خانواده، تثلیث و انحطاط تمدنی

نقد فیلم نگهبانان کهکشان 2

خانواده، تثلیث و انحطاط تمدنی

در سال 1937 پلی معلق در آمریکا گشایش یافت تا شهر سانفراسیسکو[1] را به شمال ایالت کالیفرنیا[2] متصل کند. پلی که در آن زمان(و تا مدت ها بعد) بلند ترین پل معلق دنیا محسوب می شد، سازه ای که طویل ترین کابل‌های پل های ساخته شده در دنیا را به کار گرفته بود؛ کابل هایی به قدری بلند که می توان آنها را ۳ بار دور خط استوا کشید. مکانی محبوب که بین تمام پل های دنیا بیشترین عکس از آن گرفته شده است، پلی که زمین لرزه Loma Prieta را بدون آسیب تحمل کرد و شاهکار معماری محسوب می شد و با آن عظمت ساختش فقط سه سال طول کشید، پلی که از لحاظ زیبایی شناسی ساختاری بسیار زیبا داشت و از همه مهمتر نمادی ارزشمند، عظیم و پر طمطراق برای تمدن مدرن غرب بود: پل «گلدن گیت[3]»(دروازه ی طلایی). اما چند دهه بعد تغییری اساسی رخ داد و این پل یه پلی تبدیل شد که به طور متوسط هر دو هفته یک بار یک نفر خود را از آن پایین می‌اندازد، دومین محلی شد که بیشترین خودکشی در جهان در آن رخ می‌دهد و به اولین مکانی در آمریکا بدل شد که از دخترک پنج ساله تا پیرمردهای پا به سن گذاشته قصد خودکشی در آن را داشته اند. پلی که نماد تمدن، توسعه و پیشرفت غرب بود حال تبدیل به دروازه ای برای انحطاط و اضمحلال شده است. مشکل به نوعی استعاره ای، از خود پل است! چراکه این پل نماد و نمود مدرنیسم توسعه محور برای انسان امانیست غربی بود. مدرنیسمی که وابستگی شدیدی به تکنولوژی داشت. تکنولوژی که آمده بود تا با سرعت بالای خود، سهولت اعمال انسان ها را بیشتر و انسان ها را از یکدیگر بی نیاز کند تا انسان به تنهایی و یک تنه زندگی خود را داشته باشد. و اینگونه بود که انسان مدرن، تنها شد.[4] این تنهایی ریشه ی خانواده را در غرب خشک کرد. و وقتی خانواده رفت و تنهایی آمد، بی هویتی آغاز شد و چالش های اساسی تمدنی غرب که آشکار نبودند هویدا شدند.

اما ارتباط این مقدمه ی بلند بالا با آخرین فیلم کمپانی مارول چیست؟ قسمت دوم فیلم «نگهبانان کهکشان» فیلم خوبی برای سخن گفتن درباره ی چالش ها و بحران های هویتی زندگی غربی است. اثری که پس از سال ها در سینمای بدنه ی آمریکا، خود به بی هویتی غربی اعتراف می کند و حتی برای آن یک راهکار ارائه می دهد. فیلمی که هرچند از این منظر کمتر مورد بررسی قرار می گیرد اما دارای ارزش های زیادی برای بررسی است.

این بند را برای افرادی می نویسم که از اهمیت بررسی تمدن و جامعه شناسانه ی اینگونه فیلم ها غافل اند و معتقدند:« این فیلم ها سطحی و فاقد ارزش هستند و وقت گذاشتن برای بررسی آنها کاری بیهوده است.» در حالی که این فیلم ها به سه دلیل عمده از اهمیت بالایی برای بررسی برخوردارند. 1- سینما یکی از رسانه های مهم تمدن غرب به رهبری آمریکاست که وظیفه ی تبلیغ و تحمیل فرهنگ خود به سایر کشور ها را دارد. برای بررسی گفتمان فرهنگی غرب باید به سراغ فیلم های بدنه ی سینمای آن رفت چرا که آن بخش زبان آن تمدن است نه چند تک هنرمندی که خلاف جریان این اقیانوس عظیم شنا می کنند. حال در میان این همه فیلم تولید شده، فیلم های بلک باستر همیشه جزو لاینفک سینمای بدنه ی آمریکا و در واقع زبان گویای تمدن غرب بوده اند. 2- این دسته فیلم ها به دلیل جذابیت های تکنیکی که دارند و هزینه ی بالایی که برای تولید و توزیع آنها صرف می شود چه در پرده ی سینما، چه به صورت اینترنتی(قانونی و غیر قانونی) و چه به صورت ویدئویی مخاطبین زیادی دارند و در مجموع طیف عظیمی از مخاطبان را پای خود می نشانند. 3- ضریب نفوذ معنایی این دسته به دلیل کاربلد بودن کارگردانان[5] در استفاده از تکنیک های پر رنگ و لعاب دار و به اصطلاح «جذاب» ، چندین برابر فیلم های دیگر است. و به نوعی مخاطبین را در سینما جادو می کنند(مگر واقعا سینما جادو نمی کند؟). در کل این فیلم ها نه تنها زبان گویای تمدن غرب هستند بلکه با ضریب نفوذ بالا بر تعداد کثیری از مخاطبین تاثیر می گذارند و خود را برای بررسی ما ناگزیر می دارند.

در فیلم ما شاهد جستجوی ایگو[6](پدر پیتر کوئیل[7]) برای پیدا کردن پسرش هستیم و از همین جا با یک ساختار ثلیلثی روبرو می شویم: پدر(ایگو)، پسر(پیتر) و روح القدس(نیرو های ماورای که از طریق ژن پدر به پسر منتقل شده اند). پیتر می فهمد که نیروهایی که موجب شده بود تا پیش از این کهکشان را نجات دهد را از پدرش خداگونه اش به ارث برده است.(به مثابه عیسی علیه السلام در اندیشه ی مسیحیت که پسر خداست و منجی نسل بشر) پدر که در همه ی سیارات کهکشان حلول کرده است[8] می خواهد همه جهان را خود کند و برای این کار احتیاج به پسر دارد، پس پدر او را به معنویت دعوت می کند و به او می گوید ذات تو بی نهایت است پس وانمود نکن چیز دیگری هستی. اما پیتر به او گوش نمی دهد، پدر خداگونه و ظالم خود را نابود می کند و وجه مادری (زمینی) اش را بر هر گونه معنویت ترجیح می دهد. مغالطه ی نویسنده در اینجاست که او هر گونه نیروی معنوی را مساوی با ظلمی بی حد و اندازه قرار می دهد.

در ادامه وقتی پیتر پدر اصلی(معنوی) را کنار گذاشت، تازه متوجه می شود که کسی که در تمام این سال ها واقعا حق پدری را بر او ادا کرده یاندو[9] پدرخوانده ی یاغی اوست. کسی که خودش در فیلم اعتراف می کند:«من در تمام عمرم حتی یک کار درست هم انجام نداده ام.» و فردی دزد، جنایتکار و یاغی است. اینچنین فردی برای پیتر پدری مطلوب محسوب می شود.

مادر در این فیلم بیشتر یک وجه گایا[10] مانند دارد که نقش خاصی در زندگی هیچ یک از شخصیت ها ندارد. حتی در تفکر پیتر هم که نویسنده می خواهد او را وابسته به مادرش نشان دهد هم از مادر فقط یک خاطره ی خوش در گذشته اش در زمین و چهره ای ایده آل که رسیدن به آن ممکن نیست، وجود دارد.

حال با بازنمایی و تعریف جدیدی که این فیلم از پدر و مادر ایده آل دارد، بازنمایی دیگری هم از خانواده دارد چرا که تمام شخصیت های اصلی این فیلم مشکل هویتی – خانوادگی دارند:

پیتر کوئیل: پدرش فردی خداگونه و ظالم بوده است که او را به عنوان یک ابزار برای اهداف خودش می خواهد و موجب مرگ مادرش در خردسالی او شده است و از کودکی زیر دست پدرخوانده اش که یکی از سردسته های یاغیان است، بزرگ شده است.

گامورا [11] و نبیولا[12]: دو خواهر که سرنوشت خانواده ی اصلی آنها معلوم نیست اما از کودکی زیر پدرخواندگی تانوس[13] فردی قدرتمند و ظالم بزرگ شده اند که آنها را از کودکی به چشم دو سرباز برای نیروهایش می دیده است و از کودکی بین دو خواهر مبارزه ای مهیا می کرده تا بفمهد کدامیک قوی تر هستند. مبارزاتی که کینه های شدیدی در دل این دو خواهر نسبت به هم انداخته است.

درکس[14]: او در گذشته همسر و خانواده ای داشته است اما طی حملاتی که به سیاره اش انجام گرفته، خانواده اش توسط حاکمی ظالم کشته شده و از آن زمان تا به حال دیگر خانواده ای درست نداشته است.

راکت راکون[15]: موجودی که توسط دانشمندان خلق شده است. این بی هویتی او را رنج می دهد و از همان ابتدا تا کنون با بحران های عاطفی، هویتی و بی خانوادگی مواجه است. او یک حفره ی عاطفی در خود می بیند فلذا اخلاقی زننده دارد و بدجنس و ترسو است.و سعی می کند مشکلاتش و بحران هایش را پشت این رفتارها قایم کند.

یاندو: او که خود سر دسته ی یاغیان و غارتگران است زمانی که کودک بوده است توسط پدر و مادرش به بردگی فروخته شده است و او هم دارای مشکلاتی روحی ست.

مانتیس[16]: ایگو او را زمانی که لارو بود و از خانواده اش دور افتاده بود پیدا و بزرگ کرد و او به جز ایگو و سیاره اش کس و جای دیگری نمی شناشد و به همین واسطه او نیز درگیر مشکلات روحی- هویتی است.

دنیای این فیلم از شخصیت هایی تشکیل شده است که همه در گذشته خانواده ای به سبک سنتی(پدر، مادر و سایرین) داشته اند اما ظلم و جور زمانه آن خانواده را از آنها گرفته است و آنها را دچار بحران های خانوادگی-هویتی کرده است. این دنیا به نوعی به مخاطب می گوید که دیگر در دنیای امروز زندگی به روش همان خانواده های سنتی ممکن نیست چون اگر ممکن بود این افراد دیگر این حال و روز نامساعد را نداشتند. درضمن این ظلم زمانه است و چیزی است خارج از کنترل ما پس ما باید دنبال سبک جدیدی از خانواده باشیم. و سبکی که این فیلم ارائه می دهد این است: خانواده ای متشکل از بهترین دوستان.[17] بسیاری منتظر بودند تا در قمست دوم فیلم رابطه ی رمانتیک پیتر و گامورا پررنگ تر شود اما این طور نشد چرا که اگر این اتفاق می افتاد با توجه به ذائقه ی مخاطب باید در آخر این فیلم ما شاهد یک ازدواجی می بودیم که این با اصل این خانواده از جنس بهترین دوستان در تناقض است. چرا که ازدواج برای طرفین یک تعهد ایجاد می کند اما مشکل الگوی خانواده ای که این فیلم ارائه می دهد این است که در اینجا هیچ یک از اعضا تعهدی نسبت به هم ندارند و فقط یک هم باشی بین شان وجود دارد. چون ذات خانواده تعهد است وقتی تعهدی نباشد پس خانواده ای حقیقی هم وجود نخواهد داشت.

در پایان فیلم هم این خانواده متشکل از بهترین دوستان شکل گرفته است و موزیکی پخش می شود که همه را آرام و بی خیال می کند و به نوعی یادآور همان مفهوم «لسه فر[18]» و راحت خوش باش و به دنبال دردسر نرو، است.

وقتی می گوییم که اهداف این فیلم اینها بوده است منظور این نیست که این صددرصد همان اهداف آقای جیمز گان[19] کارگردان فیلم است. بلکه این مسئله مربوط به بخش ناخودآگاه اوست. به هر حال او در یک فرهنگ و تمدن بزرگ شده است و هرچه بسازد نمی تواند جدا از آن فرهنگ باشد. و وقتی می گوییم راه حل غرب برای بحران هویت این است باید دانست که تمدن همانند بدن انسان بخش های مختلفی تشکیل شده است. هنرمندان، زبان و آثار هنری، سخن یک تمدن است. تمدن ها با همین هنرمندان هستند که خود را صادر می کنند و همین هنر هنرمندان دلیل بقای یک تمدن است. پس وقتی از یک هنرمند سخن می گوییم فقط از شخص او نمی گوییم بلکه از فردی می گوییم که در تمدنی زندگی کرده است و در حال منتقل کردن ارزش ها و فرهنگ آن تمدن است. حال وقتی کارگردان در دنیای فیلمش تمام شخصیت ها را بی خانواده و یتیم و از لحاظ هویتی بحران زده به نمایش می گذارد این گویای آن است که دیگر خود غرب هم به لجام گسیختگی خانوادگی که خود موجب آنها شده معترف است و در پی راه حلی برای حل این فاجعه می گردد.

چه خوب است که غرب پس از سال ها سیلی ای خورده است و خود متوجه خرابی وضعیت بنیاد مهم خانواده شده است. بنیادی که بحران در آن به همین زیبایی که این فیلم نشان می دهد، بحران هویتی را به همراه می آورد. و چه بد که غرب باز هم به جای خوردن یک دارو و خلاصی از دست مرض ایندیویژوالیسم(تفرّد)، یکبار دیگر به راه حلی روی آورده است که بیشتر شبیه به قرص خواب می ماند تا دارو. و این مشکل حل شدنی نیست چرا که تفرد جزو ذات غرب است و یک جوهر بدون ذاتش نمی تواند موجود بماند.

[1] San Francisco

[2] California

[3] Golden Gate Bridge

[4] هر چند تنهایی برای انسان یک نیاز است که در آن به احوالات خود و زندگی بیاندیشد اما این تنهایی یک تنهایی است که انسان را بیشتر به سمت مادیی گرایی سوق می دهد.

[5] غالب مشکلات فیلم های بلک باستری به واسطه ی فیلمنامه ی آنهاست نه کارگردانی آنها.

[6] Igo

[7] Peter Quill

[8] به نوعی اشاره ای به حضور همه جایی خدا و حتی وحدت وجود دارد.

[9] Yondu

[10] Gaia الهه زمین و مادر تمام اساطیر و در اصل مجاز از زمین در اساطیر یونان.

[11] Gamora

[12] Nebula

[13] Thanos

[14] Drax

[15] Rocket raccoon

[16] Mantis

[17] Best Fiernds are Family

[18] Laissez-faire

[19] James Gunn