علاقهمند به بازاریابی محتوایی | البته تو ویرگول بیشتر دلی مینویسم. مرسی از ویرگول که این تریبون رو بهم اختصاص داد... همین دیگه :)
👮🏼♂️ ۲ سال سربازی اجباری و یک عمر خاطرۀ تمومنشدنی!

مدرسه که تموم شد باید تصمیم میگرفتم میخوام ادامه تحصیل بدم یا برم سربازی. انتخاب سختی بود، چون خیلیها رو دیده بودم که فقط بهخاطر فرار از سربازی میرن دانشگاه. بدون علاقه کاری رو انجام دادن اشتباهه؛ اما خب من اون موقع دلیل کافی برای انتخابم نداشتم.
با دوستهام که سربازی رفته بودن یا همون موقع سرباز بودن مشورت کردم. به این نتیجه رسیدم که توی سربازی خیلی به مدرک بها نمیدن؛ یعنی کسی که مدرکش دیپلمه، با کسی که مدرکش لیسانس یا فوقلیسانسه، خیلی فرقی نداره. دیگه همین شد که تصمیم گرفتم پاشم برم سربازی.
در ادامه، خاطرات و تجربههام از سربازی رو تعریف میکنم. شاید تجربۀ سربازی رفتن هر سربازی با سرباز دیگه متفاوت باشه؛ ولی مطمئنم پسری که خدمت هم نرفته، قطعاً از سرباز خاطرهای داره که براتون تعریف کنه!
پیش بهسوی سربازی...
وقتی دیدم تفاوت خیلی زیادی بین افسرها و سرباز صفرها نیست، تصمیم گرفتم برم سربازی. خیلی از فکوفامیل و دوستهام بهم میگفتن که اشتباه میکنی و حالوهوای درسخوندن از سرت میفته و... که من هم در جوابشون میخندیدم و میگفتم مگه بند ناف بچه است که بیفته؟ :)) البته اینکه من آدمِ اول قورباغهت رو قورت بدهای هستم هم تو این تصمیمگیری بیتأثیر نبود.
دلیل دیگهای که باعث شد نرم دانشگاه این بود که اگه اول برم سربازی، تنها ۲ سال از عمرم گذشته و بعد از ۲ سال میتونم همزمان با درسخوندن کار هم بکنم و بعد از ۴ سال به جایگاه مناسبی برسم؛ اما اگه اول برم دانشگاه تو بهترین حالت ظرف ۴ سال لیسانس میگیرم و بعد تازه با مدرک لیسانس و سن بیشتر سربازیرفتن خیلی کار رو واسه آدم سخت میکنه.
دورۀ آموزشی
دورۀ آموزشی حدود ۲ ماهه که تو این ۲ ماه قراره دربارۀ رزم شبانه، ستارهشناسی، خشم شب و... صحبت کنن و آموزش بدن. بگذریم از اینکه خیلی از مباحثی که مطرح میکردن اشتباه بود! چون قبل از سربازی دورۀ تزریقات و ستارهشناسی و... رفته بودم، میدونستم خیلی جاها دارن اشتباه میگن و مرتب اصلاح میکردم.
قبل از اینکه واسه دورۀ آموزشی به «لشکر ۲۷ محمد رسولالله استان تهران» اعزام بشم، ما رو فرستادن دانشکدۀ مطهری که توی آشپزخونه خدمت کنیم. دو سه روز اول با سختی و تنهایی و غریبی گذشت. روز چهارم بود که توی آشپزخونه سُر خوردم و خوردم به دیگ و افتادم رو زمین. توی این ماجرا دنده و قفسۀ سینهم کبود شد و دو هفته بهم استعلاجی دادن! خلاصه که هنوز نرفته به آشپزخونۀ دانشکدۀ مطهری، راهی خونه شدم و اونجا مزۀ شیرینِ گناه رو لمس کردم :))
بعد از اینکه دورۀ استعلاجی تموم شد، اومدم که باقی روزهای آموزشی رو توی لشکر ۲۷ بگذرونم. خوبیها و بدیهای خاص خودش رو داشت؛ اما خب درکل با وجود همخدمتیهای باحال خوب بود و تموم شد. نکتۀ مهم اینکه من دورۀ آموزشی رو تهران گذروندم؛ ولی خب باز هم رو مخم بود! من همیشه میگم: «آدم اگه توی خونۀ خودشم سرباز باشه و پشتبوم خونهش هم وایسه پُست بده، باز هم سربازی زور داره و رو اعصابه!»
یه شب که طبقۀ پایین تخت آسایشگاه دراز کشیده بودم، یهو چشمم به یه نوشته جلب شد. زیرِ تختِ طبقۀ بالایی کلی نوشته و خاطره بود اما این یکی یه چیز دیگه بود. نوشته بود: «الان که من این رو مینویسم تو خونهتونی و الان که تو این رو میخونی من خونهمونم.»
یه پسره هم تو دورۀ آموزشی بود که میگفت من فقط اومدم اینجا خاطرهسازی کنم و هیچ هدف دیگهای هم ندارم. از جملۀ «پسرها سربازی هم نرفته باشن، باز از سربازی خاطره دارن که تعریف کنن» هم خیلی بدش میاومد! میگفت یعنی چی پسری که سربازی نرفته و حرف از سربازی میزنه! روی سربازی و خاطرههاش خیلی تعصب داشت بندۀ خدا.
پُست!
یکی از وظایف رومخی سربازی، تعداد پُستهایی بود که هرکسی باید میداد. تعداد پستدادن ارتباط مستقیم با مدرک تحصیلی سربازها داشت؛ دیپلمهها ۸ پست، فوقدیپلمها ۶ پست و لیسانسهها ۴ پست و فوقلیسانسها ۲ پست. البته کم پیش میاومد که فوقلیسانسها بیان سربازی؛ چون اونها معمولاً بهجای سربازی پروژه تحویل میدادن.
من توی کل ۲۱ ماه خدمتم، فقط یه شب پست دادم! اون هم بعد از آموزشی تازه رسیده بودیم سازمان بسیج که به ارگانهایی که ازشون نامۀ پذیرش گرفته بودیم تقسیم بشیم و تو اون یه هفته سرگردونی دیگه یه پست رفت تو پاچهمون و ما هم مجبوری پست دادیم.

هر پست ۳ پاس داره. جزئیات هر پاس اینطوریه:
- پاس ۱: ۱۴ تا ۱۶ پست - ۱۶ تا ۲۰ استراحت - ۲۰ تا ۲۲ پست - ۲۲ تا ۲ استراحت - ۲ تا ۴ پست؛
- پاس ۲: ۱۶ تا ۱۸ پست - ۱۸ تا ۲۲ استراحت - ۲۲ تا ۲۴ پست - ۲۴ تا ۴ استراحت - ۴ تا ۶ پست؛
- پاس ۳: ۱۸ تا ۲۰ پست - ۲۰ تا ۲۴ استراحت - ۲۴ تا ۲ پست - ۲ تا ۶ استراحت - ۶ تا ۸ پست.
بچهها خیلی تلاش میکردن که پاس ۱ باشن یا پاس ۳ ولی خب باید بگم بین این ۳ پاس هیچ فرقی نیست!
کلاً بین سربازها خیلی شایعه زیاده! فلان مسئول نمیاد، امروز ممنوعالخروجیم و از این حرفها رو زیاد میشنوید. ولی خب به ضرسقاطع میگم که تنها یک درصد این شایعات واقعیت داره.
شاید این سؤال براتون پیش اومده باشه که چرا فقط یه روز پست دادم. من راننده بودم و پست بهم تعلق نمیگرفت. البته یه سری سربازها رو دیده بودم که راننده بودن و پست هم داشتن.
من یه روز پست دادم، ولی اون یه روز واقعاً عذابآور بود چون باید ۲ تا ۳ ساعت میرفتم جایی که مشخصکردن و فقط و فقط میایستادم تا ساعت بگذره اما مگه زمان میگذره... .
اواخر خدمت
یادم میاد آخرای خدمت اصطلاحاً به نَکِشی افتاده بودم یعنی دیگه حوصله نداشتم ادامه بدم. این موضوع انقدر بهم فشار آورد که رفتم یه نامۀ استعلاجی ۳۰روزه بابت حملۀ عصبی از یه دکتر اعصاب گرفتم و بردم بیمارستان بقیهالله تأییدش کردن. یک ماه خونه بخوروبخواب داشتم! البته به همین راحتی هم که گفتم نبود، اجراش واقعاً سخت بود.
اون سرهنگی که بالاسرم بود، از اینکه تونسته بودم از زیر دستش در برم، خیلی حرصش گرفته بود. چون همۀ کارها رو قانونی و تأییدشده انجام دادم و دستش به جایی بند نبود، حرصش گرفت و بعد از ۷ روز غیبتِ موجه من، نامه زد به قضایی سازمان بسیج که فلانی سرباز فراریه و... . آخر دورۀ استعلاجی از قضایی زنگ زدن که بیا خودت رو معرفی کن. وقتی رفتم اونجا، گفتن چرا غیبت کردی که منم تمام مدارک استعلاجی و اینها رو بهش نشون دادم و فهمید قضیه چی بوده گفت: «اوکی برو. ولی میخوای جایی بری به رئیست خبر بده!» گفتم: «خبر دادم اون نمیخواست خبر رو باور کنه!» با اینکه صددرصد حق با من بود، اما باز سعی داشت که من رو اذیت کنه و اضافهخدمت واسم رد کنه که خب من زیر بار نرفتم.
آهان این فکر رو هم کلاً از سرتون بندازید بیرون که طبق قانون سرباز تایپ نمیکنه، طبق قانون فیلان و بیسار! قانونی که نوشتهشده یه چیزه، قانونی که تو هر ارگان و هر دفتری پیاده میشه یه چیز دیگه است. وقتی رفتم قضایی، با اینکه حق داشتم شکایت کنم که ایشون الکی علیه من نامه زده و من بهش کتبی اطلاع دادم! ولی شکایت نکردم، چون اون کسی که تو دفتر قضایی پادگان نشسته نمیاد سربازی که قراره ۲ سال خدمت کنه رو به همکارش که قراره مدت زیادی (حدود ۳۰ سال) باهاش کار کنه ترجیح بده.
درآخر...
همه یه چک تو گوش یه سرهنگه زدن هم قصه است، کسی با خشونت رفتار نمیکنه. :)
سربازی خیلی زندگی آدم رو به هم میریزه؛ از برنامۀ غذایی گرفته تا کارهای روزمره که آدم هیچکدومش رو نمیتونه بهخوبی انجام بده. انقدر این بههمریختگی زیاده که ۲ سال تموم کلاً نباید به هیچچیز و هیچکس فکر کنی و فقط باید به این فکر کنی که خدمتت تموم بشه و راحت بشی.
یه نصیحت پدرانه:
تو دوران خدمت با کسی بحث و دعوای الکی درست نکنید و سرتون به کارتون باشه که خدمتتون زودتر تموم بشه و راحت بشید.
خیلیوقتها هم شاید یه چیزهایی ببینید که اعصابتون خُرد بشه، ولی خب سرباز محکومه به سکوت! دیده بودم کسی که فوقلیسانس استخراج نفت داره و پایهحقوقش ۲میلیون و نیمه، اما تو Word یه چپچین راستچین ساده بلد نبوده انجام بده!

تو خاطرات سربازی، هیچ خاطرهای مثل لحظهای که زنگ در خونه رو میزنن و کارت پایانخدمتت رو بهت میدن لذتبخش و شیرین نیست.

ممکنه کنجکاو شده باشید که بعد خدمتت چه کردم. بعد از اینکه خدمتم تموم شد، شروع کردم به کارکردن و بعد از یک سال کارکردن به این نتیجه رسیدم که باید برم سراغ دانشگاه و درس بخونم؛ یعنی به درسخوندن و دانشگاهرفتن احساس نیاز کردم. بهنظرم تا وقتی کسی به دانشگاهرفتن یا هر موضوعی احساس نیاز نکنه و صرفاً روی حساب حرف بقیه یا اینکه چون همه میرن منم برم کاری رو انجام بده، اشتباهه.
در آخر هم از علیرضا دلاوری و رضا پارسا بابت تمام لطفهایی که در دوران خدمت در حق من کردن تشکر میکنم و امیدوارم هرجا هستن موفق و سلامت باشن.
مطلبی دیگر از این انتشارات
🍔 نامهای سرگشاده به تمام چاقها: چاقی را بپذیرید تا راحتتر لاغر کنید!
مطلبی دیگر از این انتشارات
تحلیل رفتار متقابل | «جراحی باز» برای شناخت بهتر خودمان
مطلبی دیگر از این انتشارات
🚫 ۳ دلیل که مانع مینیمالشدن میشود!