mordab e pir·۶ ماه پیش3! این داستان:سلام؛من دامبیا هستم.②همین که مادر بچه به هوش اومد، بچه رو بردن سراغ مادرش و مادر با تمام حال بدی که داشت لبخندی رو لبش اومد و گفت: پدر سوخته میدونی من به خاطر ت…
??ریما کریمی??·۲ سال پیشعشقی هست از جنس درد سخت و البته تلخدیدی که رسوا شد دلم؟ غرق تمنا شد دلم شنیدی صدای فریاد دلم؟ صدای دلشکستی و مرگم؟ دیدی که کفن پوش شدم؟ دیدی مرگم را در فصل اشک و بغض هایم؟