طعم خوش بهار و آزادی


تو ماشین نشسته ام و به کتاب هایی که تازه تمام کردم فکر میکنم قلبم مچاله می‌شود نمیدانم چگونه باید ذهنم را از آن کتاب ها بیرون بیاورم،ولی اگر قرار بود کاری کنم که بهشون فکر نکنم که دیگر کتاب خواندن فایده ای نداشت،داشت؟
غروب خورشید را تماشا میکنم به انبوه درختان سرک می‌کشم،تازه باران بند آماده است،نفسی عمیق میکشم بوی بهار،همه جا بوی بهار گرفته است حتی موهای باز من
به مردم نگاه میکنم نمیتوانم باور کنم هر کسی که میبنم نگاه خودش را دارد هرکس که میبنم داستان خودش را دارد.

ماشین می ایستد برای بار دوم وارد جنگل میشوم ویگن را زیاد میکنم و درون نوت های موسیقی غرق میشوم و اینبار نمی‌خواهم در لحظه زندگی کنم در درون ملودی های آهنگ ها شیرجه میزنم چشم هایم را می‌بندم و بعد با بوق ماشین متوجه می‌شوم ساعت هاست در آن جنگل دارم راه میروم و یک آهنگ را گوش می‌دهم
سگ به دنبالم میاید و صدایم می‌کند کاش زبونش را بلد بودم

و از ته ته ته دلم میخندم بلند میخندم و بالاخره طعم بهار و آزادی را میچشم