Isabel.J.M·۷ روز پیشبرج ساعتی(بخش 4)دختری که موهایی به رنگ شب شهر نشین ها داشت بلند شد، کیفی از کمد کنار پنجره برداشت و آن را به دخترک بلوند داد. « پس بالاخره وسایل هام رسید؛…