باید از هر خیال،امیدی جُست _ هر امیدی خیالی بود نخست:)!
چه شد؟
به نام خالق نور
از بین رنج ها، قوی ترین روح ها و عظیم ترین شخصیت ها پدید می آیند. جسم خسته را میتوان با روح پر انگیزه توان داد ولی روح خسته را نمیتوان کاری کرد. شاید این ظات ماست که برماست و روحمان را به خاطر مغزمان قربانی میکنیم. در دنیای من و ما آدم هایی با قلب صورتی کم پیدا میشوند؛ از آنهایی که میبخشند و دقایق طلایی را محترم میشمارند، در جهان آنها بیشتر اوقات افراد فقط به خودشان فکر میکنند، میخواهند سر بر تن هیچکس بجز خودشان نباشد و حاضرند حتی دست به کشتن روح دیگران بزنند، اما برای چه؟ برای رام کردن جسم وحشی خودشان؟! نمیدانم چه شد و چه اتفاقی افتاد که انسان، ماهیت خود را به دست باد سپرد. دشوار است زمانی که تو به ارزش هایت فکر میکنی و دیگران غرق در کارهای روزمره و پختن چه غذایی برای شامشان اند، سخت است کنار کسانی زندگی کنی که روح میشکنند و خودشان میخندند و هرچند هم تلاش کنی تا شاید ذره ایی از وجودشان را پیدا کنند نمیشود، راست میگویند آدمی که خود را به خواب زده تا ابد هم بیدار نمیشود. در این کویر بی آب و علف، افرادی در آسمان ابی میزیستند، همان صاحبان قلب های صورتی، چه روح زیبایی دارند و به من گوشزد میکنند انسانیت همچنان نفس میکشد ، هرچند نفس هایی پر تنش و آرام دارد
مطلبی دیگر از این انتشارات
آیا زندگی برای تو میرقصد؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
Paint the town
مطلبی دیگر از این انتشارات
دختری با موی آبی