغمبر نیست نه یا عثمان. حالا عثمان و بنی امیه و سرکار و از این بساط. کار به یزید پسر معاویه که کشید از شدت ناپختگی سیاسی باعث ضررشان شد چون حکومت هم از دستشان رفت همین حکومت باطل هم رفت. یزید در تربیت های آنجا و آن اوضاع و احوال خیلی صریح و صاف به سیم آخر زد یعنی آن کاری که آنها مخفیانه میکردند بطور علنی شراب را به داخل دربار برد و بخوریم و.. یزید نخور در صراحت های قرآن پیغمبر نمیکند وقتی آیه ای در سوره مائده آمد (إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالْأَنْصَابُ وَالْأَزْلَامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ)
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالْأَنْصَابُ وَالْأَزْلَامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (آیه ۹۰ سوره مائده)
هرچه شراب در مدینه بود دور ریختند و ظرف ها را همه را دور ریختند خاندان عصمت نه ولی مردم میخوردند. حد دارد همین خود عمر یکی از پسرانش شراب خورده بود خب آدم مست متوجه نیست آمده بود بیرون او را گرفتند و به تو هشتاد ضربه شلاق زدند یعنی شراب اینگونه واضح خورده نمیشد گفتند یزید نخور دین اسلام.. گفت من به دین عیسی میخورم دین را مسخره میکرد گفتند یزید در دین عیسی هم ممنوع بوده گفت من به دین موسی میخورم گفتند شراب در تمام ادیان آسمانی همین گونه ممنوع بوده گفت همه این حرف ها دروغ است همین هاشم میخواست حکومتی راه بیندازد این دروغ ها را سرهم کردند وحی و .. نه خبری هست و نه وحی. یک وقت من رفته بود در شبکه یک تلویزیون صحبت میکردیم نوار داشت پخش میشد قبل از اینکه نوبت من بشود نوار از آقای خمینی بود ایشان نبودند مرحوم شدند این شعر را آقای خمینی خواند لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْکِ فَلاَ خَبَرٌ جاءَ وَ لاَ وَحْىٌ نَزَلْ معروف است آنجا در تلویزیون خیلی صریح نمیشود با سنی و اینها چه کرد ما هم بهانه دستمان آمد تا شروع کردیم گفتیم همانطور که آقا فرمود بعد شروع کردم حرف یزید را ترجمه کردن که اصلا قبول نداشتند وحی را صاف گفته همه اینها شوخی و دروغ است حالا امام حسین علیه السلام هیچ اگر به من و شما بگویند که آقا قبول کن که نه وحی آمده و نه خبری است و نه چیزی و هیچ چیز هم نگو خب ما اینکار را نمیکردیم هر چه نباشد دین که به ما ربطی دارد یعنی شهادت است خب جدی.. همین که فکر من است خب باشد بکشید بسوزانید این میگوید امضاء کنید نه وحی آمده و نه دینی بوده. اصلا معاویه صریحاً حرفی نمیزد حالا به اصلش کاری نداریم قبول نداشتند ولی نمیگفتند این گفت دیگر.. گفت هر چه من میگویم.
اهل مدینه بعد اینکه جریان امام حسین علیه السلام و کربلا و اینها واقع شد کمی اوضاع به هم ریخت و اینجور شد و آنجور شد و.. طمع ریاست کردند اینها برای خدا نبود. نشستند با هم صحبت کردند گفتند که پیغمبر از دنیا رفته مدینه خلیفه معلوم کرده بعد همه شهرها قبول کردند یعنی ابوبکر اینجا سرکار است به تصدیق اهل مدینه بعد عمر هم در همین شهر.. ما یعنی مردم.. عثمان هم همینطور. چرا معاویه گفته در سلطنت بعد از پدر باید پسر باشد تا حالا اینگونه نبوده نه ابوبکر پسرش سرکار آمد نه عمر و نه عثمان. حالا این اینکار را کرده ما یعنی اهل مدینه باید خلیفه را معلوم کنیم و همه هم باید اطاعت کنند به طمع اینکه خلیفه بشوند سیاسی عمل کردند و یک گروه تحقیق به شام فرستادند ۱۵۰ نفر بودند سه ماه تحقیق کنید ببینید راست میگویند یزید شراب میخورد و سگ بازی میکند و با زن های پدرش هم بستر میشود معاویه زن های متعددی داشته است. حالا به حساب تاریخ گروه تحقیق آمده اینها خبر آوردند همه اش درست است او یک بازی میکند یک میمونی داشت آنقدر با آن کار کرده بود که در مسابقه اسب سواری میمونش برنده شد و صریحاً در جلسه شراب میخورد و اصلا دینی درکار نیست و انکار نمیکند خب همین را میدانستند اهل مدینه جمع شدند و یزید را خلع کردند دو سال از مدینه گذشته بود خودشان حنظله غسیل الملائکه را خلیفه کردند.
غسیل الملائکه
پیغمبر میخواستند به جنگ احد بروند احد جنگ دومی بود یک بنده خدایی شب عروسی اش بود همین امشب باید به حجله میرفت آقا گفتند برو عروسی ات را بگذران ولی از حجله آمد حتی فرصت غسل هم نداشت چون لشکر داشتند میرفتند آمد و به لشکر ملحق شد منتها زنش یک زرنگی کرد همسرش میخواست برود گفت صبر کن و چند تا از همسایه ها و زنان را جمع کرد گفت به اینها بگو که تو با من هم بستر شدی من فردا حامله بشوم نگویند یک شب است و فلان.. آن حنظله نتیجه همین هم بستری بود. به میدان رفت و این بنده خدا شهید هم شد پیغمبر فرمودند که ملائکه او را در هوا در بین زمین و آسمان غسل جنابت دادند. اسم این شهید را غسیل الملائکه گذاشتند حنظله هم پسر این بود او را خلیفه کردند. ببینید جنگ احد در سال دوم بوده الان سال ۶۲ هجری است یعنی این پسر حدوداً شصت سالش بوده. از آن طرف یزید هم مطلع شد و لشکر کشی کرد در مدینه چه مصیبت ها شد چقدر کشت و کشتار کردند چه خبر.. این قسمت ها را همه شان را از بین بردند اوضاعی شد اصلاً تاریخ ناجوری شد. اینها اول یک مقدار مقابله هم کردند تقریبا نزدیک بود پیروز بشوند ولی بالاخره آنها غلبه کردند حالا غلبه کردند و به داخل شهر ریختند. این امیر جنگ که از طرف یزید آمده بود خود یزید آن زمان زنده بود گفت یزید الوالامر است این حرف سنی است (أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ) سنی میگوید که خب خدا بله و رسول هم بله ولی الوالامر مثلا همین کسی است که الان حکومت میکند و چون الوالامر من را فرستاده که با شما ها بجنگم من هم مثل الوالامر هستم یعنی اختیار داده است.
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ ۖ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ ۚ ذَٰلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلًا (آیه ۵۹ سوره نساء)
گفت سه روز تمام زنان و دختران مدینه به همه لشکر شام حلال است همین کارهایی که داعشی ها میکردند این داعشی ها که راه افتاده بودند یک وقت در سخنرانی حضرت آیت الله خامنه ای فرمود اینها مثل بنی عباسی ها حرف میزنند آخر مردم تاریخ ها را نمیدانند سیستم چگونه بوده و چه خبر بوده است. بنی عباسی ها که سرکار آمدند همین کارهایی که اینها میکردند حلال میکردند و حرام میکردند و.. همین حرف ها حالا.. خب قبلش مثلاً این حرفی که دارد شما ببینید چه مصیبتی میشود که چهار هزار لشکر خب لشکر ها معمولاً جوان هستند دیگر خب تا از شام به هوای جنگ به اینجا بیایند آنوقت به خیال حلال نه به خیال زنا.. این زن من است میگویند ۱۲ هزار زن و دختر حامله شده و کورتاژ بلد نبودند همه زاییده شدند مدینه پر از ولد زنا شد آنوقت بابایی نبود خب آنها هم که رفتند یک اوضاعی اینها درست کردند ده هزار جمعیت را کشتند و پیروز شدند آن هم در شهر.. مردم پناهنده شدند و قبر پیغمبر دستور دادند بکشید میگویند کنار قبر پاهای اسب ها را تا زانو خون گرفته بود و میکشتند. کشت و کشتار که تمام شد میگویند هفت شبانه روز جنازه میبردند بطوری که شب ها دیدند بعضی از جنازه ها را سگ و اینها خورده چون تا ببرند و.. چه خبر بود چه بساطی شده بود.
بیعت اجباری
بعد هم امیر جنگ حکم کرد نامش مسیلمه بود گفت شما طغیان کردید خارجی شدید یعنی شما به خلیفه خروج کردید یعنی به یزید پس خونتان حلال است و زن و بچه تان حلال است و مال تان هم همه مال ما است اینهایی که زنده ماندند باید بیایند به قول ما ها نوشته بدهند که من غلام یزید هستم غلام یعنی من دوستش دارم و او من را خریده است و زن ها هم کنیز بشوند از همه نوشته میگرفت اگر نمیکشت این چه مصیبتی است درست کردند حالا این را به حساب.. شخصی را فرستاد تا برود کعبه را خراب کند چون عبدالله پسر زبیر ناراحتی به راه انداخته بود دیگر یزید مرد و آن هم به هم خورد و اوضاعی شد ببینید حالا این افراد که این داستان برایشان رخ داد دو سال قبل معاویه از دنیا رفته بود نامه آمد فهمیدند نامه آمد اینهایی که با یزید بیعت نکردند که چهار نفر.. نه چهار نفر تنها بلکه پشت هر کدام از این چهار نفر آدم زیاد بود منتها آن سردسته را میگفتند گفتند حسین بن علی با یزید بیعت نکرده و پسر عمر بیعت نکرده عبدالله بن عمر و پسر زبیر بیعت نکرده و پسر عبدالرحمن بن عوف هم بیعت نکرده است.
یزید نامه نوشته بود که با رسیدن نامه این چهار تا را بخواه تا با من بیعت کنند وگرنه سرشان را بفرست چه اوضاع و احوالی به راه انداختند خبر آمد که، آنوقت ها خبر ها را سریع می آوردند بعد میگفتند خبرُ عند الامیر به حاکم مدینه میگفتند که حالا او تصمیم بگیرد چگونه این خبر را چه کند بعد از او این مخالفان امام حسین هم در مسجد بود پسر عمر و پسر زبیر و پسر عبدالرحمن و اینها دیدن اوضاع چه شده آقا فرمودند که آن طاقی منظورشان معاویه بود که از دنیا رفته بود به علم امامت و خبر اینگونه است و دستور آمده همه ما را بکشند بله اینها هر سه تا شان در رفتند با خود امام حسین هم درگیری شد و صلاح دید که به مکه برود گفتند بیعت کن یا جنگ و کشت و کشتار این چنین بساط هایی داشت میگذشت کمی جو آن جریان ها دستمان بیاید. پسر عمر از نظر سیاسی حرفش درست بود میگفت معاویه پدر یزید یک کارمند پدر من بوده او را به شام فرستاده که امیر باشد اگر بنا است حکومت پدر و پسری باشد حق من است نه حق پسر کارمند پدر من. این از نظر سیستم سنی گری حرف درستی است کاری با خدا و پیغمبر نداشتند که خدا باید معلوم کند حالا خودشان. پسر عبدالرحمن بن عوف در شورای شش نفره عمر که درست کرد که عثمان سر کار آمد کار به دست عبدالرحمن افتاد فردا اگر با علی بیعت میکرد او خلیفه میشد و اگر با عثمان.
او خلیفه میشد. در تاریخ ها داریم حضرت علی شب قبلش از سر شب تا صبح با او حرف زده من اینها را میگویم سبک سنگین کنید دلتان بسوزد چه خبر است. فردایش با عثمان بیعت کرد هرچه حرف زده چه بود ببینید گوش نمیکردند زیر بار نمیرفتند میگفت پدر من تصمیم گیرنده بود که بنی امیه سرکار آمد و حالا کار به معاویه و اینها کشیده اگر پدر و پسری است من باید خلیفه بشوم. پسر زبیر را در سریال مختار دیدید او اصلاً نصف بلاد اسلامی را گرفت البته بعدش یزید هم رفته بود هشت سال و هشت ماه به اسم خودش سکه زد و خلیفه و نماز و چه و فلان.. عبدالمروانی ها با آنها درگیر شدند خانه کعبه را آتش زدند و چه و آنجا آن را از بین بردند. پسر زبیر نامش عبدالله بن زبیر بود.
ناپختگی یزید
معاویه وقتی داشت از دنیا میرفت اینها را به یزید گفت منتها هضم نمیکرد حرف ها را نمیفهمید گفت پسر این چهار تا با تو مخالف اند عبدالله پسر عمر یک آدم ترسو است یک وقت صحبتی میکند یک تشر به او بزن دیگر حرف نمیزند پسر عبدالرحمن بن عوف پولکی است یکوقتی دیدی حرفی زده چند تا کیسه پول برایش بفرست چیزی نمیگوید معاویه گفت ولی پسر زبیر به هیچ صراطی مستقیم نیست از هر سوراخی دنبالش بکنی از یک جای دیگر سر در می آورد این را باید یک کاری کرد این دیگر دعوایی است درست بشو نیست که مثلا ترس و فلان ولی پسر با حسین بن علی سازش کن امام حسین چند تا از کاروان های زکات داشت به سمت معاویه میرفت البته اینها مال شیعیان بود ولی خب زور میگویند آنها را مصادره کرد گفت من باید اینها را مصرف کنم البته نه مصرف شخصی چون زکات را به فقرا میدهند معاویه خبردار شد که حسین بن علی کاروان را ضبط کرده چند برابر آن پول را فرستاد که هر چه شما امر بفرمایید باز هم میخواهید بدهم چند بار اینگونه شد. گفت پسر اگر کاروان ها را میبینی زکات را مصادره میکند چند برابر هم به او بده حالا چرا؟ معاویه خیلی سیاسی بود گفت با حسین در بیفتیم ریشه مان کنده میشود بله اگر خدایی نباشد و پیغمبری نباشد بله ولی تا این حرف ها در بین مردم است این پسر پیغمبر است اینها را نمیفهمید این بچه درباری ها اصلا در باغ نیستند که چه خبر است به دنبال سگ بازی و میمون بازی و اینها.
وقتی او حکم قتل داد حاکم مدینه استعفا داد گفت مردک بیشعور پدرت هزار برابر تو قدرت داشت اینگونه جرأت نداشت مگر کشتن او ساده است یک نفر نیستند پشتش جمعیتی است آنوقت او کس دیگری را حاکم مدینه کرد بعد اصلا تمام برخورد هایی که یزید آنطور کرد و امام حسین شهید شد و زن و بچه را اسیر کردند و بردند اینها ذره به ذره و قدم به قدم به ضرر حکومتشان شد منتها اینها را نمیفهمید بله کاری به حق و باطل نداریم باطل که باطل بود باطل هم برای اینکه خودش را نگه دارد باید یک مسائلی را رعایت کند. خود همین رژیم شاه که آقای خمینی با آنها در افتاد نباید آدم ها را میکشتند این خراب کرد و دیگر نشد شاه نماند در هفده شهریور هم کشت و کشتار ها.. دیگر نمیتوانند صافش کنند آدم های سیاسی هم متوجه اند این را دگر نمیشود جمع کرد زدند مردم را کشتند و.. حالا دیگر نشد. اینها را نمیفهمد دیگر.. این مطلب در بین ما ها هم هست مثلاً یک پدری زحمت میکشد هر طوری ثروتی را جمع میکند خب بچه اگر پخته باشد زیر دست او مسائل و تجارت بله و اگر نه ثروت مفت را در چند وقت از دست میدهد بچه را در حشیش خانه گیر می آوری معتاد میشود اصلا نمیفهمد اینها یعنی چه همه اش به دنبال.. اینگونه است تربیت نباشد آن هم میرود اینگونه بود بله اینها را اسیر کردند و بردند ولی این حرف ها برگشت.
این بنی عباسی ها داشتند با بنی امیه مبارزه میکردند تمام مستمسک شان مسائل کربلا بود اولاد پیغمبر را تشنه کردند به بچه تیر زدند البته بنی عباسی ها این طرفی بودند ولی چون میخواستند دشمن را از پا دربیاورند اینها را باید بگویند. میگویند که یزید از این ناپختگی ها داشت اینها ناپختگی های سیاسی است اینها که سر جایش.. به ما هم یاد دادند که از نفهمی دشمنت استفاده کن و هدفت را جلو ببر این شهادت دین را حفظ کرد ناپختگی هایی که میکردند بعداً دین برگشت آقا اینها دروغ میگویند دینی درکار نیست آخر چه دعوایی بود آخر تا الان در دعواها با زن ها کاری نداشتند الان سال ۶۱ هجری است باشد آخر زن ها زن و بچه پیغمبر بودند میگویم پیغمبر.. دختر فاطمه را بیاورند چادرش را هم بردارند در شهر که ما پیروز شدیم بعد هم عین خریت بود ۷۲ تا آدم شجاعتی نیست که شما کشتید اگر ۷۲۰ هزار نفر بود بله ولی ۷۲ نفر.. اینها را می فهمیدند یزید میگفت اینها هم اطاعت میکردند اینها را اینگونه بیاورید و اینها.. بعد هم چرا به اینها آب نمیدهید به بچه آب ندهید آخر چه تاثیری داشت. حالا این را میگفتم یزید گفته بود که یک سالنی بود نقاش ها بیایند اینهایی که در کربلا بودند اگر خودشان.
اگر نه آنها به این نقاش ها بگویند صحنه ها را من ببینم مثلا آنوقت که عباس چه شد چگونه کشته شده من عکسش را ببینم که خوشم بیاید این چنین فرهنگی بود خب نقاش ها آمدند و صحنه ها را کشیدند یک روز آمد که ببیند توضیح میدادند خب حالا همه اش مفصل است که هر کدام چه حرفی زده است. یک دفعه خود امام حسین را دیده بود و میشناخت گفت این در میدان است و بچه در دستش است خب کسی بچه به میدان جنگ نمی آورد در همین کوچه هم شما دعوا بکنید آدم بچه شیرخواره به کوچه نمیبرد اصلاً سیستم.. گفت بچه برای چه؟ گفتند بچه تشنه بود و داشت میمرد او را آورده و گفته آب گفت او که جرمی ندارد نمیخواهم بهانه کنم خودم آب بخورم یک مقدار آب بدهید بچه دارد میمیرد خب حق میدهند به یک کسی بچه اش دارد از تشنگی میمیرد دیگر برای مرگ یکنفر میشود کمی آب به او بدهید یک چیز طبیعی است داشت شرح میداد گفت باید کسی کمی آب داده بعد دید در عکس آن طرفی خون ریزی شده تیر به گلو زده و اینها.. گفت چه شده نقاش گفت حرمله به گلویش تیر زد گفت عکس را که نگاه کرد میگویند به قدری منقلب شد یک آدم به این خبیثی خب عظمت امام حسین علیه السلام را میشناختند بچه را بجای اینکه آب بدهند با تیر زدند آخر این چه.. واقعاً گریه اش گرفت و زار زار گریه کرد بابت این چنین شرارتی بعد گفت بردارید این عکس را بردارید نگویید به مردم این چنین چیزی را نگویید کسی نفهمد آنوقت ما دیگر نمیتوانیم حرف بزنیم آخر تبلیغ میکردند که یزید عادل است و.. بعد میگویند به بچه کمی آب ندادند و زدند او را کشتند بعد آبرو ریزی میشود اصلا نگویید این چنین چیزی اتفاق افتاده است. دیروز من اینجا نشسته بودم مسائل و تاریخ ها را افراد نمیدانند یک بنده خدایی گفت آقا میگویند حضرت رقیه علیه السلام در شام نبوده و نمیدانم این چنین دختری نبوده و از این حرف ها.. گفتم این داستانی که در شام رخ داده و این بچه خواب پدر دیده و سر و.
اصلا سر بریده امام حسین سر جایش، سر بریده هر کسی را بیاورند همه مان وضع مان به هم میریزد خود همان نگاه کردنش.. پدرش را خواب دیده و اسیر ها را در خرابه ای جا داده که تا دربار فاصله ای نبود مسجدی بود که سقف هم نداشت مسجد خرابی بود حالا شما دین را نگاه کن نزدیک دربار مسجدی بوده آنقدر دینی نبوده که آن مسجد را بسازند در آن نماز بخوانند همه بفهمید نزدیک دربار.. حالا او را بردند به مسجدی که خراب بود و مشتری نداشت جا دادند که صدا می آمد خب سر را بیاورید.. بچه.. خب موجب شهادت شد دیگر سر و چه و اینها.. بعد هم خیلی بد کاری کردند اینها.. بنی امیه دارند حاشا میکنند تاریخ ها که همه اش دست ما نیست که.. این را دیگر نمیشود جمعش کرد. گفتم این آیت الله فهری از دوستانمان حالا من ندیدم جلسه بعد تشریف بیاورند پسرشان هستند به پسرشان ارادت داریم چند سال در سوریه نماینده امام بود اصلا کتاب برای حضرت زینب و رقیه.. تاریخ مفصل اینها هست. اینها هم درست است بنی امیه دست و پا میزدند که یکجوری اینها را حاشا کنیم این را نمیشود جمع کرد ببینید خواستند بمانند نماندند خب آنموقع میخواستند بمانند این چنین مسائلی هم گذشت.
لیلی مادر علی اکبر
پسفردا متوسل به حضرت علی اکبر میشویم این جناب علی اکبر اینها سیستم های خدا است. یک شخصی در طائف بود خیلی شخص رده بالایی بود او آمده دختر ابوسفیان را که بزرگترین رجل مکه بوده از اسلام هم قبل تر گرفته و پسرش ابی مره بوده اینها رجل و سیاست و خیلی کلاس.. این دختر، زاییده دیگر بچه ابوسفیان دختر داشته.. لیلا مادر علی اکبر نوه ابوسفیان است بچه ابی مره است از قبیله ثقیف که یک دفعه.. اصلا در نقل ها مینویسند دیروز هم من تاریخ میخواندم دیدم باز نقل کرده بود چشمم خورد ولی نه برای بار اول چون دیده بودم. روزی معاویه آنوقت که خیلی خوش و بش بود و.. گفت چه کسی سزاوار است که خلیفه بشود؟ این را گفته است مشهور است گفتند شما و فلان و اینها .گفت از همه سزاوار تر علی اکبر امام حسین است چون از این طرف به بنی هاشم وصل است و شجاعت بنی هاشم را دارد و از آن طرف به ثقیف وصل است ثقیفی ها خیلی زیبا منظر و خوش چهره بودند و به بنی امیه وصل است و سخاوت بنی امیه را دارد این داستان ها اینگونه بوده این یک مطلب و مطلب دیگر اینکه این جناب علی اکبر که مادرش لیلا نوه ابوسفیان است شدیداً شبیه پیغمبر بده و آن داستانی که حالا مطالبش را میدانید یک مطالبی که آنوقت ها داشته می گذشته در این دستگاه های حکومتی خیلی به فامیل میرسیدند ما حالا کمی بد میدانیم که فامیل وارث نیاورد. از حرف هایی که معاویه زده یکی این بود گفته آرزو میکردم من یک برادر داشتم نصف حکومتم را به او میدادم چون برادر من است این چنین چیزی بوده آنوقت زن، مرد، در هر جای دنیا به بنی امیه خیلی میرسیدند این نوه ابوسفیان در بین اسرا بوده اصلا نمیتوانستند تحمل کنند که تو پسر لیلا را اسیر کرده ای. زیرش زدند که نه اصلا لیلا در کربلا نبوده است. تاریخ نویسان باید خیلی پخته باشند که اینها را دربیاورند دست های اینها توی کار بوده خب بنی امیه ۸۳ سال حکومت کرده و حدود ۵۰۰ سال قدرت در دست بنی عباس بود بعد هم قدرتی در دست شیعه نیامده گفتیم تاریخ ها.. این ها از شدت خجالت و آبرو ریزی گفتند نه لیلا نبود. این حساب ها هم هست چون خیلی برایشان زننده بود که تو عمه آن را.
آب ندادی دیدی تشنه آمد بچه اش را کشتی حالا منهای دین و اینها.. ببینید شما در کربلا نبودید مثلا شهید از طرف امام حسین افتاده به بالای سرش رسیدند از اولاد امام حسن بود دیدند میشود معالجه اش کرد هنوز نمرده است قوم و خویش های مادری اش در لشکر بودند نزد عمر سعد رفتند گفتند ما او را میبریم و معالجه میکنیم میگذاشتند دیگر درگیری میشد خب چکار داری سمت امام حسین هم که رفته همان حسن و حسین است که بد است.. از این ها هم داشتیم در کربلا که معالجه کرد و برگشت آمد اینگونه بود خیال کردند مردم بعد دیدند نه میشود.. این حمایت.. خود شمر.. این را که دیگر شنیده اید برای خودش سرلشکری بود خیلی رجل بالایی بود حالا که عبیدالله به او گفت، گفت برای پسر خواهر های من امان نامه بده گفتند که مداحی این تاریخ ها را مینویسد گفته بوده که شمر دایی حضرت عباس است گفتم نه آقا اینها دایی آنگونه نبودند مادر حضرت عباس فاطمه از قبیله بنی کلاب بود آن هم داستان دارد و چه و اینها. شمر از این قبیله بود نه دایی آن طوری. منتها عادت بوده یک دختر از این قبیله میرفت هر کجا شوهر میکرد جدی جدی تمام قبیله خودشان را دایی حساب میکردند
این چنین حمایت هایی بود خدا هم از این کار ها کرده است دختر یزدگرد به اسارت آمده و چه و چه حالا در تاریخ مفصل است همسر امام حسین شده و امام زین العابدین را بدنیا آورده است تمام ایرانی ها میگفتند حسین بن علی داماد ما است ما دایی زین العابدین هستیم به حالت افتخار میگفتند این خیلی خط بوده و این چیزها بوده است خیلی مطلب بوده و استفاده هم میکردند این چنین بساط هایی آنوقت ها در کار بوده و خیلی هم شدید بوده است. حالا از این قضایا برگردیم بیاییم ببینید یک این چنین مسائلی.. خب من اینها را میخواستم مقدمه کنم که جمله احلی من العسل را بگویم داشتند صحبت میکردند که اینها فردا.. نرفتند این ۴۲ نفر و ۳۰ نفر هم از لشکر عمر سعد شبانه آمدند و ۷۲ نفر شدند حالا که نرفتند چه شد و چه شد فرمود فردا اینها حتی به خیمه ها میریزند این طفل رضی عبدالله هم کشته میشود. حضرت قاسم نشسته بود خب ۱۳ سالش بود هیکل هایشان هم ماشاءالله درشت بود گفتم در میدان ۳۵ نفر را.. ناگهان گفت عمو جان به چادر زن ها میریزند که خب بچه شیر خواره در بغل مادرش است گفت نه من فردا.. دارد جان میدهد بروم برایش آب بخواهم و آنگونه کشته میشود
یعنی تیر به او میزنند نه اینکه در خیمه بیایند بکشند آنوقت او ناگهان حرف زد بعد فرمودند قاسم جان مرگ در نظر تو چطور است؟ آخر صحبت مردن همه است گفت احلی من العسل. این برای خودش کلاس است تربیتی شده بوده که بندگی خدا برایشان شیرین بود پای خدا که وسط بیاید همه چیز شیرین است این را میخواستم برایتان باز کنم خدا انشاالله از همه مان قبول بفرماید خدا ما را به این ها ببخشد و بیامرزد ما را پیرو مکتب اینها قرار بدهد نام ما را جزو عزادار های اینها بنویسد انشاالله شفاعت اینها را همین الان برای ما میسر کند.
مطلبی دیگر از این انتشارات
تفسیر آیه ۱ تا ۲۶ سوره غاشیه، آیه ۱ سوره لیل
مطلبی دیگر در همین موضوع
خواب خوش
افزایش بازدید بر اساس علاقهمندیهای شما
طرز استفاده از مایکروفر ال جی + 8 نکته مهم