من هنوزم تو عشق جسور نیستم!

من از بچگی دختر جسوری بودم. معمولا رسم و رسومات رو اصلا جدی نمیگرفتم. قوانین دینی که بیشترش برام شوخی بود. حتی خدا به شکل سنتیش هم برام قابل هضم نبود. جسارتم یه جاهایی به گستاخ بودن هم تعبیر میشد. مامان بابا خیلی زود متوجه این ویژگی من شدن ولی زورشون نرسید که منو تو چارچوب خودشون بگونجونن. همه اینارو گفتم که برسم به اینجا من تو همه ابعاد زندگیم جسور و جنگنده بودم به جز عشق! من همیشه عشق هام رو از دست دادم و ازشون گذشتم. حتی زمانی که خیلی خوب پیش میرفت.


اولین عشق 16 سالگیم که چقد راحت از کنار مسعود گذشتم. یادمه بعد از فهمیدن اینکه بهم خیانت کرده حتی به روش نیوردم و رها کردم با اینکه خیلی برام سخت بود. بعضی وقتا به خودم میگم الهام چرا باهاش حرف نزدی؟ من حتی جسارت برخورد با عشق رضا و ایمان و آرمان و.... رو هم نداشتم. دوستشون داشتم شاید حتی عمیق تر از یه دوست داشتن معمولی، ولی موقع رفتن خیلی بی تفاوت از کنارشون گذشتم انگار نه انگار بودن. همیشه منتظر یه عشق ماورایی بودم تا بهترین خودمو بروز بدم. خودمو توجیه میکردم که چون عاشق نشدی جسارت واقعیتو نشون ندادی عشقه که ادمو جسور میکنه. تا اینکه 22 سالم شدم و با یک نگاه فقط یه نگاه عمیق تو چشمای به شدت سیاه یه نفر حس کردم که دیگه کارم تمومه و منم عاشق شدم. اینجا دیگه موقش بود هرچی بلد بودم پیاده کنم. یه الهام جسور که میره میگه نوید من عاشقتم و دلم میخواد تماما مال من باشی و منم مال تو. دلم میخواد بقیه عمرم رو کنار تو بمونم و تو برام کمونچه بزنی و با این صدای شیشه ایت برام جان مریم رو بخونی. روز اول که رفتم کلاس گفتم تا رفتم و اهنگ رو زدم بهش میگم چشم تو چشم. ولی تا دیدمش قفل شدم و هیچی نگفتم. تو راه خودمو حسابی سرزنش کردم که چی شد؟ تو که یه هفته داشتی تلاش میکردی و تمرین؟ خودمو توجیه کردم که بار اول بود و حتما هفته دیگه بهش میگم، فقط این سری به چشماش نگاه نمیکنم که هول نشم. نوید من تورو دوس دارم و برای بقیه زندگیم میخوام کنارت باشم! اره اره هم کوتاهه و هم عمیق. سریع میگم و میام. اگه بگه نه چی؟ خب بگه! ولی من اونقدر جذاب هستم که نه گفتن براش سخت باشه. خیلی سخت... پس احتمالش کمه. هفته دیگه موهای بلند طلاییمو بافتم و بقیشم روی شونه هام انداختم که با یه حالت لوند و زیبا بهش بگم. اتفاقا اون روز خیلی خوشگل شده بودم. پشت در کلاس منتظر بودم که در رو باز کرد داخل رفتم گفتم بزار بگم که تو ذهنم اومد بزار اول اهنگمو بزنم بعد. اون روز کوک ویولن عوض شده بود و من دستگاه اصفهان رو با کوک می لا می لا زدم اتفاقا خوبم از اب دراومد و نوید کلی تشویقم کرد. خودمو اماده کردم که بهش بگم که من چقد نگاه نافذش رو دوس دارم. که برگشت گفت الهام امروز چقدر زیبا شدی عزیزم! همه وجودم گر گرفت و من که یه دختر شرو شور و پررو بودم سرمو پایین انداختم و گفتم جدی؟؟ مرسی. همین همینقدر سرد، همینقدر احمقانه. همینقدر بی جسارت... همین باعث شد اونروزم هیچی نگم و تا مترو پیاده برم و اهنگ ریچارد کلایدرمن رو گوش کنم و ذوق زده باشم که نوید هیچوقت به بقیه شاگرداش اینجوری نگاه نمیکنه.

خودمو توجیه کردم و گفتم این هفته واقعا نمیشد بگم نوید عزیزم پشت اون مرسی سردِ من، یه دختر گرم و با حرارته که خیلی قشنگ دوستت داره و در کنارت میتونه خیلی رها باشه. نه تنها هفته بعدش بلکه هفته های بعدشم نگفتم. یکسال و نیم من شاگرد این مرد بزرگ بودم و هر روش بیشتر عاشق... ولی هرگز این پسر دوست داشتنی نفهمید که یه دختر چقد بی انتها میتونه کنارش باشه و هیچوقت چیزی بیشتر نخواد از عشق... زندگی من دیگه سرد شد.ولی نوید عزیزم یه فصل از رمان زندگیم برای 22 و23 سالگیمه که که وقتی نوشتمش مهم نیست کجایی و چکار میکنی یه نسخه ازش رو برات میفرستم و بهت میگم قشنگترین فصل زندگی منو بخون. میدونم اون موقع خیلی دیره ولی هر موقع جسارتش رو پیدا کنم خودمو تحسین میکنم.... من هنوزم توی عشق جسور نیستم...