من کی‌اَم؟ خودشناسی چه نقشی در برنامه‌ریزی بهتر دارد؟

خودمان را چقدر می‌شناسیم، چقدر به خواسته‌های «واقعی‌» مان واقفیم و چگونه از آن برای برنامه‌ریزی باید استفاده کنیم
خودمان را چقدر می‌شناسیم، چقدر به خواسته‌های «واقعی‌» مان واقفیم و چگونه از آن برای برنامه‌ریزی باید استفاده کنیم


وقتی نوجوان بودم، مادرم عادت داشت کتاب‌های تربیتی نوجوانان را بخواند. یادم است که ده‌ها کتاب در مورد تربیت نوجوانان در کتابخانه‌مان بود. من اولین فرزند خانواده بودم و مثل همه‌ی اولین فرزندها، پدر و مادرم را با سوال‌ها و ترس‌های زیادی مواجه می‌کردم. مادرم تمام بروشورها و جزوه‌هایی که مدرسه به والدین می‌داد را هم می‌خواند.

«چطور باید نوجوان‌ها را تربیت کنیم؟» در همه این کتاب‌ها که من هم از روی کنجکاوی ورق می‌زدم، نوشته بود که نوجوان‌ها همیشه با یک سوال مهم مواجه هستند: «من باید چه بشوم؟ اصلا چه چیزی هستم؟». این قسمت، عجیب‌ترین و غیرواقعی‌ترین چیزی بود که در این کتاب‌ها نوشته شده بود. من در نوجوانی حتی یک دقیقه هم به این سوال فکر نمی‌کردم. در واقع برایم هیچوقت تبدیل به سوال نمی‌شد. چون مطمئن بودم که می‌خواهم نویسنده بشوم، بدون هیچ شک و تردیدی. آینده‌ام را فقط در همین مسیر متصور بودم. با بزرگ‌تر شدنم اما همه چیز عوض شد.


https://virgool.io/raahro/%D8%B9%D8%A7%D8%AF%D8%AA-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%AB%D8%A8%D8%AA-%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%B1%DB%8C%D8%B2%DB%8C-riicwevanmgu

« بلوغ مستلزم این است که با والاطبعی تمام بپذیریم که با ترابردهای متعددی سر و کار داریم و ملزم هستیم که بکوشیم به شکلی منطقی گره آن ها را باز کنیم. بزرگ شدن یعنی این که با فروتنی تمام دریابیم که چه بسا مدام جنبه‌هایی اغراق‌آمیز را وارد موقعیت‌های گوناگون می‌کرد‌ه‌ایم، یعنی این که با دقت بیشتر و روحیه انتقادی بالاتری خودمان را زیر نظر بگیریم تا این قابلیت را در خودمان تقویت کنیم که در هر موقعیت لحظه خاص با انصاف و بی طرفی بیشتری دست به قضاوت و عمل بزنیم. منظور این است که درباره سرچشمه‌های مشکلاتمان اندکی درایتمان را بالاتر ببریم و بدین ترتیب، دریابیم که به طور مشخص درباره کدام جنبه‌های زندگی‌مان باید مراقبت و دقت بیشتری به خرج دهیم».
آلن دو باتن- خودشناسی

دنیا ما را عوض می‌کند

بنیاد جهانیِ international alert که در تمام دنیا روی بحران‌های جمعی و اتفاقات اجتماعی کار می‌کند، می‌گوید که رویاهایی که به عنوان کودک یا نوجوان در سر می‌پرورانیم تا حدود زیادی تحت تاثیر جامعه‌ای است که در آن بزرگ می‌شویم. در شوروی سابق، تحت تاثیر تبلیغات قدرت و صنعتِ مجموعه حکومت، بیشتر پسرها دوست داشتند فضانورد شوند و دختربچه‌ها هم رویای معلمی، پزشکی یا رقصندگی باله را در سر می‌پروراندند. همچنین در کشورهایی که رسانه‌های پرقدرتشان بر سرگرمی تمرکز دارند، تعداد بچه‌هایی که عاشق خوانندگی و بازیگری هستند خیلی زیاد است (کافی است نگاهی به برنامه‌های استعدادیابی در اروپا و آمریکای شمالی بیاندازید). من هم مثل خیلی از بچه‌های دنیا با پشت سر گذاشتن دوران نوجوانی و وارد شدن به فضای آدم بزرگ‌ها تصمیم‌هایم را چند باری عوض کردم. حتی در دانشگاه و رشته‌ای که محکم اعتقاد داشتم از آن تنفر دارم، چند باری فکر کردم بد نمی‌شود اگر یک درمانگر موفق باشم که توی مطبش گاهی چیزهایی می‌نویسد. پول خوبی دارد مگر نه؟ چند ماهی فکر کردم که نیمه‌وقت در یک کلینیک کار کنم و عصرها نویسنده باشم. همین کار را هم کردم. یک جایی در میان روزی دوازده ساعت کار کردن‌ها و افسردگی از کاری که فکر می‌کردم بهتر است اما، دیگر نتوانستم خودم را گول بزنم. فکری که در نوجوانی داشتم کاملا درست بود. اما آیا فکرهای درست، مسیرهای آسانی پیش رویمان می‌گذارند؟




چقدر از علایق و اهداف ما تحت تاثیر رخدادهای اجتماعی هستند؟

پیتر داوز، نویسنده کتاب معروف «بی‌کاری، نوکِ کوه یخ» در مورد تاثیر اجتماع و شرایط جمعی بر انتخاب مسیرهای شخصی عقیده جالبی دارد، او می‌گوید «به غیر از اقلیتی برخوردار، بیشتر افراد در یک اجتماع کم و بیش توسط متغیرهای اجتماعی که خارج از کنترلشان است، تحت تاثیر قرار می‏گیرند، به ویژه در انتخاب حرفه». جوانان در سر