نغمـهاردشیـری"Dokhtarak"·۲ سال پیشسفرپاییز!با حوصله ساک سفرش را بست، با لبخند به کارش ادامه میداد اما غم بدی در سینه اش داشت.شب رسیده بود و او غریبانه داشت میرفت و جایش را به ننه سر…