پذیرش

دو سال اخیر،چندماه اخیر،سه هفته ی اخیر خیلی پر ماجرا بودند.

اولین باری که برات نوشتم، تو بهم گوش دادی، بدون اینکه من رو بشناسی،من ممنونت بودم و هستم.

نمیخوام پر حرفی کنم. فقط حال و حوصله داری از این هفته ام برات صحبت کنم؟

دوست من، میدونی این هفته چند نفر از اطرافیانم حالشون بد بود؟

من این هفته حداقل گریه ی چهار نفر رو دیدم.

اونم نه هر آدمی،بلکه آدم های صبور و پر تلاش.آدم های پر از امید.

حداقل با چهار تا از عزیزانم مواجه شدم که حالشون افتضاح بود.

و میدونی دردناک ترین قسمت ماجرا چی بود؟

اون ها تعجب می کردند وقتی من بهشون میگفتم که حق دارن ناراحت باشن،خسته باشن،عصبانی باشن یا چی...میگفتن واقعا حق داریم؟ و وقتی بهشون اطمینان میدادم،چشماشون پر از اشک می شد.

این آدما بلد نبودن با خودشون مهربون باشن،خودشون رو ببخشن،خودشون رو درک کنن،به خودشون حق بدن.

دوست من!من هنوز اطمینان کامل ندارم مرز بین مهربونی با خودمون و بهانه اوردن دقیقا کجاست..

اما من یقین دارم خیلی از اوقات مهربون بودن با خودمون سبب بهبود اوضاع میشه.

اینکه ما بتونیم خود پر اشتباهمون رو،خود ناکاملمون رو،خود آسیب پذیرمون رو،خود احمقمون رو بپذیریم.

پذیرشش به این معنی نیست که بهش میدان بدیم و به رسمیت بشناسیمش.

پذیرشش یعنی بخاطر بودنش خودمون رو سرزنش نکنیم.

برای اینکه بتونیم سرماخوردگیمون رو رفع کنیم،باید اول قبول کنیم سرما خوردیم.

تا وقتی انکار کنیم،دکتر نخواهیم رفت و خوب نخواهیم شد.

میخوام بگم تا وقتی نپذیریم چقدر ناکامل هستیم،نمیتونیم به سمت کمال حرکت کنیم.

ما نباید چون ناکامل هستیم،چون اشتباه می کنیم،خودمون رو سرزنش کنیم.

اگه یه روزی اجازه دادیم اینها زندگیمون رو از چنگمون در بیارن،اون موقع باید سرزنش بشیم.

باور میکنی من این هفته چهار بار این حرف ها و خیلی از حرف های دیگه رو تکرار کردم؟

ما بلد نیستیم پذیرش یک چیز الزاما به معنای میدان دادن بهش نیست...

دوست من... اولین باری که برات نوشتم در شکسته ترین حالت ممکنم بودم،خیلی ترسیده بودم،خیلی نگران بودم و گم شده بودم.روزهای زیادی بعد از اون روز خیلی بهم سخت گذشت.خیلی گریه کردم و خیلی فشار متحمل شدم.خیلی جنگیدم.

در عین تمام اون روزها من به شدت تلاش کردم خودم رو بابت اشتباهاتم سرزنش نکنم.

من کمالگرا بودم،من از تغییر می ترسیدم،من بی هدف بودم و ... همه این عوامل درونی داشت تمام تلاش من رو بی نتیجه می کرد.

حق داشتم از این منِ پر از عیب و ایراد متنفر بشم.حق داشتم اما با خودم خیلی جنگیدم که خودم رو بابت این ویژگی های شخصیتی سرزنش نکنم. من خیلی سعی کردم با خودم درست برخورد کنم.

یکی دوماه بعد زمان انتخاب رشته،من دانشگاهی رو انتخاب کردم که احتمال قبولیم کم بود.

وقتی با من برای هماهنگی مصاحبه تماس گرفتند،گفتند که شما مجاز به انتخاب دانشگاه ما نیستی.

من تشکر کردم و تماس رو قطع کردم،یادمه چقدر نا امید و خسته و عصبانی بودم.

بعد چند دقیقه همه ی شجاعتم رو جمع کردم،دوباره باهاشون تماس گرفتم و پرسیدم: اگه من مصاحبه ام رو قوی بدم،امکان قبول شدنم هست؟ بهم جواب دادن خیلی بعیده...

این برای منِ کمالگرا افتضاح بود،شنیدن چنین حرفی براش کافی بود تا بزنه زیر همه چیز و بیخیال شه.

اما خواهش کردم که با وجود خیلی بعید بودنش مصاحبه بدم و الان دانشجوی همون دانشگاه هستم.

همه ی این ها رو تعریف کردم تا بگم،من قبول کرده بودم ضعف شخصیتی عمیقی به نام کمالگرایی دارم که طی کنکور به شدت بهم ضربه زد.

خیلی تلاش کردم قبول کنم این ویژگی رو دارم،باید قبولش کنم و باید یاد بگیرم کنترلش کنم.من سعی کرده بودم با خودم مهربون باشم،خودم رو بخاطرش سرزنش نکنم.

و همین بهم کمک کرد در لحظه ی مناسبش کنترلش کنم و اوضاع با خوش شانسی تمام پیش بره.

من به شانس اعتقاد ندارم.من به تلاش صادقانه ام در عین نا امیدی اعتقاد دارم.

به اینکه واقعا سعی کردم وقتی خیلی ترسیده بودم وکسی رو نداشتم،به خودم کمک کنم.

من قبل از نتایج در پرفشار ترین روزها حس می کردم حتی اگر به هیچ نتیجه ایی در نرسم باز هم از خودم راضی ام. چون خیلی یاد گرفته بودم. چون قرار بود خوب شکست بخورم(پست روایت یک شکست)

درواقع دارم میگم به جای هدف گذاری باید یاد بگیریم معنا گذاری کنیم.

دوست عزیز من،قرار نبود پرحرفی کنم اما مثل همیشه دارم کلی حاشیه میرم.

فقط من هنوز آدم شجاعی نیستم،کمالگرا هستم،از تغییر هم خیلی میترسم...اما من قدم اول رو برداشتم.من قبول کردم این ویژگی های منفی و آسیب زا رو دارم و خودم رو بابت داشتنشون سرزنش نمیکنم.همین کمک میکنه توانایی این رو داشته باشم که تلاش کنم رفعشون کنم یا کنترلشون کنم.

باور کن اگر تو هم شاهد گریستن چهارنفر طی هفت روز بودی،الان اینقدر پرحرفی می کردی.


دوست من،سه هفته اخیرم خیلی شلوغ بود و من فقط در حال دویدن بودم تا به کارهام برسم.

من خسته شدم،کلی غر زدم،شب ها از استرس از خواب پریدم،اما خوشحالم.

من خوشحالم و این رو مدیونم.

ممنون که بهم گوش میدی،من سالهای زیادی برای یک هیچ کس می نوشتم اما الان آدمای زیادی بهم گوش میدن و بهم کمک می کنند.این برام خود آرامشه.


نظام مزخرف موفقیت رو دارم نقد میکنم،دقیقا همونی که میگه فقط تلاش کن و کم نیار و خسته نشو..!گه همه

تو اگه بخوای میتونی..!تو اگه همه ی تلاشتو کنی میتونی...! تو اگه....


پی نوشت:دوست من، الان که برگشتم و نوشته ام رو خوندم دیدم چقدر حرفای پر از کلیشه زدم،حرف هایی ک خودم زیاد شنیده بودم.اگه اینقدر پرتکرارند،چرا حالِ چهارتا آدم که ریشه اش همین موضوع بود اینقدر بد بود؟