یادداشتهای یک جنس مذکر درونگرا که به نیمه عمر رسیده . در اندرونِ منِ خستهدل ندانم کیست... که من خموشم و او در فغان و در غوغا ست.
بازگشت به نوشتن
نمیدانم شما هم این تجربه را داشتهاید یا نه ؟! اما من هر وقت مدتی از نوشتن فاصله میگیرم، برگشت به مسیر برایم به شدت سخت میشود.
انگار هر روزی که درگیر نوشتن نبودهام، عضلهای در درونم ضعیفتر شده، تصاویر ذهنی کمرنگتر و ذهنم کندتر شده است.
وقتی بعد از مدتی سکوت، دوباره تصمیم میگیرم بنویسم، همهچیز به مراتب سختتر از قبل است: کلمهها دیر میآیند، حوصلهام کم است، و زود خسته میشوم. از طرفی آن لذتی که زمانی در نوشتن داشتم، جایش را به نوعی مقاومت و بیمیلی داده است.
قبلاً دغدغهام این بود که نوشتههایم روان و رسا باشد، اما حالا دغدغهام خودِ موضوع نوشتن هست. پیدا کردن موضوع، جمع کردن حواس، و تاب آوردن در برابر سختی شروع. جمعبندی کلمات و...
قبلا نوشتن را با ورزش آوردهبودم. برای خودم جالب است که در ورزش ماجرا اینطور نیست.گاهی صبحها برای سرحال شدن چند حرکت کششی انجام میدهم یا عصرها پیادهروی کوتاهی میکنم، بدنم خیلی زود همکاری میکند و احساس رضایت دارم. اما در نوشتن، ذهنم گویا لجوج میشود. اگر مدتی ننويسم، بازگرداندنش سختتر میشود؛ انگار قهر میکند، لجباز میشود و نمیخواهد دوباره به جریان بیفتد.
این چند روز با خودم کلنجار میرفتم که دوباره شروع کنم و ادامه بدهم، ولی هر بار احساس میکردم ضعیفتر شدهام و نوشتن برایم سختتر است. امروز اما به خودم نهیب زدم:
«مردک، بنشین و بنویس!»
در نهایت تصمیم گرفتم این اعترافنامه را منتشر کنم. شاید همین تمرین استقامت باشد، یا نرمشی برای برگشتن به زمین بازی نوشتن. شاید همین چند خط، طلسم ننوشتن من را بشکند و آزادم کند.
مطلبی دیگر از این انتشارات
بیبیدی بابیدی بوووی نوشتن
مطلبی دیگر از این انتشارات
نوشتن درمورد نوشتن
مطلبی دیگر از این انتشارات
علیه کمال گرایی نویسنده