بدرخش!
زندگی به اندازه!
به طرز عجیبی همه چی خیلی خوب داره پیش میره.
نه نه!
راستش همه چی به طرز خیلی خوبی پیش نمیره و کلی مشکل هست هنوز.
ولی نمیدونم... شاید درستش اینه که بگم زندگی خیلی رو رواله.یعنی همونطوری که بایده.مشکل دارم.ولی بیش از حد نیست.به اندازه هست.
به نظرم به زندگی میگن رو روال و نرمال که همه چی رو در "حد لازمش"دارا باشه.
مشکل به اندازه.خوشگذرونی به اندازه.گریه به اندازه.
نمیدونم درسته یا نه ولی من ترجیح میدم چیزای خوب بیشتر از"به اندازه"باشن.میدونی؟
و شایدم مشکلات یکمی کمتر از"به اندازه"...
ولی هر دو باشن!
اونطوریه که تو دیگه یه چیزی بیشتر از یه زندگی رو روال و نرمال داری(بیشتر آدما-99درصد-زندگی نرمال ندارن)...یه زندگی پرفکت!یه زندگی بی عیب و نقص داری ... یه زندگی بی عیب و نقصِ با عیب و نقص...
مثل تو فیلما...فیلمای هپی اندینگ.اینطوریه که شخصیت اصلی مشکلاتی داره و سعی میکنه حلشون کنه...همه میان میشن یار و یاورش و بعد همه چی درست میشه.بام!یه پایان خیلی قشنگ!(دور از واقعیت ها...)
برام سواله که آیا کسی هست که زندگی بی عیب و نقص داشته باشه...نمیدونم و شک دارم.شک دارم و نمیدونم.
زندگی خوب و نرمال چیه؟زندگی خوب یعنی یه زندگی نرمال؟زندگی نرمال چطوریه؟زندگی که من دارم نرماله؟
خب...نمیدونم.
ولش...
همونطور که گفتم...اینطوری نیست که مشکلاتی نداشته باشم_نداشته باشیم...ولی اونقدرام زیاد نیستن انگار.انگاری الان دیگه اذیتم نمیکنن...
قدیما اذیتم میکردن؟نمیدونم.فک نکنم.من راحت بودم.
پس چرا الان وقتی به نبود مشکلات فک میکنم مغزم از کار میفته و حس میکنم داره میسوزه.
فک کنم به مشکلات زیاد عادت کردم و دیگه نمیبینمشون.و یا اینکه زیادی غرغر میکردم و در حال حاضر چیزی برای غرغر کردن نیست.ولی من غرغر نمیکردم...یه چیزی جور درنمیاد ولی خب...
سعی میکنم باز به این موضوع فکر کنم ولی...باز دوباره مغزم میسوزه...
آره عادت کردم فک کنم...به چی؟به اینکه عادت کنم...
عادت کردم که عادت کنم به هر وضعیتی (بد) که رو به رومه ولی یاد نگرفتم که عادت کنم به عادت کردن به چیزای خوب...
ولی همیشه تو زندگیم خوشحال بودم و چیزای خوب فراوون بوده...پس احتمالا اینجا دراما کویین منم!
دراما کویینی که الان مغزش بوی آشِ سوخته میده...
ولی میدونی چیه؟خوب بودن خوبه...از بین رفتن خیلی از عادت ها خوبه...مثلا از بین رفتنِ عادتِ عادت کردن به مشکلات...یه حسِ خوب و عجیبیه...
من الان حالم خوبه.دیروزم حالم خوب بود.امیدوارم فردا هم همینطور باشه.امیدوارم برای تو هم همینطور باشه.
بوی آشِ سوخته رو دوس دارم...خیلی عجیبه..
دلم برا نوشتن تنگ شده بود...دوس دارم هرروز بنویسم...ولی فکر میکنم"زر میزنم!"
خب...زر زدنامو دوس دارم فک کنم...(:
ممنون که تا اینجا زر زدنامو خوندی(:
مطلبی دیگر از این انتشارات
چه شد؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
آخرین رج های امید
مطلبی دیگر از این انتشارات
دختری با موی آبی