نمیتوانم ادامه بدهم، ادامه خواهم داد.
محفل قاتلین (۴)
«محفل قاتلین» داستانی دنبالهدار است و برای اینکه بهتر بتوانید در جریان داستان قرار بگیرید، توصیه میکنم قسمت قبل و قسمت اول را از لینک های زیر بخوانید.
طاعون: دوباره بخونش.
وبا: "من یه موجود بی ارزشم. بودن من واسه کی مهمه؟ کاش کلمات اونقدر وسیع بودن که میشد احساسات رو دقیق توصیف کرد. قرار بود ماه بعد با کرونا ازدواج کنم. ما عاشق هم بودیم. ولی من با دست های خودم کشتمش. لحظه ای که صداش خفه شد میخواستم به عقب برگردم و قبل اینکه بمیره دستمال رو از رو دهنش بردارم. نمیدونم به مرده ها هم میشه خیانت کرد یا نه، ولی همون شب که کرونا رو کشتم با طاعون خوابیدم. این نوشته برای تویی که داری این متن رو میخونی چیز مهمی نیست، اما هر کلمهاش برای من ارزش داره. کرونا رو دوست داشتم. چیزی بیشتر از دوست داشتن. عصر تو روشوییِ دستشویی همهی شادی هام رو بالا آوردم. آیینهی بالای روشویی دیگه تصویر دختری شاد رو نشون نمیداد. اشک هایی که میریختم ریمیلم رو خراب کرده بود. شبیه مرده ها شده بودم. میا، میدونم داری کلی راه میای واسه دیدن من. خوشم نمیاد وقتی رسیدی بدنی رو ببینی که دیگه تکون نمیخوره. اما خب ببین، منم تا یه جایی میتونم ادامه بدم. از یه جایی به بعد مجبورم شکست رو قبول کنم. فقط هم من نه! تو هم از یه جایی به بعد کم میاری. خیلی نمیخوام خون و خونریزی راه بندازم که وقتی رسیدی حالت بهم بخوره، احتمالاً یا خودمو دار میزنم یا قرص میخورم. نمیدونم چقدر قرص لازمه، همینجوری میخورم بالاخره تهش میمیرم دیگه. غیر اینه؟ خیلی خوشم نمیاد رو سنگ قبرم شعر بنویسید. به جای تاریخ تولد و تاریخ مرگ بنویسید تاریخ تولید، تاریخ انقضا. اینجوری بیشتر خوشم میاد. من زندگیم رو کردم. شاید الان که قراره بمیرم، تو یه جای دیگه یه انسان دیگه متولد شه. با مرگ من باز جهان ادامه داره و تموم نمیشه. پس من چه اهمیتی دارم؟ شبیه ذرهای ناچیز توی این کهکشان بیکران هستم. واسم سخته زندگی چندین سالم رو (چه خوب، چه بد) فدای چند لحظه کنم. اما در هر صورت مجبورم. داره دیر میشه. اون دنیا میبینمتون. فعلاً."
طاعون [خطاب به میا ویروس]: برای مرگ خواهرت متاسفم.
میا ویروس: اگه الان این کارو نمیکرد چند ماه بعد حتماً انجامش میداد.
وبا [خطاب به طاعون]: چرا بهش گفتی کرونا رو بکشه؟ هان؟ (مشت هایش را روی میز میکوبد) جواب بده!
طاعون: من از کجا باید میدونستم اونا ماه دیگه قرار بود با هم ازدواج کنن. بعد من که زورش نکرده بودم. میتونست این کارو نکنه.
میا ویروسْ وبا را که از صندلیاش بلند شده و در حال فحش دادن به طاعون بود را سر جایش نشاند.
وبا: کِی قراره خاکش کنیم؟
میا ویروس: فردا.
وبا: کیا میان؟
میا ویروس: کس خاصی به غیر از خودمون قرار نیست بیاد.
طاعون سیگاری را روشن کرد و پک کوتاهی زد.
وبا: کاش میدونستیم هر حرف و هر کاری که میکنیم، شاید برای ما مهم نباشه اما میتونه غروب زندگی یکی دیگه رو رقم بزنه.
فضای اتاق به شدت گرم بود. میا ویروس پلیور بنفشش را درآورد و روی چوب لباسی کنار در گذاشت. مو هایش را دم اسبی میبست. خوشگل بود. تناسب بین بینی و دهانش زیبایی خاصی به صورتش بخشیده بود. هر سهشان باید ناراحت میبودن از خودکشی ایدز، ولی اینطور نبود. یعنی همینطور بود. ولی از فرط اندوه ذهنشان خالی شده بود. قدرت فکر کردن نداشتند. وقتی یکی از اعضای بدن آسیب میبیند، بقیهی اعضا هم با آن عضو همدردی میکنند. و این همدردی را از ناقص کار کردن اعضای دیگر میشود تشخیص داد...
هر نقد و نظری دارید ممنون میشم بگید (:
پست های فاز منفی:
مطلبی دیگر از این انتشارات
"مَنِ" بَد، "توِ"خوب
مطلبی دیگر از این انتشارات
دروغ آوریل: سختی تنها دلیل افسردگی | افسردگیِ تزریقی
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان کوتاه «واهی»