گزارشی از نمایشگاه کتاب ۹۸ و ذوق‌مرگی‌های اخیر

تفریحات سالم ما در نمایشگاه - خانم شاملوی شگفت‌انگیز
تفریحات سالم ما در نمایشگاه - خانم شاملوی شگفت‌انگیز

وارد مصلا که میشی یه صدای پرانرژی تو بلندگو داد میزنه: «بچه‌ها پرتقال! کلی کتاب خوشمزه و باحال!» و بعد هم تبلیغات غرفه‌های قلمچی و ... که متجاوزانه وارد گوش شما میشن و باعث میشن هر بار اسم ناشران کمک آموزشی مثل گاج و قلمچی و ... رو میشنوی حس کنی میخوای بالا بیاری.

هر سال با یه همراه به نمایشگاه کتاب می‌روم. یه سال دوستم، یه سال خواهرم، یه سال دخترخاله‌ام، یه سال همکارم و یه سال هم تنها. امسال هیچ داوطلبی پیدا نشد. کتفم درد می‌کرد و تو فکر بودم چه جوری قراره کتاب‌ها رو به خونه بیارم. مادرم که قیافه‌ی آویزونم رو دید گفت: «من مرخصی می‌گیرم و باهات میام. اون چرخ دستی پارچه‌ای رو هم میارم که لازم نباشه کوله بندازی. وایمیسم ته راهروها تا تو بری کتاب بخری بیاری بدی من نگه دارم.» باورم نمیشد مادرم اینجوری همکاری کنه چون معمولا علاقه‌ای به نمایشگاه کتاب نداره.

خلاصه با ذوق مرگی از همراهی مادر رفتیم نمایشگاه. گویا مقام معظم رهبری هم اون روز رو برای بازدید از نمایشگاه انتخاب کرده بودن و به همین خاطر یک ساعت و خورده‌ای پشت درهای بسته‌ی شبستان به انتظار نشستیم. بعد از بازگشایی درها هم دستگاه‌های کارتخوان غرفه‌ها کار نمیکرد (چون قطع کرده بودن به خاطر بازدید رهبر) و نیم ساعتی هم معطل به کار افتادن دستگاه‌ها شدیم. {شاید بد نبود ایشون اول وقت یا آخر وقت، یا اول وقتِ روز اول نمایشگاه، یا آخر وقت روز آخر نمایشگاه به بازدید می‌رفتن. چون اینجوری تو ساعت اوج بازدید دو ساعت همه معطل شدن. البته سالن آموزشی و دانشگاهی و بین الملل و کودک باز بود ولی خب شبستان که اصلیه بسته بود.}

تو مدت زمانی که منتظر بازگشایی درها بودیم سری به رستوران‌های حاضر در نمایشگاه زدیم تا چیزی بخوریم. تو هیچ غرفه‌ای هیچ خبری از ساندویچ سرد نبود. نمیدونم شاید امسال ممنوع کرده بودن. بعضی رستوران‌های معروف غرفه داشتن مثل هانی و باروژ - که قیمت همبرگرش حدود ۳۵ تومن بود. شما رو نمیدونم ولی من عمرا توی نمایشگاه برای همبرگر ۳۵ تومن پول بدم! آدم باید تو نمایشگاه هایدا بخوره، سیب زمینی بخوره و ازین چیزا. نه که بشینی پاستا بخوری ۳۷ تومن --ــــــــ--

هر سال هم که قدرت خرید کتابمون میاد پایین. یادم میاد سال ۸۸-۸۹ با ۵۰ هزار تومان انقدری کتاب می‌خریدم که هر دو دست پر میشد، کوله‌پشتی هم پر میشد. یا حتی یک سال با ۴۰۰ هزار تومان انقدر کتاب خریدیم که دیگه نمیتونستم حمل کنم و با پست به خونه فرستادم! ولی امسال با ۵۵۰ هزار تومن کلن ۱۷ تا کتاب تونستم بخرم. قیمت‌ها به شدت زیاد بودن! یه سری از کتاب‌های موردنیازم هم یا چاپشون تموم شده بود یا به کل تو بازار موجود نبود. قیمت کتاب‌های منتخبم رو حساب کرده بودم تا بیشتر از مبلغ بن کتاب‌هایی که داشتم نشه. ولی متاسفانه بعضیاشون به چاپ‌های جدید رسیده بود و قیمت‌ها سرسام‌آور.

همه اینا یه طرف، شلوغی و هوای خفه یه طرف. به نظرم بد نبود ناشران آموزشی رو میبردن تو نمایشگاه بین‌المللی و ناشران عمومی رو توی مصلی. اینجوری هم از ترافیک ماشینی کم میشد و هم ترافیک انسانی. لازم هم نبود هرجا دبیرستانی‌ها رو میبینی راهتو کج کنی بری از یه ور دیگه - آخه می‌دونید تو سن بلوغن و گاها حس می‌کنی وحشی شدن.

همونطور که احتمالا برای خیلیاتون از این دیدارهای غیرمنتظره پیش اومده، تو نمایشگاه کتاب به یه آشنایی برمیخورید که عمرا فکر میکردید ببینیدش! برای من که هر سال از این ممکن‌های نامحتمل پیش میاد! امسال تو نشر چشمه یکی از دوستان قدیمیم رو دیدم که جزو فروشندگان تو غرفه وایساده بود و کلی ذوق‌زده شدم!

به پایان آمد این ویرگول، حکایت همچنان باقیست...

علاوه بر همراهی مادرم تو نمایشگاه، یه اتفاق خوب دیگه‌ای هم اخیرا افتاد، اونم اینکه با دوتا از کاربران ویرگول دیدار داشتم. با Mehribanooo و مریم شهریاری عزیز! قرار بود مهری‌بانو رو ببینم و نمیدونستم مریم هم اونجاست. به شدت سورپرایز شدم و انقدر ذوق کردم که مُردم. :))))
من از ویرگول دوستای خیلی خوبی پیدا کردم! امیدوارم دوستای بیشتری رو ببینم.

تجربه‌ی شما از نمایشگاه کتاب امسال چطور بود؟