رضا·۴ سال پیشکلاغآخرین مشت خاک رو که میریزم رووش، روی اون چشم های بسته ی باز، ترسیده و وحشت زده و بی سر و پا می دوم؛ تا حد بی مرزی گستردگی زمین می دوم؛ تا ج…