ما شکیبا بودیم و این است کلامی که ما را به تمامی وصف میتوان کرد.
یک لوزِر به تمام معنا بودم تا اینکه...
تا به حال توی زندگیم تو هیچ مسابقه و قرعهکشی و چالشی برنده نشده بودم. هیچوقت. در مسائلی که با محاسبه و مستندات بخوان برن جلو، باز حالا یکم میتونم خودی نشون بدم ولی تو مسائلی که با شانس و اقبال سروکار داشته باشن هیچ حرفی برای گفتن ندارم.
این اولین بار بود. همین چالش حال خوبتو با من تقسیم کن رو میگم. اولین تجربهی مثبت من از نظام تشویقی وقتی بود که اسامی برندگان فصل بهار اعلام شد. البته لازم به ذکره که پای مستندات در میونه و بحث اقبال نیست.
با اینکه در ابتدای چالش اعلام شده بود جوایزی در کار خواهد بود ولی نه انتظار برنده شدن داشتم و نه جایزه. حالا هم تو فکر چگونگی جبران لطف دوست خوبم جناب دستانداز هستم. چه کنم؟ تا حالا برنده نشده بودم و بلد نیستم چه واکنشی باید بدم تو این مواقع. :))
این برنده شدن چندین حس خوب با خودش به همراه داشت:
- حس خوب ثمربخش بودن تلاشهام برای نوشتن.
- حس خوب برنده شدن
- حس خوب برخورداری از لطف و سخاوت انسانها که به نظر میومد داره از بین میره.
- حس خوب زنگ زدن پستچی و دریافت هدیه که از نابترین ذوقهای زندگیه! ^___^
- حس خوب ذوق مضاعف برای نوشتن
- حس خوب خوندن کتابهای مورد علاقهام
و تمام این حسهای خوب رو جناب دستانداز میسر کردن! امیدوارم چندین برابر این حس خوب به خودشون برگرده.
خوشا به حال ما که همچون دستاندازی داریم و بدا به حال اونایی که ندارن!
به پایان آمد این ویرگول، حکایت همچنان باقیست...
دعوت میکنم حال خوبتونو طی تابستون به اشتراک بذارید. کسی چه میدونه... شاید نفرات بعدی شماها باشید!
لیست مطالبی که با هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» تا الان نوشتم:
دوران کودکی چه داستانهایی میخواندید؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
دوران دفاع مقدس در زندگی هر یک از ما
مطلبی دیگر از این انتشارات
حرف زدن با قاب عکس ها!
مطلبی دیگر از این انتشارات
دردهای پوستی کجا؟ درد دوستی کجا؟