مینویسم تا رد پای عمیقتری به جا بگذارم، در دنیایی که چند صد قدم از ایدهآلها فاصله دارد..
قطرههایی که دریا میشوند: چگونه اهداف بزرگمان را به اهدافی کوچکتر و قابل اجرا تقسیم کنیم؟
چند بار تا به حال با اشتیاق و انرژی زیاد هدفی را شروع کردید ولی قبل از اینکه به آن برسید تسلیم شدید و رهایش کردید؟ به نظرتان رسیدن به هدفهای بزرگی که مسیر دستیابی طولانی و سختی دارند؛ غیر ممکن است؟ خواستهای دارید که درباره انجام دادن یا ندادنش هنوز در تردید و سردرگمی هستید؟
زندگی ما در عمیقترین لایههایش، ترکیبی از تواناییها برای انتخاب هدف و دستیابی به آن است. اگر برای دستیابی به اهدافتان دچار مشکل هستید و زود از نتیجهاش ناامید میشوید؛ شاید تبدیل کردن آن به هدفهای کوچکتر موثر باشد. همیشه یک هدف بزرگ توجههای زیادی را به خودش جلب میکند. به مراتب رسیدن به این اهداف انرژی بیشتری میگیرد و فشار بیشتری را به ما وارد میکند. این روند خیلی زود خسته کننده میشود.
اما تبدیل کردن یک کار بزرگ به چند کار کوچک در اکثر مواقع نتیجه را به نفعتان تغییر میدهد. بنابراین خیلی راحت از فشار وارده کم میشود. چون کارهای کوچک فرآیند دستیابی ساده و بازههای زمانی کوتاهتری دارند؛ بالا نگه داشتن انگیزه و اشتیاقتان هم راحتتر میشود.
در این مطلب قصد داریم در مورد تکنیک خرد کردن اهداف و نوشتن نقشه راه برای هر کدام از آن هدفهای کوچکتر صحبت کنیم. با ما همراه باشید.
چطور اهداف بزرگ را بشکنیم؟
از وقتی که یادم میآید میخواستم درسم را تمام کنم و وارد بازار کار بشوم. تحصیلات دانشگاهی را هم با همین فکر تمام کردم. ترمهای آخر کارشناسی ارشد احساس کردم مسیری که میروم اشتباه است. با تمام وجودم حس میکردم که بعد از گرفتن مدرک هم نمیتوانم در رشتهای که این همه سال در آن درس خواندم کاری پیدا کنم. اما هنوز میخواستم تا پایان، مسیرم را ادامه دهم.
برای من پیدا کردن «شغل مناسب» همیشه انگیزهی بزرگی بود. سالها برایش درس خوانده بودم و بعد، انگار در چشم به هم زدنی همه چیز به هم ریخت و من از آن دنیای ایدهآل یا مسیر اصلی که مرا به هدف میرساند، بیرون انداخته شدم. سادهترین راه این بود که بیخیالش شوم و در آخر به هر شغل دم دستی روی بیاورم. سادهترین راه را انتخاب کردم و مثل خیلیهای دیگر تسلیم شدم.
با خودم فکر میکردم شغلی که درآمد مناسبی داشته باشد برایم کافی است و شروع کردم دنبال آن گشتن. کمی که گذشت تعریفم از «مناسب بودن» تغییر کرد یا شاید هم کامل شد. دیگر فقط موقعیت اجتماعی، درآمد و مزایای شغلی کافی نبود. احساس خلاء مثل خوره به جانم افتاده بود و از درون تهی میشدم.
تسلیم شدن اولیه و کنار آمدن با شرایط اجازه داد تا بیشتر دربارهاش فکر کنم. فکرهایم را که کنار هم گذاشتم دیدم میخواهم شغلم بخشی از زندگیام باشد و با آن تفریح کنم. به گذشته که نگاه میکنم ترمهای آخر تحصیلات تکمیلی زمان خوبی برای تغییر بودند ولی من از این تغییر ترسیدم. به همان مسیر همیشگی چسبیدم و در آخر تسلیم شدم. اما حالا زمان رسیدن به هدف بود. تمام شجاعتم را جمع کردم. پشت پا به تمام پیشینهی تحصیلیام زدم. شبیه کسی که برای اولین بار پا به زندگی گذاشته؛ با دستهای خالی یک هدف برای رسیدن ساختم.
پیدا کردن شغل مناسب با دیدگاه جدیدم و پیدا کردن هدف خودش داستان جدایی دارد. اما زمانی که مشخصات اولیهاش را پیدا کردم باید آن را به بخشهای کوچکتری تقسیم میکردم تا این بار راحتتر و سریعتر محقق شود. بنابراین هدفم را به اکشنهای کوچکی تقسیم کردم و برای آن اکشن پلن نوشتم. در ادامه روش تقسیمبندی و نوشتن اکشن پلن را توضیح میدهم.
تکنیک تقسیمبندی اکشنها و ساختن هدفهای کوچک
بهترین روش برای رسیدن به یک هدف بزرگ این است که از ترکیب اهداف کوتاه مدت، میان مدت و بلند مدت