تغییری کوچک

امروز غمگین بودم و هوای بهار کرختم کرده بود.

از روزهای بلند دل خوشی ندارم. افسردگی فصلی من در بهار و تابستان است که روزها تمامی ندارند انگار. شب‌ها را که بیشتر دوست داشته باشی از کوتاه شدنشان دلت می‌گیرد. دست و دلت روزها به هیچ کاری نمی‌رود. خسته می‌شوی از روشنایی.
همیشه چند نوع کتاب کنار دستم است که در فواصل روز و طبق حال و هوای آن لحظه‌ام آنها را می‌خوانم. یک رمان، یک کتاب نقد و مجموعه شعر و مجموعه داستان کوتاه. تا ساعت چهار چند صفحه‌ای از هر کدام خواندم. برنامه خواندن را انجام داده بودم اما دل و دماغ نوشتن نداشتم. ویس آموزشی که مدتی بود فرصت گوش دادنش پیش نیامده بود را هم گوش کردم. زمان نمی‌گذشت انگار. تازه ساعت پنج بود و هوا روشن. کلافه شروع کردم طول و عرض خانه را گز کردن. روز پیاده روی هم نبود که بیرون بزنم. معمولاً روزهایی که باشگاه می‌روم پیاده‌روی را فاکتور می‌گیرم.
در همان قدم‌زدنهای داخل خانه بود که فکر تماشای فیلم افتاد به ذهنم.
وسواسم در انتخاب فیلم باعث شد یک ربعی طول بکشد. همیشه نقدهایی که به فیلمها می‌شود کار انتخاب را راحت میکند. فیلمی از کیشلوفسکی ناجی کسالت و بی‌حوصلگی‌ام شد و بهتر از آن مضمون زیبایش، موتور نوشتنم را هم روشن کرد. بعد از تماشای آن شروع به معرفی‌اش کردم. با زبانی ساده و طبق چیزی که از آن درک کرده بودم و تحلیلی کوتاه بر آن نوشتم. بعد آرام آرام موضوع نوشتن را به صحبت‌هایمان در باشگاه و با دوستانم کشاندم. هوا تاریک شده بود و من با یک تغییر کوچک، روزم را ساخته بودم و از عذاب وجدان ننوشتن آن روز رها شده بودم.

بهانه‌ می‌آوری
که بهار است و دچار کرختی فصلی شده‌ای
در جدال با منقد درون، برای تغییراتی کوچک
فیلمی تماشا می‌کنی
نامش "فیلمی کوتاه درباره عشق" است
کیشلوفسکی را تحسین می‌کنی
و به نوشتن برمی‌گردی.


✍️ اکرم‌حسینی‌نسب