محتوای راهرو توسط گروهی از نویسندگان و مترجمان متخصص در نویسش تولید میشود.
اهمیت روابط انسانی در این روزهای سخت
قرنطینه ما را از دوستان و نزدیکانمان جدا و به خود واقعیمان نزدیکتر کرد. خیلی از ما جرات آنکه تنها ماندن با خودمان را برای مدتی طولانی تجربه کنیم نداریم. همین تنهایی اگزیستنسال و اهمیت روابط انسانی موضوعی است که تیموتی کرایدر، نویسنده ثابت مجلههای نیویرک تایمز، وکس، و Human Parts در مدیوم را بر آن میدارد که از دریچهای جذاب و با نگاهی کاملا شخصی و صادقانه از وضعیت انسان معاصر در روزهای سخت قرنطینه بنویسد.
پیش درآمد:
روابط خوب مثل حس سلامتی هستند! فقط وقتی قدر و ارزششان را با بند بند وجودمان حس میکنیم که از دستشان داده باشیم. اما حالا اتفاق عجیب و بیسابقهای در زندگی ما افتاده است که هم برای سلامتی و هم برای روابط اجتماعیمان تهدید بزرگی به شمار میآید: همهگیری جهانی ویروس کرونا یا کووید19. از سوی دیگر، پیوند دیگری نیز بین روابط اجتماعی و سلامت وجود دارد: سلامت روان و تعادل احساسی ما تا حد زیادی به روابطی که در زندگی تجربه میکنیم بستگی دارند. در مقاله حاضر، تیموتی کرایدر، نویسنده دو مجموعه مقاله و یکی از فعالترین جستارنویسهای نیویورک تایمز، از تجربه شخصی خودش در دوران قرنطینه و اهمیت روابط انسانی سخن میگوید. به زعم کرایدر، پیدا کردن انگیزه برای ادامه زندگی امری به شدت ضروری است و یافتن این انگیزه بدون وجود روابط و مصاحبت انسانی ممکن نیست.
قرار بود این ماه سالگرد اتفاقی را جشن بگیرم که حدود 25 سال گذشته انتظارش را میکشیدم: سفری دوباره به شهر رتیمنو در جزیره کرت یونان، یعنی جایی که در آوریل 1995 چاقویی در گردنم فرو رفته بود! تعداد زیادی از دوستان صمیمیام موافقت کرده بودند که در این یک هفته من را در بیست و پنجمین سالگرد ضربه خوردن با چاقو همراهی کنند. مراسمی که قرار بود با اجتماع خیابانی و بازسازی آیینی صحنه به اوج خود برسد. حتی دوستم آرون راجع به چاقوها حسابی تحقیق کرده بود (نکته مهم: دوستانم تقریبا هیچوقت و برای هیچ چیزی اینقدر اشتیاق از خودشان نشان نمیدهند!) اما به هر حال، ماجراجویی جاهطلبانه ما در جزیره کرت باید لغو میشد. میتوان گفت تقریبا همه چیز در این مدت لغو شد، و دلیل آن هم چیزی نبود جز همهگیری جهانی ویروس کرونا. حتی قبل از اینکه سفر کردن به امری تقریبا غیرممکن تبدیل شود، به نظر میرسید که رفتن به جزیره برابر است با انجام یک ریسک خطرناک، آن هم برای کاری که در نهایت هدفی پیش پا افتاده تلقی میشد. از اینها گذشته، هدف اصلی این سفر برای ما جشن گرفتن زندگی و زنده ماندن بود.
میتوان گفت سالگرد ضربه خوردن با چاقو یک رویداد خصوصی است که برای آن دسته از افرادی که برایشان فرقی نمیکند من مرده باشم یا زنده، یک رویداد کاملا بیاهمیت محسوب میشود. اما بحث آن را به این دلیل پیش کشیدم چون این روزها همه ما تقریبا داریم اتفاق مشابهی را تجربه میکنیم. البته منظورم فقط حس قدردانی از زندگی، در دم زیستن، و شعار «به یاد آر که خواهی مرد» نیست! شعاری که به لطف این همهگیری جهانی با پوست و گوشت احساسش کردیم! بلکه منظورم آزمون هستیشناسی که با قرنطینه دسته جمعی با آن مواجه شدهایم نیز هست.
به عقب که نگاه میکنم میبینم که وقتی در فوریه 1995 کرت را به مقصد یونان ترک کردم واقعا افسرده شده بودم. سه سال از مرگ پدرم گذشته بود و من هنوز نتوانسته بودم به روشی سالم و آنطور که باید و شاید، با غم و اندوهی که داشتم کنار بیایم. به طرز خطرناکی به نوشیدن الکل روی آورده بودم، به طور مرتب هشیاریام را از دست میدادم، و