هوشنگ، آتش، جمشید، موش دم پری و نوروز

در همه دوران زندگی آدمی شاید دو کامیابی و پیروزی برای آدمی، سخن گفتن و پیدایش آتش است. آدمی آتش را در آذرخش (رعد و برق) و در آتفشان ها دیده بود ولی توان بر پا کردن آن را نداشت. از دید ایرانیان و شاهنامه آتش نخستین بار در زمان هوشنگ پدید آمده و نگهداری شد.

برخی شاهنامه فردوسی را به دو بخش افسانه و کارنامه گذشتگان (تاریخی) دسته بندی می کنند. ای سخنی نادرست است زیرا در شاهنامه هیچ داستانی بر پایه افسانه نیست، وانگه (بلکه) بر پایه پیشنه (تاریخ) و دانش است. در این نوشته می خواهیم یکی از جنبه های راستینه (واقعی) شاهنامه را برای شما بازگو کنیم.

افسانه واژه ای فارسی است که در پارسی میانه (پهلوی دروران ساسانی) آن را afsân یا افسان می گفتند.

پیدایش آتش

داستانی که در ادامه می بنید از شاهنامه است و خواهیم گفت که پایه ای از پیشینه و دانش دارد. در شاهنامه هوشنگ شاه پیشدادی و فرزند سیامک و نوه کیومرث است. هوشنگ به چَم (معنی) کسی است که خانه های خوب می سازد.

نگاره ای پنداری (خیالی) از هوشنگ پیشدادی
نگاره ای پنداری (خیالی) از هوشنگ پیشدادی
چهل سال با شادی و کام ساز
به داد و دهش بود آن سرفراز
زمانه ندادش هم آخر درنگ
شده شاه هوشنگ با هوش و هنگ
گرانمایه را نام هوشنگ بود
تو گفتی همه هوش و فرهنگ بود.

بنا بر کهن نگاری (تاریخ) در آن زمان ایرانیان ۱۰ ماه سال در زمستان و ۲ ماه را در تابستان می گذراندند. بنابراین با پیداش و شناخت آتش (به دست هوشنگ) ایرانیان بر دو دشمن خود، سرما و تاریکی چیره شدند. زمانی نگذشت که ایرانیان بر گرد آتش خانه ساختند و بدین سان پا به دوران شهر نشینی و تمدن گذاشتند. گفتیم که واژه هوشنگ به چَم سازنده خانه خوب است، خانه ای که گرم و روشن است. پس ایرانیان با پیدا کردن آتش بود که سرزمین های سرد را رها کردند و به شهر نشینی دست زذند.

در شاهنامه فردوسی می خوانیم که روز هوشنگ از جایی می گذشت و با دیدن مار سیاهی به سوی او سنگی پرتاپ کرد که با خوردن آن سنگ به دیگر سنگ های روی زمین، آتشی پدیدار می شود و از این رو هوشتگ چگونگی بدست آوردن آتش را می فهمد.

ایوب گبانچی در نسک خود گفته است که این داستان هرگز نمی تواند افسانه باشد، بلکه یک بحث بزرگ جامعه شناسی است که نشان می دهد چگونه ایرانیان به آتش دست یافته اند. من هرگز استوره را نفی نمی کنم، تخیل و استوره یکی از ویژگی های مهم انسان است. آنچه می گوییم، این است که کسانی که باور دارند و می نویسند که، بخشی از شاهنامه افسانه است، برداشت نادرستی از استوره و افسانه دارند و تاریخ ما را به نادرست افسانه می پندارند. با پافشاری می گوییم که استوره در شاهنامه افسانه نیست، بلکه تاریخ است.

نوروز باستانی

می دانیم که نوروز از زمان جمشید آغاز شده است. جمشید از پادشاهان بسیار بزرگ ایرانی است که نام او در اوستا به گونه یَمه خَشئه به چَم همزاد فروغ آمده است. فردوسی در شاهنامه خود به این اشاره کرده و این گونه سخن گفته است که:

سر سال نو هرمز فرودین
برآسوده از رنج روی زمین
بزرگان به شادی بیاراستند
می و جام و رامشگران خواستند
چنین جشن فرخ ازان روزگار
به ما ماند ازان خسروان یادگار

همه گفته های فردوسی پایه ای ژرف دارد. این سخن نیز اشاره به رویدای بزرگ دارد. فردوسی می گوید در روز نخست از ماه فروردین که نام آن هرمز یا اورمزد است و پس از آنکه زمین از رنج آسوده شد، جمشید بر تخت پادشاهی نشت و چون این رویدادی بزرگ بود، آن را روز نو نامیدند. اما آن رنچ بزرگ که فردوسی گفته سر سال نو هرمز فرودین برآسوده از رنج روی زمین چست؟

برای پاسخ به این پرسش باید نوشته های اوستایی و پهلوی را خواند یا اینکه باید به پژوهش ها و یافته های دانشورانه (علمی) دانشمندن سده های ۲۰ و ۲۱ را بنگریم. دانشمندن دوران ما یافته اند که ۸۰۰۰ سال پیش ستاره ای دنباله دار به زمین ما نزدیک شده بود. بر هَنایش (اثر) این ستاره بر زمین، دگرگونی پدید آمد که سرمایی سخت و توان فرسا را در همه جای زمین پدید آورد. پس از سه سال این ستاره دنباله دار ناپدید شده و رنج از زمین برداشته می شود.

درباره این رویداد در اوستا و نوشته های پهلوی نیز چنین آمده است: در ماه فروردین، روز هرمزد، به نیمروز (نیمروچ) که روز و شب برابر بود، پتیاره تاخت و چون شب در رسید، ستاره ای که چون ماری ایستاده بود، پدید آمد. موش پری دُم برجست.

نیمروز یا نیمروچ گویش پارسی جنوب در عربی است.

موش دُم پری، در بالا به آن اشاره شد، همان ستاره دنباله دار است. چون آن ستاره همانند موش بوده است، آن را اینگونه پندار و انگاره کرده اند. اهورامزدا به جمشید می گوید که پناهگاهی بسیازد و از نژاد مردمان، پرندگان و سگ ها با خود به آن جا ببرد. آنگاه جمشید با خود می اندیشد که چگونه چنین بارویی بسازد، اهورا مزدا راهنمایی می کند.

بنابراین موش پی دم سرمایی سخت را به همراه برفی دانه درشت با خود می آورد و مردم از آن رنج به باروی جمشید پناه می برند و پس از گذشت سه سال و زمانی که همه سرزمین آنها در برف پنهان شده بود، دیو سرما به پایان می رسد و دوباره خورشید بر ایران ویچ چهره می نمایاند. زمین از رنج آسوده شده و مردم از غارها بیرون می آیند. این درست در روز یکم ماه فروردین یا همان روز هرمز (هرمزد - اورمزد)، رخ می دهد که از آن پس آن را روز نو (نوروز) می نامند. بنابراین می بنید که شاهنامه سراسر راستی و درستی و سخنی از پیشنه ما است.

جمشید کارهای بزرگی انجام داده که سرگذشت آن در شاهنامه آمده است ولی از او لغزش بزرگی سر زده است. در پایان زندگی و پس از آنکه به شکوه فراوانی را به دست آورده بود، آن چنان خودبینی او را فراگرفت که خود را خداوند خواند. به گفته فردوسی در شاهنامه

چو این گفته شد فر یزدان از وی
بگشت و جهان شد پر از گفت‌وگوی

نگاره زیر تبار جمشید و دیگر پیشدادی ها را نشان می دهد که از تارنمای ویکی پدیا فارسی گرفته شده است.

تبار هوشنگ و جمشید پیشدادی
تبار هوشنگ و جمشید پیشدادی

همه این نوشته از نسک جشن ها و آئین های ایران باستان گذری بر آئین های سال نو، روزهای خجسته و چکامه های بهار نوشته ایوب گبانچی گرفته شده است.

در این تارنگار نوشته پهلوی به گونه دیگری و نه متفاوت گفته شده است.