نقد فیلم Alita: Battle Angel - آلیتا: فرشته جنگ

«آلیتا» به نویسندگی جیمز کامرون و کارگردانی رابرت رودریگز برای اکثر مخاطبان اثری با درجه‌بندی کیفی متوسطِ روبه‌بالا است و برای عاشقان سینمای علمی‌تخیلی، فیلمی نسبتا خوب که نباید تجربه‌ی یک بار تماشای آن را از دست داد.

پیشرفت جنون‌آمیز تکنولوژی‌های سینمایی را بدون شک می‌توان یکی از تاثیرگذارترین عناصر شکل‌دهنده به فیلم‌های چند سال اخیر دانست. پیشرفتی که برخی‌ها مطلقا با آن مخالف هستند و برخی دیگر نیز آن را به‌عنوان عنصری می‌بینند که غیرممکن‌ها را ممکن می‌کند و برای سینمای فانتزی و به‌خصوص فیلم‌های علمی‌تخیلی، فرصت‌هایی تازه و مثال‌زدنی را به وجود می‌آورد. به همین خاطر هم همان‌قدر که می‌شود آدم‌هایی را دید که با به کارگیری CGIها در صنعت/هنر سینما مخالفت جدی دارند، فیلم‌سازها، منتقدان و تماشاگرانی هم هستند که پیشرفت تکنولوژی را خوشحال‌کننده می‌بینند و تنها باور دارند که فیلم‌سازها باید با نگاه درست به استفاده از آن بپردازند. چون همان‌قدر که امکان دارد برخی از کارگردان‌ها با استفاده‌ی بی‌جا از جلوه‌های ویژه‌ی کامپیوتری کار خود را راحت کنند و در طراحی و ساخت اکشن‌های مثال‌زدنی شکست بخورند یا آفرینش میزانسنِ حساب‌شده را از یاد ببرند و همه‌ی وظایفِ جذاب کردن صحنه را به دوش برخی جلوه‌های ویژه‌ی زیبا اما بی‌حساب‌وکتاب بیاندازند، امکان هم دارد که فیلم‌سازی از راه برسد و تصویری غیر قابل ضبط از اعماق فضا را در فیلمی معنادار نشان‌مان بدهد. طوری که مخاطب از توانایی‌های CGIها به وجد بیاید و متوجه شود که سازندگان نه برای ساده کردن بخش‌هایی کلیدی از مراحل ساخت یک فیلم که برای ممکن کردن ناممکن‌ها به سراغ استفاده از تکنولوژی رفته‌اند.

آلیتا : فیلم Alita: Battle Angel اما برخلاف اکثر فیلم‌هایی که از CGIهای سنگین استفاده می‌کنند، نه درون یکی از این دو گروه که در جایی بین دو مورد گفته‌شده طبقه‌بندی می‌شود. یعنی از یک طرف با خلقت عجیب و تحسین‌برانگیز برخی کاراکترها و بخش‌هایی از دنیای خود نشان می‌دهد که قدرت‌های تازه‌ی به وجود آمده در جهان فیلم‌سازی چه آورده‌ی بزرگی برای مخاطبان دارند و از یک طرف پرشده از سکانس‌های پوچی است که استفاده‌ی بیش از اندازه‌ی سازندگان از تکنولوژی درون آن‌ها، منجر به تکراری و خالی از جذابیت بودن تصویرسازی‌های‌شان شده است. به‌گونه‌ای که در عین آن که دوره‌ی زمانی به‌شدت آینده‌نگرانه و خاص فیلم‌نامه می‌توانست آن را از حیث تصویرسازی تبدیل به تجربه‌ی بکری برای مخاطب کند، Alita: Battle Angel منهای طراحی اکثر کاراکترها و مخصوصا کاراکتر اصلی، در هیچ بخش دیگری از خود تصویری اورجینال و حقیقتا متفاوت را به نمایش نمی‌گذارد.

اکثر قاب‌های عظیم بسته‌شده در فیلم که می‌خواهند بخشی از جهان آینده‌نگرانه و متفاوت آن را نشان بدهند، زیبا به نظر می‌آیند و در عین حال هرگز اورجینال نیستند. فیلم به هیچ عنوان روی داستان‌گویی بصری تکیه‌ی خاصی نکرده است و به همین خاطر هرگز از جهان‌سازی و قابلیت‌های فنی خود استفاده‌ی استعاری خاصی نمی‌کند. نتیجه هم می‌شود اینکه حتی وقتی با طرح داستانیِ مهم وجود فاصله‌ی طبقاتی دیوانه‌وار بین مردم حاضر در Zalem و زباله‌دان‌ها سر و کار داریم، باز هم توضیحات داستانی جلوتر از تصاویر این مفهوم را به مخاطب بفهمانند و کارکرد آن حجم از تصویرسازی‌های عظیم کامپیوتری چیزی بیشتر از معرفی ساز و کارهای فیزیکی و تکنولوژیکی جهان قصه نباشد.

البته از آن‌طرف هم نمی‌توان انکار کرد که شاید این تصویرسازی‌ها در مسیرِ بخشیدن یک هویت داستانی مشخص به خود فیلم و مخصوصا دنیای مجموعه‌ی آن موفق نباشند و برای مخاطب جوان‌تر دائما بیرون کشیده‌شده از دل قصه‌های علمی‌تخیلی شناخته‌شده‌ی دیگر به نظر برسند، اما در نشان دادن طول و عرض شهرها و خیابان‌ها و مناطق حاضر درون جهان خیالی اثر شکست نمی‌خورند. تا جایی پس از پایان یافتن فیلم، بیننده تا مدت‌ها می‌تواند بدون توجه به شخصیت‌ها، دنیای Alita: Battle Angel را در ذهن خویش ببیند و به نحوه‌ی جریان یافتن فرم‌های عجیبی از حیات در گوشه به گوشه‌ی زباله‌دان قرارگرفته در زیر Zalem بیاندیشد. چرا؟ چون سازندگان باتوجه‌به اینکه فیلمِ خود را به غلط، قسمت اول یک چندگانه در نظر گرفته‌اند که البته اکنون باتوجه‌به عملکرد مالی نسبتا ضعیف اثر احتمال ساخته نشدن قسمت‌های دیگرش وجود دارد، به نمایش جزئیات بیش از اندازه‌ی همه‌چیز اهمیت زیادی می‌دهند. نتیجه‌ی چنین حرکتی از سوی آن‌ها هم می‌شود اینکه تصاویر ثبت‌شده در ذهن مخاطب از فیلم هرگز کُلی، خلاصه‌شده و غیر قابل به یاد آوردن نباشند.

اما همان‌گونه که اشاره کردم، بزرگ‌ترین اشتباه سازندگان در تولید فیلم نگاه انداختن به آن در قالب «افتتاحیه‌ی یک سریال تلویزیونی» است. آن‌ها ( موزیک امروز ) در آفرینش Alita: Battle Angel مشخصا بیشتر از تمرکز روی «ساخت یک بلاک‌باستر عامه‌پسند خوب»، روی «ساخت قسمت اول یک مجموعه‌ی سینمایی بزرگ» و «به‌کارگیری تکنولوژی‌های دیوانه‌وار برای ساخت یک فیلم بلند» تمرکز کرده‌اند. نتیجه هم می‌شود آن که بسیاری از سکانس‌های اضافی فیلم، صرفا شکل‌گرفته برای نمایش گوشه‌هایی دیگر از دنیای اثر و به رخ کشیدن قدرت CGIهای آن باشند.

انگار رابرت رودریگز و تیم او به اندازه‌ای مات‌ومبهوت تکنولوژی‌های تازه و در دسترس قرارگرفته و ساخت تصاویری مثال‌زدنی با آن‌ها شده‌اند که گاهی فراموش می‌کنند همه‌ی این فیلم‌برداری‌ها و تدوین‌ها و افکت‌گذاری‌ها درنهایت باید در خدمت روایت قصه‌ای در سینمای داستانی باشند. این موضوع را هم به وضوح هرچه تمام‌تر می‌توان در پرده‌ی اول قصه‌گویی فیلم دید. جایی که کارگردان روی خودِ آلیتا متمرکز می‌شود، از شگفت‌زدگی او به خاطر دیدن دنیا فیلم می‌گیرد و به همین شکل نزدیک به سی دقیقه به‌جای داستان‌گویی، صرفا جهان و موجودات قرارگرفته در پیرامون او را نشانِ مخاطب می‌دهد. اعتماد کاذب شکل‌گرفته در وجود سازندگان برای داستان‌گویی اندک در فیلمی ۲ساعته هم حاصل آن است که باور کرده‌اند Battle Angel صرفا باید جهان و کاراکترهای اصلی و برخی از اسطوره‌شناسی‌های خود را به مخاطب معرفی کند و می‌تواند در قسمت‌های آتی سراغ روایت‌های جدی‌تر و عظیم را بگیرد. حال آن که بهترین چندگانه‌های تاریخ سینما آن‌هایی بوده‌اند که کشش مثال‌زدنی هر قسمت‌شان طوری مخاطب را جلب می‌کرد که او نمی‌دانست چگونه باید منتظر از راه رسیدن فیلم بعدی آن مجموعه باشد! درحالی‌که جدی‌ترین طرفداران Alita: Battle Angel هم صرفا در صورت اکران شدن قسمت بعدی بدون شک آن به تماشای آن می‌روند و غالبا عطش خاصی برای از راه رسیدن محصول مورد بحث ندارند. به این علت که سازندگان فیلم حتی زمینه‌چینی عجیب‌وغریبی برای داستان قسمت دوم آن نکرده‌اند و بیننده کم‌وبیش در انتهای اثر هم‌اندازه با اواسط آن درباره‌ی برنامه‌های آلیتا برای آینده و چالش‌هایی که احتمالا در مقابل او قرار خواهند گرفت، اطلاعات دارد.

در عین حال نمی‌شود انکار کرد که فیلم در معرفی بسیاری از بخش‌های بحث‌برانگیز مجموعه‌ی خود از جمله تصویرسازی‌هایی ناآشنا از کاراکترها برای مخاطب به او موفق است. به‌گونه‌ای که اگر «آلیتا» دنباله‌ای داشته باشد، دیگر تمامی بینندگانِ قسمت اول آن می‌دانند که آیا امکان پذیرش ظاهرهای عجیب‌وغریب موجودات حاضر در جهان این فیلم را خواهند داشت یا تماشای اَشکال تخیلی و خاص مورد بحث، مطلقا برای آن‌ها آزاردهنده هستند. همچنین فیلم موفق می‌شود که از ترکیب برخی دکوپاژها و میزانسن‌های استاندارد در بعضی سکانس‌های کلیدی، به حداقل هویت لازم برای خود از نظر تصویری برسد. به این مفهوم که وقتی یک لایواکشن سینمایی بر پایه‌ی نمایش موجودی به خاصی آلیتا جلو می‌رود، سخت می‌توان تمامی انسان‌ها و موجودات و مکان‌ها و اشیا و وسایل نقلیه‌ی قرارگرفته در پیرامون او را طوری به تصویر کشید که با ماهیت تصویر ناشناخته‌ی ارائه‌شده از وی به مخاطب جور دربیایند و به اصطلاح در ذوق تماشاگر نزنند. اما فیلم در این مهم به در بسته نمی‌خورد و حتی در همان اواسط کار موفق می‌شود که گارد اکثر مخاطبان در مقابل ذات بصری عجیب خود را پایین بیاورد و بر کسی هم پوشیده نیست که حجم قابل توجهی از بینندگان امروزی فقط در صورت شکسته شدن این گار ذهنی قرارگرفته در وجودشان توسط یک اثر علمی‌تخیلی، شانس ارتباط برقرار کردن با‌ آن را پیدا می‌کنند.

اما پس از موفقیت‌های فنی خیره‌کننده‌ی اثر، نقش‌آفرینی‌های لایق تحسین بازیگران را باید جزو اصلی‌ترین بخش‌های سازنده‌ی «آلیتا: فرشته‌ی جنگ» دانست که به پذیرفتنی شدن آن برای حجم قابل توجهی از سینماروها کمک می‌کنند. این نقش‌آفرینی‌ها با آن که لزوما همگی از لحاظ تصویرسازیِ صحیح از احساسات درونی شخصیت‌ها بی‌اشکال نیستند، اما دائما در نمایش نحوه‌ی برخورد هر شخصیت با جهان یگانه و باز هم عجیب قرارگرفته در پیرامون او می‌درخشند. به این مفهوم که همواره هنگام حرکت کاراکترها در طول و عرض دنیای فیلم، واکنش‌های باورپذیر آن‌ها نسبت به موارد به‌خصوصی که در اطراف‌شان دیده می‌شوند، به ارتباط بهتر بیننده با فیلم کمک کرده‌اند. مواردی که مشخصا بسیاری از آن‌ها تنها بعد از پایان یافتن پروسه‌ی ساخت فیلم و با CGIهای سنگین به تصاویر اضافه شده‌اند.

نقد فیلم Alita: Battle Angel - آلیتا: فرشته جنگ
نقد فیلم Alita: Battle Angel - آلیتا: فرشته جنگ

هرچند که نباید انکار کرد که کریستف والتس در نقش دکتر دایسون ایدو، جنیفر کانلی در نقش چیرن، ماهرشالا علی در نقش وکتور، اد اسکرین در نقش زَپان، جکی ارل هیلی در نقش سایبورگ و کین جانسون در نقش هیوگو هم‌اندازه با استاندارد بودن اجرایی که تحویل مخاطب می‌دهند، فراموش‌شدنی نیز به نظر می‌آیند. در حقیقت ترکیب شخصیت‌پردازی‌های اکثرا تک‌بعدی انجام‌شده برای کاراکترها و نقش کمی که اکثر آن‌ها در طول فیلم دارند، منهای رزا سلزار همه‌ی بازیگران Alita: Battle Angel فارغ از آن که عملکردی متوسط، خوب یا عالی داشته‌اند، جایگزین‌پذیر نشان می‌دهد.

ولی رزا سلزار طوری در این فیلم با اجرای احساسی خود آلیتا را زنده می‌کند که به جرئت می‌توان گفت اکنون تصور این کاراکتر بدون نقش‌آفرینی او ناممکن به نظر می‌آید. تعامل او با دیگر بازیگران که طبعا در فیلم نقش‌آفرینی کاملا متفاوت و از نظر فنی ساده‌تری داشته‌اند، جزئیات فوق‌العاده‌ای که با حرکات اغراق‌شده‌ی صورت به نمایش می‌گذارد و جدیت و شوخ‌طبعی خاصی که در ادای هر یک از دیالوگ‌ها با حس‌وحال خاص خودشان به خرج می‌دهد، همه و همه عناصری کلیدی برای کشاندنِ مخاطب به دنیای Alita: Battle Angel هستند. اثری که در حقیقت همیشه حول محور آلیتا می‌چرخد و از آن‌جایی که دیگر شخصیت‌هایش هم عملا ابزارهایی هستند که صرفا در تعامل با او تعریف می‌شوند، این قهرمان نقش یکتایی در آن ایفا می‌کند. به‌گونه‌ای که اگر خود آلیتا کاراکتری دوست‌داشتنی، کم‌وبیش قابل هم‌ذات‌پنداری و از نظر اجرا انقدر عالی از آب درنیامده بود، امکان نداشت که Battle Angel به جایگاه فعلی هم دست پیدا کرده باشد.

«آلیتا» از نظر داستانی ابدا فیلم پیچیده‌ای نیست.(سریال Fear The Walking Dead ) طوری که حتی می‌توان در ظاهر به‌سادگی آن را قضاوت کرد و در این مسیر از اهمیت دادن به بسیاری از جزئیات نالازم دست کشید. در عین حال بهترین کار برای ادا شدن حق فیلم آن است که که به دور از هیاهوی ماه‌های اکران و حتی اوایل رسیدن آن به دست عموم مخاطبان، فیلم‌نامه‌اش را نگاه کنیم. فیلم‌نامه‌ای که از یک طرف شکی در ناگهانی و غیر قابل لمس بودن تصمیمات برخی کاراکترهای فرعی در آن، تبدیل شدن حجم قابل توجهی از شخصیت‌هایش به ابزارهایی برای پیش‌برد شخصیت‌پردازی آلیتا و قابل پیش‌بینی بودن درصدی بزرگ از رخدادهای آن وجود ندارد و از طرف دیگر، نکات مثبتی را هم یدک می‌کشد. نکات مثبتی همچون معرفی داستان‌هایی بزرگ‌تر با پتانسیل بالا که می‌توانند در آینده این مجموعه را تبدیل به اثری جذاب برای مخاطبان کنند. نکات مثبتی همچون پرداخت مناسبِ قوس‌های شخصیتیِ خود آلیتا در طول فیلم که به‌معنی واقعی کلمه در بسیاری از لحظات قابل لمس و لایق اهمیت دادن هستند. شاید هم نکات مثبتی مثل تصویرسازی از برخی جزئیات قرارگرفته درون جهانی آینده‌نگرانه و عجیب که برخی مخاطبان را درباره‌ی دنیای امروز به فکر می‌اندازد.

با همه‌ی این‌ها بزرگ‌ترین آورده‌ی «آلیتا» برای مخاطب، نه اکشن‌های انصافا حساب‌شده و در نوع خود جذابش که عدم پیروی آن از یک فرمول جواب پس‌داده است. «آلیتا» به‌معنی واقعی کلمه پتانسیل تبدیل شدن به یک مدل متفاوت از فیلم‌های ابرقهرمانی را داشت و می‌توانست با معرفی دشمنان، به صف کردن آن‌ها و فرستادن شخصیت اصلی به جنگ‌شان به پایان برسد و موفقیت مالی چندبرابری نسبت به وضع فعلی را تجربه کند. اما به ذات داستانی خود خیانت نمی‌کند و از ابتدا تا انتها فیلمی شخصی و پرشده از تصمیمات منطقی و قابل درک پروتاگونیست اصلی باقی می‌ماند. پروتاگونیستی که در طول فیلم ضربه می‌خورد، تغییر می‌کند، گاهی مجبور است چند قدم رو به عقب بردارد و برای مخاطبِ هدف نیز به ارزش و جذابیت لازم می‌رسد. نتیجه هم آن است که بسیاری از نکات مثبت کوچک فیلم مثل چند پیچش داستانی لایق توجه به خاطر قرار گرفتن او در متن آن‌ها مهم‌تر و پررنگ‌تر به نظر می‌آیند.

شاید بزرگ‌ترین برگ برنده‌ی فیلم که آن را از تبدیل شدن به فیلمی ضعیف بازمی‌دارد و به جایگاه یک اثر سینمایی با درجه‌ی کیفی متوسطِ رو به بالا و نسبتا خوب برای علاقه‌مندان به زیرژانر خود می‌رساند، عدم تقلید فیلم‌نامه‌ی آن از اکثر فیلم‌های ابرقهرمانی چند سال اخیر باشد!
شاید بزرگ‌ترین برگ برنده‌ی فیلم که آن را از تبدیل شدن به فیلمی ضعیف بازمی‌دارد و به جایگاه یک اثر سینمایی با درجه‌ی کیفی متوسطِ رو به بالا و نسبتا خوب برای علاقه‌مندان به زیرژانر خود می‌رساند، عدم تقلید فیلم‌نامه‌ی آن از اکثر فیلم‌های ابرقهرمانی چند سال اخیر باشد!

آیا متفاوت بودن نسبت به عامه‌پسندهای سینمایی جواب پس‌داده‌ی دیگر دنیای بلاک‌باسترهای پرخرج هالیوودی در سال‌های اخیر، «آلیتا: فرشته‌ی جنگ» را نجات می‌دهد و ناگهان آن را تبدیل به فیلمی واقعا خوب می‌کند؟ قطعا خیر. اما آن‌قدر اثرگذار به نظر می‌آید که درصد خوبی از مخاطبان به خاطر این نکته و تمام نکات مثبت دیگر یادشده در طول بررسی، بتوانند اشکالات را هم بپذیرند و اگر فضای کلی فیلم جذب‌شان کرده است، ابدا از یک بار تماشای Alita: Battle Angel ناامید نشوند.