برای دختر جنوب و تمام کسانی که بی خداحافظی رفتند.

سلام.

ویرگول یک مرحله است. خوب یا بد، اینجا همانند هزاران مرحله‌ی دیگر در زندگی است. هر مرحله‌ای هم، خب بالطبع ، شامل یک آغاز و یک پایان است و شاید دلیل این همه ورود و ایجاد حساب های کاربری‌ای به مشابه یک انسان در اینجا و همین طور رفتن و خود را رها کردن از هر هویتی که برای خودمان در اینجا ساخته‌ایم؛ همین موضوع باشد. اینکه ویرگول یک مرحله است.

این متن، بیشتر درباره‌ی رفتن‌ها و کسانی که احتمالا با میل و اختیار خودشان از اینجا رفته‌اند است. کاربرانی که ما آنها را دوست، موافق، هم‌نظر، مخالف و در برخی مواقع دشمن خود حساب می‌کردیم. افرادی که گاهی اوقات افکار و احساساتشان را نزدیک به خودمان می‌دیدیم و از این نزدیکی احساس حیرت می‌کردیم و افرادی که افکار و احساساتشان به قدری از ما دور بود که از خودمان می‌پرسیدیم اصلا چطور ممکن است که فکر یا احساسی این چُنینی در جهان وجود داشته باشد؟ افرادی که خودشان را (و هر اثری از خودشان را) حداقل در ویرگول محو کرده‌اند.

اولین فردی که من نوشته‌هایش را می‌خواندم و او تصمیم گرفت خودش و آثارش را از اینجا پاک کند، حباب بود. حالا نمی‌دانم چند نفر از شمایی که دارید این متن را می‌خوانید او را می‌شناسید یا اصلا می‌توانید به یاد بیاورید که او که بود و چه کرد یا اینکه نه. من هم او را دقیق نمی‌شناختم. دورادور نوشته‌هایش را می‌خواندم و شاید به تعداد انگشتان یک دست هم برایش کامنت نگذاشته بودم یا آن پنج برعکس قرمز را لایک نکرده بودم. اما وقتی نوشته‌هایش را می‌خواندم قلمش تا حد زیادی برایم تحسین برانگیز و افکاری که از نوع دیدش به دنیا در نوشته‌هایش به دست می‌آمد، واقعی و زیبا بود. آن موقع (و حتی حالا) درباره‌ی ویژگی خاص او و نوشته‌هایش به این نتیجه رسیده بودم که بیهوده و مصنوعی نمی‌نویسد. یعنی لازم نیست بیست خط متوالی کلمات را پشت سر هم ردیف کند تا بتواند در دو خط انتهایی منظورش را برساند و از آنجایی که خودم استاد بیهوده نویسی هستم، خب از اینکه کسی می توانست به راحتی آب خوردن منظورش را بدون آن همه اضافه‌گویی برساند، برایم تحسین برانگیز بود.

نفر بعد سید متین فقهی بود. که احتمالا اگر شما مدت حضورتان از دوسال قبل در اینجا بیشتر باشد، او را می‌شناسید. می‌شد او را یک فرد سن و سال‌‌دار در اینجا حساب کرد، چون از بدو نوجوانی وارد اینجا شده و از همان زمان تا دوسال پیش اینجا مانده بود. احتمالا اگر کمی بیشتر اینجا می ماندند، مدت زمان تشکیل حساب کاربری‌شان در اینجا به شش سال هم می‌رسید. و البته علاوه بر حضور پایدار و مستمر چند ساله، ایشان ماهیانه متن‌هایی که اغلب در حیطه‌ی روانشناسی و خودشناسی و چندتایی هم نقد فیلم و خلاصه بیشتر هرچیز که آخرش شناسی وجود داشت، منتشر می‌کردند. که به نظرم خصوصیت بارزشان همین موضوع بود. که تا حد اطلاعات خودشان (که انصافا کم هم نبود) در یک حوزه ورود کرده بودند و می‌نوشتند. و مثلا متنی از ایشان که حالا خیلی در خاطرم مانده، متنی بود که برای چالش ویرگول با سامسونگ نوشته بودند و واقعا متن روان و خوبی بود و فکر می‌کنم که برنده‌ی جایزه‌‌ هم شد.

نفر سوم، که در همین سال اخیر (حدودا سه ماه پیش) دار ویرگول را وداع گفت، جناب مهدی کرامتی بود. به نظر من ایشان برای خودشان به یک ثبات شخصیتی و فلسفه‌ای از زندگی رسیده بودند که در متن‌هایشان هم نمود پیدا می‌کرد. و متن‌های ایشان تلفیقی بود تقریبا از همه چیز. هم داستان‌های کوتاه می‌نوشتند و هم داستان‌های دنباله‌دار. هم معرفی و نقد فیلم داشتند و هم کتاب. و همین طور دلنوشته و یا متن‌های طنزی مثل نظریات فلافلی. بعضی از این متن ها واقعا عالی بودند. مثلا من کتاب "جمشید خان عمویم که باد همیشه او را با خود می‌برد" را از معرفی کتاب ایشان خواندم و واقعا از آن کتاب لذت بردم. و بعد از رفتن ایشان عذاب وجدان یقه‌ی من را گرفته بود که چرا نظری را که روزی بهشان قول نوشتنش را داده بودم قبل از رفتنشان از اینجا ننوشتم؟ خلاصه که جناب کرامتی اگر روزی گذرتان به اینجا افتاد بابت آن نظر من را ببخشید.

و نفر آخر کسی که تقریبا بانی و باعث نوشتن این پست شد، دختر جنوب بود که بعد از اینکه یک بار تمام نوشته‌هایش را محو کرد، چند روز پیش خودش هم محو شد. تقریبا هر زمان که نوشته‌ای را منتشر می‌کردم مطمئن بودم که او می‌خواند و اگر نکته ای ببیند یا چیزی توجهش را جلب کند، آن را با کامنت‌هایش به من می‌رساند. و علاوه بر ناراحتی اینکه او مثل آدمی که یک دفعه مرده باشد نیست شده، در دورانی که مخاطب‌های خوب زیاد نیستند از دست دادن مخاطبی مثل دختر جنوب برای من چیز سختی است. و نوشته‌های خود دختر جنوب، تقریبا پر از احساسات خوب و بدی بود که او حس کرده بود و برایمان نوشته بود. و آن احساسات که در لا به لای کلمه‌ها خودشان را جا کرده بودند به طرز عجیبی حس کردنی و واقعی بودند.

من با این چهار نفر در همین جا آشنا شدم و سعی هم نکردم که ارتباط آنچنانی‌ای با آنها در خارج از فضای اینجا برقرار کنم. برای همین وقتی این چهار نفر از اینجا رفتند، حسی که به من دست داد تقریبا شبیه حس کسی بود که یک نفر را بر اثر تصادف یا بیماری از دست داده باشد. انگار که این چهار نفر مرده‌اند.

اما ویرگول یک مرحله است. مثل هزاران مرحله‌ی دیگر در زندگی. وقتی تو وارد اینجا می‌شوی چیزهایی را یاد می‌گیری و چیزهایی را هم یاد می‌دهی. افکار تو تغییر می‌کند و نظرت درباره‌ی بعضی چیزها حتی از قبل هم مستحکم‌تر می‌شود. اما یک روز، تو می‌توانی اینجا را ترک کنی، چون دیگر اینجا چیزی برای یاد دادن به تو ندارد. و اصلا تو باید در آن زمان اینجا را ترک کنی. باید بروی و وارد مرحله‌ی جدیدی از زندگی بشوی تا در آنجا چیزهای جدیدی یاد بگیری و این تا حد زیادی به اهداف تو از حضور در اینجا بستگی دارد.
این اهداف است که باعث می‌شود فردی شش سال در اینجا چند روز یک بار متن‌هایش را منتشر کند و کم نیاورد، فردی شش سال اینجا باشد و برای هیچ متنی دکمه‌ی انتشار را نزند و فردی سال‌های حضورش در اینجا هنوز به شش نرسیده خودش و متن هایی که نوشته را محو کند.

البته این محو شدن روی دیگری هم دارد که هیچ ربطی به اهداف حضور ما در اینجا ندارد. مثل وقتی که ما برای متنی یک هفته وقت می‌گذاریم و در نهایت هیچ تعریف تملق آمیزی یا به اندازه‌ی سر سوزنی انتقاد سازنده (چون آدم‌ها همیشه از تمجید بیشتر از تنقید (نقد بر وزن تمجید :) لذت می‌برند) دریافت نمی‌کنیم و یا تقریبا هیچ پنج برعکس قرمزی را دشت نمی‌کنیم در صورتی که در افکارمان باران لایک باید بر سرمان باریدن می‌گرفت. یا اینکه از طرف کسی حمایت نمی‌شویم. یا اینکه از طرف افراد زیادی به خاطر یک حرفی که گفته‌ایم انتقاد می‌شنویم و کوبیده می‌شویم و یا در بدترین حالت، زندگی ما را به جایی می‌رساند که دیگر بودن یا نبودن در این مراحل فرقی به حال ما نمی‌کند. آن زمانی که انگار به نقطه‌ی آخر رسیده‌ای و فقط می‌خواهی که همه چیز را تمامش کنی و یکی از آن همه چیز، همین مرحله‌ای است که درش قرار داری.

من امیدوارم که هیچ کدام از این چهار نفر و تمام افرادی که هر روز اینجا را ترک کرده‌اند و می‌کنند و خواهند کرد، به خاطر تمام شدن این مرحله از زندگی‌شان از اینجا رفته باشند نه به خاطر انباشت احساسات منفی در وجودشان و امیدوارم تمام کسانی که رفته‌اند در مراحل بعد زندگی خود موفق باشند.
و یک عذرخواهی کوتاه هم بابت قلم ناقصم از چهارنفری که در بالا اسمشان را آورده‌ام دارم. اگر روزی گذرتان به اینجا افتاد و دیدید که شما را با کلماتی توصیف کرده‌ام که به نظرتان غیرواقعی است و یا هر کلمه‌ای که موجب رنجشتان شده، از شما عذرمی‌خواهم.
و عذرخواهی‌ای بلند بالا از تمام کسانی دارم که در این دو-سه سال اخیر ترک ویرگول کرده‌اند ولی اسمشان در این متن نیست. امیدوارم من را از این بابت ببخشند که برای نوشتن در اینجا به یاد نیاوردمشان و نتوانستم اسمشان را در اینجا بنویسم.
و از شما که تا به اینجا خواندید و این شکوه نامه را تحمل کردید تشکر می‌کنم. و اگر دوست داشتید، بیایید اسم کسانی که از اینجا رفته‌اند را همانند کسانی که در جنگی کشته می‌شوند بر روی این لوح سنگی بنویسیم تا اگر روزی گذرشان به اینجا افتاد، بدانند که به یادشان بودیم..


ارادتمند یک صحرا... 1401/6/20

دو پست قبلی من:

https://virgool.io/ChaleshZehniii/%DA%86%D8%A7%D9%84%D8%B4-%D8%B0%D9%87%D9%86%DB%8C-%DA%A9%D8%B4%D9%88%D8%B1%D8%AA-%DB%8C%D8%A7-%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%AA-hukh22ofocgm
https://virgool.io/@sahra.maranjani/%D8%AA%D9%88-%DA%86%D9%87-%D8%A7%D8%B2-%D8%AD%D8%A7%D9%84-%D8%AF%D9%84-%D8%AE%D8%B3%D8%AA%D9%87-%D8%AF%D9%84%D8%A7%D9%86-%D9%85%DB%8C-%D8%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C-n33ymn20ja7d