Anya0n.k·۲۰ روز پیشداستان خانه باغ و یوداداستانی در مورد غلبه بر ترس ها و نگرانی هایی است که شاید در ظاهر ترسناک باشند اما در درون خود داستانی جالب و به یاد ماندنی جای داده است.
شعرگان : اشعار و نوشته های ابوالقاسم کریمی _ فرزند زمیندرشعرگان : وبلاگ رسمی ابوالقاسم کریمی·۱ سال پیشگردآوری:داستان کوتاه آموزنده_بهترین داستان های خواندنی/74جنگ جهاني اول مثل بيماري وحشتناکي ، تمام دنيا رو گرفته بود يکي از سربازان به محض اين که ديد دوست تمام دوران زندگي اش در باتلاق افتاده و
شعرگان : اشعار و نوشته های ابوالقاسم کریمی _ فرزند زمیندرشعرگان : وبلاگ رسمی ابوالقاسم کریمی·۱ سال پیشگردآوری:داستان کوتاه آموزنده_بهترین داستان های خواندنی/70پسر كوچكي وارد مغازه اي شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد و بر روي جعبه رفت تا دستش به دكمه هاي تلفن برسد و شروع كرد به گرفتن شماره.
شعرگان : اشعار و نوشته های ابوالقاسم کریمی _ فرزند زمیندرشعرگان : وبلاگ رسمی ابوالقاسم کریمی·۱ سال پیشگردآوری:داستان کوتاه آموزنده_بهترین داستان های خواندنی/68مردی در پارک مرکزی نیویورک مشغول گردش است. ناگهان می بیند دختر کوچکی مورد حمله یک سگ بولداگ قرار گرفته است. مرد به شتاب بسوی سگ می دود. او…
شعرگان : اشعار و نوشته های ابوالقاسم کریمی _ فرزند زمین·۱ سال پیشگردآوری : داستان کوتاه آموزنده/50یک روز یک زن و مرد ماشینشون با هم تصادف ناجوري می کنه .به طوری که ماشین هر دوشون بشدت آسیب میبینه . ولی هر دوشون به طرز معجزه آسایی جون
شعرگان : اشعار و نوشته های ابوالقاسم کریمی _ فرزند زمیندرشعرگان : وبلاگ رسمی ابوالقاسم کریمی·۱ سال پیشگردآوری : داستان کوتاه آموزنده/42مردی در هنگام رانندگی، درست جلوی حیاط یک تیمارستان پنچر شد و مجبورشد همان جا به تعویض لاستیک بپردازد. هنگامی که سرگرم این کار بود، ماشین
شعرگان : اشعار و نوشته های ابوالقاسم کریمی _ فرزند زمیندرشعرگان : وبلاگ رسمی ابوالقاسم کریمی·۱ سال پیشگردآوری داستان کوتاه آموزنده/38مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در بین کار گفت و گوی جالبی بین آنها درگرفت. آن ها در مورد مطالب مختلفی صحبت کردند. وقتی به موضو…
محمدصادق مختاری·۳ سال پیشروزvsشب!(من سردم است۲)کار و کاسبی تبهکار سکه بود برنج های بسیار مرغوبی میفروخت و در ازایش پول هنگفتی نمیگرفت!روز ها با عرق جبین (پیشانی)و زحمت و تلاش پولی در می…
محمدصادق مختاری·۳ سال پیشمن سردم است!در زمان های خیلی دور...این خیلی دوری که میگویم صد یا دویست سال نیست! خیلی دورتر آقاجان!یک حقه بازی بود که به شهر های مختلف میرفت و به روش…