ناناکوچولو·۱ سال پیشصرفا نوشته شده از سرنوشت یک دیوانه!با شک و تردیدی که هیچوقت تنهاش نمیذاشت شماره گیری کرد،در حالی که داشت حرفاش رو زیر لب تکرار میکرد:ازت...متنفر..متنفرم! با شنیدن صدای بی جون…