داستاننویس، علاقهمند به ادبیات، سینما و دنیای هنر / پیج اینستاگرام: https://instagram.com/jafari_maryam76?utm_medium=copy_link / کانال تلگرام:https://t.me/beshnu_az_man
روشناییهای صحنه
✨️«در زیر روشنیهای صحنه، سالخوردگی با زوالی تدریجی رنگ میبازد و جوانی به منصه ظهور میرسد».
? روشناییهای صحنه فیلمی که چاپلین برای خودش، هنرش و دنیای تئاتر ساخته است. صحنهی نمایشی که استعارهای تلخ از زندگی است.
مشخص است که چاپلین با گریم خود را پیر کرده است اما تمام اجزای چهرهاش خبر از کهنسالی میدهند. سعی نمیکند خم راه برود، اما چشمهایش به خوبی نقش پیری خودش را ایفا میکنند.
? چاپلین در نقش مردی است که دوران شکوه بازیگریاش تمام شده و دیگر کسی خواستار خندیدن به کمدی او نیست. او هم مثل اشیای عتیقه به گنجه افتاده خواهد شد. به جرم پیری!
شروع و پایانبندی فیلم در اوج است و داستان در ریتم مناسبی پیش میرود.
این فیلم آخرین فیلم چاپلین نیست اما این حس را به ببیننده القا میکند که آخرین کار هنری اوست. و وداعی است با دوستدارانش. و آنقدر ببینده را تحتتاثیر قرار میدهد که بیتابانه منتظر اجرای نمایش موفقیتآمیزش باشد تا مثل تماشاگران انتهای فیلم با فرض هر نتیجهای مشتاقانه تشویقش کند.
?چاپلین مست در ابتدای فیلم دختر جوانی که رقاص باله بوده را از مرگ خودخواستهاش نجات میدهد و حس میکند وظیفه دارد به او امید زیستن بدهد.
تراژدی شکل میگیرد، مردی که در اوج ناامیدی است باید از امید بگوید. مردی در آستانه مرگ باید از زندگی بگوید.
?در صحنهای به دختر میگوید: این زندگی یه موهبته، نباید از دستش بدی. وقتی به سن من برسی این زندگی رو دو دستی میچسبی و نمیخوای از دستش بدی و تازه میفهمی چقدر کارت اشتباه بوده...
دختر متعجب است چرا بازیگر بازنشسته و شکستخورده کمدی خواهان زندگی است. مگر این زندگی دیگر چه چیزی به او خواهد داد؟!
و مرد از روزی میگوید که دختر کنار معشوقهاش است و به رود تیمز نگاه میکنند و به عشقشان اعتراف میکنند.
با همین خیالات زیبا دختر را زنده میکند اما خودش را چه کسی و چه چیزی زنده خواهد کرد؟
? این فیلم در عین اینکه گویی زندگی شخصی چاپلین است و بیان ترسهایش، داستانی است برای زندگی.
? دختر به چاپلین میگوید: تو که گفتی از صحنه تئاتر متنفری؟ اونم جواب میده: هنوزم هستم اما نمیتونم انکارش کنم. من از خونم بدم میاد اما چه میشه کرد تو رگهای منه.
✨️ یاد جملهای از نادر ابراهیمی در باب نوشتن افتادم. درست کلمه به کلمه یادم نیست. میگفت: من از نوشتن بیزارم، برام عین شکنجه است اما چه میشه کرد باهاش زندهم. نمیتونم بدون اون زندگی کنم.
نوشتن هم مثل صحنهی نمایش برای هنرمند نیازه، هم رنجه هم اشتیاق.
#مریم_جعفری_تفرشی
?کپی با ذکر منبع✅️
مطلبی دیگر از این انتشارات
جامعه برفی: اومانیسم در برابر مسیحیت
مطلبی دیگر از این انتشارات
خانواده، تثلیث و انحطاط تمدنی
مطلبی دیگر از این انتشارات
شعبدهباز و کلاه خالی