یک نویسنده ی ناقابل که مینویسد از چیز هایی که میبیند،میشوند و میگوید:)
تمام شد امسال
امروز در مدرسه دوباره کنار خودم دیدمتان،نامه هایتان را برای بار هزارم خواندم و لبخند زدم
چگونه توانستید مرا شیفته ی خود کنید؟
دلم برای تک تک خنده های از ته دلتان
برای مسیر برگشت به خانه و غیبت کردن
برای تمام بغل هایتان
برای تمام پیچوندن های کلاس
برای چایی خوردن تو آبدار خونه
برای بوی ساندویچ های ملینا و بوی فوق العاده خوبش
برای خندیدن ها با رومی
تنگ میشود
نمیخواهم هیچ گاه اشک های تان را ببینم
نمیخواهم هیچ گاه نبودنتان را تجربه کنم
امسال سالی بود که هیچ وقت از فکرم پاک نمیشود
چون شما برایم زیبایش کردید و تا آخر عمر مدیونتون میمانم
بختتون چون موهایتان بلند
و زندگیتان چون چشمتان زیبا
همیشه به یادتان هستم،حتی اگر نبودم روحم تا ابد جان دارد در تک تک آجر های مدرسه است
دوستان دارم با عشقی وصف نشدنی__
مطلبی دیگر از این انتشارات
تغییری کوچک
مطلبی دیگر از این انتشارات
از کنار دیوار خاطرات
مطلبی دیگر از این انتشارات
new level unlocked: level 15