«دنبالهروِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
چرا فارست گامپ بیدلیل نمیدوید؟!
دویدنهای فارست گامپ را به خاطر میآورید؟
فارست گامپ وقتی روی نیمکت در کنار آن پیرزن نشسته است و حکایت زندگیاش را تعریف میکند، چند باری عبارت «بیدلیل» را برای دویدنهای چندسالهاش به کار میبرد ولی بنده میخواهم ثابت کنم که او هرگز بیدلیل نمیدوید. او خودش فکر میکرد بیدلیل میدود ولی دلایل متعددی برای دویدن او وجود داشت.
دلیل اول: فقدان عشق!
ماجرا با رفتن و فقدان "جنی" شروع شد. تا قبل از رفتن جنی او هرگز به دویدن فکر هم نمیکرد. بعد از آن واقعه بود که گفت: «اون روز بدون هیچ دلیلی تصمیم گرفتم بدوم!»
دلیل دوم: فکر کردن!
وقتی دارد ماجرای دویدنش را برای آن پیرزن تعریف میکند، میگوید: «خیلی فکر میکردم به مامان، بابا، سروان دن، ولی بیشتر از همه به فکر جنی بودم، خیلی بهش فکر می کردم!» پس فکر کردن به این چیزها، خودش دلیلی است بر آن دویدنهای مثلاً بیدلیل!
دلیل سوم: رهایی از ناامیدی و پیدا کردن امید!
خبرنگارها از او میپرسند: «چرا میدوی؟ این کار رو برای صلح جهانی میکنی؟ به خاطر بیخانمانها میدوی؟ برای حقوق زنها میدوی؟ یا برای محیط زیست؟ یا برای حمایت از حیوانات؟» و فارست گامپ میگوید: «باورشون نمیشه یه نفر ممکنه بدون هیچ دلیلی بدوه!» و در آخر هم وقتی یک خبرنگار میپرسد: «چرا این کار رو میکنی؟» او جواب میدهد که: «برای این که دلم میخواد بدوم!»
خبرنگارها حق داشتند که باور نکنند. او دلش میخواست بدود، صحیح، ولی بدون این که خودش بداند یا بخواهد بداند اتفاقی باعث شده است که او دلش بخواهد اینچنین بدود. بدون شکّ دلیل یا دلایلی برای دویدنهای پی در پی و چند ساله (به قول خودش: درست سه سال و دو ماه و چهارده روز و شانزده ساعت!) وجود دارد. دویدن بیدلیل وجود ندارد، اگر هم وجود داشته باشد، هرگز این اندازه به طول نخواهد انجامید!
در ادامه در مورد کسانی که دنبالش افتادند و به همراهش میدویدند گفت که آنها با این کار امید پیدا میکنند. اتفاقاً یکی از دلایل دویدن خود فارست گامپ هم بدون این که خودش متوجه باشد، رهایی از ناامیدی و پیدا کردن امید برای ادامهی زندگی از هم گسستهاش بود.
دلیل چهارم: پشت سر گذاشتن گذشته، برای حرکت به سوی جلو!
در پایان دویدنهایش با این جلمه خط بطلانی میکشد بر روی تمام گفتههای پیشیناش مبنی بر بیدلیل دویدن: «مامانم همیشه میگفت قبل از این که بتونی جلو بری، باید گذشته رو بذاری کنار و فکر کنم دویدن من هم به خاطر همین بود!»
دلیل پنجم و اصلیترین دلیل: فراموش کردن وقایع تلخ و اتفاقات ناگوار!
میلان کوندرا در رمان «آهستگی» مینویسد:
میان کندی و حافظه و نیز میان شتاب و فراموشی پیوند مرموزی وجود دارد. به عنوان مثال به یک مورد بسیاره ساده و معمولی توجه میکنیم: مردی در خیابان میرود. ناگهان میخواهد چیزی را به یاد بیاورد، اما حافظهاش یاری نمیکند. او بی آن که خود بداند قدمهایش را کند میکند. یک نفر که میخواهد اتفاق ناگواری را که تازه برایش پیش آمده فراموش کند، برعکس، بی آن خود خود متوجه باشد، سرعتش را زیاد میکند تا شاید از چیزی که از نظر زمانی به او هنوز نزدیک است، دوری جوید، در ریاضیاتِ هستی، چنین تجربهای به شکل دو معادلهی ساده درمیآید: درجه کندی تناسب مستقیم با حضور ذهن دارد و درجه شتاب تناسب مستقیم با شدت فراموشی.
القصه:
پیرو نوشته میلان کوندرا بنده گمان میکنم آن موتورسوار یا خودروسواری هم که تخته گاز میرود در تلاش برای فراموش کردن است. حتی آن کسی که صدای باندهای خودرواش را زیاد میکند نیز به دنبال همین اتفاق است. بگذریم که گاهی این تلاشها به جایی ختم میشوند که آنچه که قصد فراموشیاش را داشتهایم نه تنها فراموش نمیکنیم بلکه تا روزی که زندهایم گریبانمان را میگیرد و یک لحظه راحتمان نمیگذارد. بنابراین موتورسواری و خودروسواری راه مناسبی برای فراموشی نیست. چون وقتی تمرکز کافی نداریم و حالمان خوب نیست، رانندگی با این دو را معمولاً با سرعت و بدون دقت انجام میدهیم و این ماجرا میتواند با وقوع حادثهای، بر مشکلات گذشتهی ما بیفزاید.
برخی هم که حال دویدن و قدم زدن را ندارند برای فراموش کردن به شیوههای آسانتری رو میآورند، یعنی دست به دامان مواد مخدّر یا مشروبات الکلی میشوند. این عزیزان هم در نهایت همه چیز را فراموش میکنند الّا آن چیزی که باید فراموش کنند و عاقبت خود نیز به جرگهی فراموششدگان زمانه درخواهند آمد.
پس یکی از زیباترین و بیخطرترین راههای فراموشی و رهایی از گرفتاریها، همان راهی است که فارست گامپ برگزید. یعنی دویدن. دویدن بیخطرترین راه برای فراموشی دردها و غصّههاست. اگر نمیتوانی بدوی، لااقل لحظاتی را به تندی قدم بزن. بگذار مشکلاتت حتی برای لحظاتی هم که شده است از تو عقب بمانند. بعد از دویدن یا قدم زدن، شما آدم دیگری خواهی شد. آدمی که با تمرکز بیشتری قادر به حل مشکلاتش است. همان مشکلاتی که تا قبل از دویدن، حل کردن آنها را غیر ممکن میدانستید. اگر از نعمت دوچرخه برخوردارید، دوچرخهسواری نیز میتواند برای فراموشی و رهایی به شما خدمت کنند. همان خدمت دویدن و قدم زدن را.
ناگفته نماند که توصیه به فراموشی، به منزله فراموشیِ محض و تشویق برای در پیش گفتن بیتدبیری و بیخیالی نیست. نویسنده این مطلب به دنبال فراموشیای است که بتواند ذهن ما را برای تصمیمهای منطقیتر، سنجیدهتر و خوشآیندتر کمک کند. دویدن، قدم زدن و دوچرخه سواری این نوع فراموشی ستودنی را به ما هدیه میکنند.
مطلب قبلیم:
شما امتحانش کردید؟!
اگر وقت داشتید به نوشتههای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسمِالله.
حُسن ختام:
- نام آهنگ بندری ابتدای متن «خوشا فصلی که دور از غم» و خوانندهی آن آقای «ابراهیم منصفی» است.
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا زنده باد زاپاتا؟!
مطلبی دیگر از این انتشارات
درسهایی از فیلم ۱۲ مرد عصبانی
مطلبی دیگر از این انتشارات
سیری از "آنها" به "ما"؛ نمود جهان بینی امانیستی نولان