شرط عشق است که از دوست شکایت نکنند / لیکن از شوق حکایت به زبان میآید
پرسه زنی ناموفق، بازنویسی درخشان
پرسه زنی ناموفق، بازنویسی درخشان
نقد فیلم روزی روزگاری در هالیوود
چه می شود اگر یکی از عشاق دهه ی هفتاد هالیوود که از قضا فیلمسازی پست مدرن هم هست به آن زمان برگرد؟ «روزی روزگاری در هالیوود» فیلم جدید کوئنتین تارانتینو حاصل یک پرسه زنی طولانی در خیابان های لس آنجلس در اوایل دهه ی هفتاد است جایی که آشوب های اجتماعی، آمریکای بعد از جنگ جهانی را که به ثباتی نسبی رسیده بود را زیرو رو می کند و حتی هالیوود را هم در امان نمی گذارد. و حال این فیلم ماحصل این پرسه زنی ها برای بازنویسی تاریخ شده آن هم به روایت تارانتینو!
در ابتدا باید گفت همان طور که از نام فیلم پیداست اثر جدید کوئنتین تارانتینو درباره ی هالیوود است در برهه ای بسیار خاص و مهم از تاریخ مدرن آمریکا رخ می دهد. برهه ای که طوفانی از تغییرات را بر جامعه ی آمریکا می گذارد. و به همین دلیل این فیلم زمینه ی محتوایی بسیار پررنگی دارد که اگر مخاطبی از آن آگاه نباشد ارتباط گیری او با فیلم بسیار دشوار می شود و چه بسا آن را فیلمی پوچ بنامد. همان طور که دلیل علاقه ی بسیاری از مردم و منتقدین در آمریکا صرفا به خاطر بازآفرینی دورانی نوستالژیک در ذهن شان است نه چیز دیگر.
ساختار روایی تارانتینو در «روزی روزگاری در هالیوود» تعمدا بسیار از رویکرد همیشگی پست مدرن او دور است. سبک پست مدرن اساسا داستانگوست هرچند با ساختاری اغلب خرده پیرنگی یا چند پیرنگی. عنصر هجو در آن بسیار پررنگ ظاهر می شود و بعضا به عنوان چاشنی به آن ارجاعات متنوعی هم اضافه می شود. برای شروع باید گفت این اثر برخلاف آثار او از لحاظ زمانی ساختاری خطی دارد با چند فلش بک. روایت او به شدت داستان گریز است نه داستانگو. خرده پیرنگ های بی رمقی که در فیلم وجود دارند برای پیش برد طولی داستان نوشته نشده اند و تنها در عرض آن حرکت می کنند. در فیلم اساسا یک داستان دراماتیزه شده وجود ندارد که به وسیله ی این خرده پیرنگ ها جلو رود. گویی که فیلم حتی داستانی هم برای گفتن ندارد و تنها یک شرح وقایع است بدون پیرنگی خاص.
وجود چند خرده پیرنگ موازی در فیلم های تارانتینو چیز ناخوشایندی برای مخاطبان نبوده است. چراکه او همواره آن را با خلق شخصیت هایی جذاب جبران کرده است(سرهنگ نازی در حرامزاده های بی آبرو و دکتر شولتز در جانگو). اما اینجا او حتی از خلق شخصیت هایی کاریزماتیک هم طفره رفته است. و این به معنای شخصیت های ضعیف نیست بلکه شخصیت های او اینجا ظرفیت های بالقوه ی زیادی دارند که هرگز بالفعل نمی شود.
در باب هجو نبودن این فیلم برخلاف دیگر آثار کارگردان هم تنها به یک نکته و مثال بسنده می کنم که نه هر طنزی هجو است و نه هر هجوی طنز. اینجا شوخی های لطیف و بعضا زننده ی فیلم طنز است اما هجو نیست. برای دیدن یک هجویه خوب و مقایسه ی آن با این اثر توصیه می کنم به دیدن فیلم «درود بر سزار» برادران کوئن که هجویه ای بر دوران طلایی و استودیویی سینمای هالیوود است.
گفتیم که این اثر متفاوت ترین اثر تارانتینوست که در آن شخصیت های بالقوه ی او بالفعل نمی شوند، داستانگویی جذاب او جای خود را به چند خرده پیرنگ تضعیف شده برای داستان گریزی داده و حتی از هجو هم خبری نیست. اما پرسشی که پیش می آید این است که همه ی این تفاوت ها برای چه؟ پاسخ این است که «روزی روزگاری در هالیوود» قرار نیست داستانگو باشد یا شخصیت محور. بلکه می خواهد فضامحور باشد.[1]تمام این اثر می خواهد که مخاطب را به حال و هوای آن دوران ببرد و او را سرمست کند و در این بین داستان تنها بهانه ای است برای این مقصود. داستانی که تعمدا در متن اثر پررنگ نمی شود و این فرامتن یا زمینه ی اثر است که داستان را در خود می بلعد. در واقع تارانتینو می خواهد خاطرات خوش خودش از آن دوران را با دیگران به اشتراک بگذارد اما ترجیح داده به جای نوشتن یک داستان شخصی همانند دیگر آثارش، با پیرنگ های تضعیف شده و شخصیت هایی نپخته، سبک خود را کنار بگذارد و با عدم تمرکز بر روی هر کدام از این اجزا و ناخنک زدن به هر کدام به جای پرداخت، مخاطب را تنها در یک کلیت فضامحور قرار دهد.
گفته شد که «روزی روزگاری در هالیوود» می خواهد که اثری فضامحور باشد اما این میان مشکلی بزرگ وجود دارد. تارانتینو اصولا یک فیلمنامه نویس است تا یک کارگردان و فیلم فضامحور تماما فیلم کارگردان است و قوت کارگردانی بالایی می خواهد که او فاقد آن است. در فیلم فضامحور خوب به جز شخصیت ها تک تک عناصر فیلم هم باید به مشکلی مطلوب نماینده ی فضای مورد نظر کارگردان باشند. و به همین دلیل این فیلم نمی تواند یک فیلم فضامحور موفق باشد.
تارانتینو در نمایش اواخر دهه ی 60 و اوایل دهه ی 70 در هالیوود موفق بوده اما در پرداخت آن نه. تارانتینو در نمایش لوکیشن ها ی خاطره انگیز و نوستالژیک آن دوران تلاش زیادی می کند اما جوابی چندان خوب نمی گیرد. چراکه صرف نمایش یک لوکیشن قدیمی و حضور چند دقیقه ای شخصیت ها در یک آن پرداختی برای آن شکل نمی گیرد. بله لوکیشن و حتی اشیا هم می توانند پرداخت داشته باشند گویی که انگار یک شخصیت اند. توصیه می کنم که خوانندگان چوبه ی دار در فیلم عالی سرخ پوست را به یاد آورند که در نهایت فیلم به یک شخصیت بدل شد.
تارانتینو در پرداخت هالیوود هم بسیار ضعیف عملکرده است و می توان گفت که فیلم تنها عنوان هالیوود را یدک می کشد و اتفاقات آن در لس آنجلس رخ می دهد و دیگر هیچ. اما نه از سیستم هالیوود و سازوکار های آن و نه از جوش و خروش های فرهنگی آن دوران در هالیوود چیزی دیده می شود. و نمایش استیو مک کوئین و بازی آل پاچینو و کرت راسل هم دردی را از این ضعف دوا نمی کند. برای دیدن پرداختی قوی از هالیوود بازهم فیلم «درود بر سزار» را توصیه می کنم.
شخصیت پردازی اثر اما استوار و محکم است هرچند که تارانتینو همان طور که گفته شد تعمدا خیلی به شخصیت ها پر و بال برای توسعه یافتن نداده است. به عبارت دیگر شخصیت های او توان های بالقوه ی بالایی دارند که هرگز بالفعل نمی شود. اما بازهم شخصیت پردازی او در کنار بازی های قوی بزرگترین نقطه ی قوت فیلم را رقم می زند.
شخصیت ریک دالتون(با بازی خوب لئوناردو دیکاپریو) ستاره ای که به واسطه ی تغییرات فرهنگی زمانه در حال کنار گذاشته شدن است و از درون پوچ و بی هویت است. و خودشیفتگی اش با بروز مشکلات درونی تبدیل به خودکم بینی و خودتحقیری می شود. او به هیچ وجه با جریان های فرهنگی جدید کنار می آید و از هیپی ها و امثالهم متنفر است. او نماینده ی آن قشری از جامعه است که با ورود جریان های تازه به دلیل عدم سازگاری با آنها در حال انقراض اند. او همانند همان سلبریتی های پوشالی ای است که در پشت خود کسی چون کلیف بوث را دارند اما ذاتا چندان چیزی از خود ندارند.
بی شک اما ستاره ی فیلم و شخصیت محبوب تارانتینو در این اثر کلیف بوث(با بازی دقیق برد پیت) است. فردی که هرچند در زندگی اش نقاط درخشان دارد(مدال افتخار در جنگ) اما از نقاط تاریک هم بی نصیب نیست(کشتن زنش) اما در نهایت دست به دامن ستاره هایی چون ریک می شود. او نماینده ی قشری است که تغییرات فرهنگی را پذیرفته و با آن کنار آمده اند و به همین دلیل رفتار تند و تیز ریک را با هیپی ها ندارد و با اینکه توجه اش به آنها جلب می شود و بعضا از آنها لذت می برد اما فاصله ی خود را با آن ها و جریانشان حفظ می کند و در جایی که به او توهین کنند به خوبی آنها را با خاک یکسان می کند! او نماینده ی افرادی است که باعرضه اند اما یا همین زندگی فعلی شان خوش اند و قصد ترقی ندارند خود را به سلبریتی ها متصل کرده اند و از برخی مزایای آنها بهره مندند اما اعتراضی ندارند. و زمانش هم که فرا برسد خود را برای آنها فدا می کنند. و سیر کلی فیلم هم شبیه به رویکرد کلیف است یعنی پرسه زنی در حال و هوای اوایل دهه ی هفتاد.
شارون تیت پیش از مرگش هنوز تبدیل به ستاره نشده بود و در قوس صعود به سر می برد و تازه توسط هالیوود برای ستاره شدن انتخاب شده بود. تیت در اینجا نماینده ی خود سینمای آن زمان است؛ سینمایی که دوران کلاسیک را گذرانده بود و پس از تغییرات اجتماعی در حال تثبیت شدن در جامعه بود و در حال اوج گیری و شکوفایی. سینمایی که با تمام هنجار شکنی هایش به تعبیر تارانتینو همانند شارون تیت این فیلم معصوم و فرشته گونه بود. و از طرف دیگر او به خوبی نشان می دهد که چگونه جریان هیپی ها و همانندانشان بر جسد فرهنگ باقی مانده از هالیوود کلاسیک چنگال زده اند و خون آن مردار را می مکند و از آن بهره کشی می کنند بی آنکه کسی متوجه بشود. و درنهایت هم هالیودد کلاسیک را مقصر مشکلاتشان می دانند و با روشی آشوبگرانه قصد نابودی آن را می کنند.
پایان بندی فیلم اما از همه ی آن درخشان تر است. جایی که جریان های مدرن(اعضای خانواده ی منسن) وقتی به مقصودشان نمی رسند و پوچی بزرگ پیش رویشان را می بینند تازه متوجه بنیان های فکری به وجود آورنده ی شان می شود(هالیوود کلاسیک به نمایندگی ریک و کلیف). اما از اینجا به بعد فیلم تعبیر و بازنویسی تاریخ به خوشایند تارانتینوست: جریان کلاسیک با جریان مدرن جنگی سخت می کنند در حالی که جریان مدرن کاملا مسلح است، هر دو گروه آسیب می بینند اما در نهایت جریان کلاسیک زنده می ماند و خود را سد می کند و مانع آن می شود که جریان نوپای هالیوود مدرن مورد سوقصد و تخریب قرار بگیرد. شارون تیت و مهمانانش در روایت تارانتینو از تاریخ زنده می مانند تا هالیوود آن دوران زنده بماند. دورانی که او را عاشق سینما کرد و او را تبدیل به کسی کرد که اکنون هست پس آنها باید زنده بمانند تا آن دوران خوش و رویایی زنده بماند.
«روزی روزگاری در هالیوود» نه لیاقت تعریف و تمجید های اغراق آمیز برخی مردم و منتقدین آمریکایی را دارد و نه برخی فحش و لعنت هایی که سینماناشناسان بر آن وارد می کنند؛ بلکه در کنار نکات بسیار درخشان نقاط ضعف بسیاری هم دارد. «روزی روزگاری در هالیوود» هدف اصلی خود را قرار دادن مخاطب در حال و هوای آن دوران قرار می دهد که هرچند به دلیل بعضی ضعف های کارگردانی در آن موفق نمی شود. اما به واسطه ی شخصیت پردازی اش بازنمایی و بازنویسی خوبی از تاریخ دارد. و از همه مهم تر این که مصداق خوبی برای این گزاره است که همیشه بزرگی یک فیلمساز به شخصی ساختن و پایبند بودن به سبک خاص خود نیست، بلکه گاهی بزرگی به آن است که جلوی آنچه فکر می کند از او بزرگ تر است و حتی او را ساخته، پا روی نفس خود بگذارد و خود را کنار، و در نهایت در مقابل آن سر تعظیم فرو بیاورد ولی امضای خود را پای اثر باقی بگذارد و صد البته مخاطب را در بهت.
[1] بدیهی است فضامحور به مفهوم فضای فیزیکی و لوکیشن ها نیست بلکه منظور حس و حال و هوایی خاص است.
مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفی و بررسی فیلم Uncut gems (الماس های تراش نخورده) - تجربهای از اضطرابِ دوست داشتنی!
مطلبی دیگر از این انتشارات
نقد و تحلیل فیلم The last temptation of christ آخرین وسوسه مسیح
مطلبی دیگر از این انتشارات
جنایت شرعی