اگه یه روزی به عقب برمی‌گشتم چه مسیری رو طی می‌کردم؟

اگه یه روزی به عقب برمی‌گشتم چه مسیری رو طی می‌کردم؟
اگه یه روزی به عقب برمی‌گشتم چه مسیری رو طی می‌کردم؟


شاید بارها با خودمون فک کرده باشیم که اگه به عقب برمیگشتم شاید فلان کارو نمی‌کردم با فلان حرف نمی‌زدم. باید بگم من اگه بخوام یه فلش‌بک به گذشته بزنم باید بگم که گذشته‌ای که دوس داشتم میتونستم تغییرش بدم مربوط به 14،15 سالگیمه.

اول از همه باید بگم من از حال خودم خیلی راضیه‌ام و از این که این مسیر رو طی کردم اصلا ناراضی نیسم ولی مسیری که بیشتر دوس داشتم طی بشه رو بهتون میگم.

سال اول دبیرستان من و سما دوستم ? (از دوم ابتدایی تا اول دبیرستان باهم بودیم) تو یه المیپاد ریاضی و شیمی شرکت کردیم (یادمه از اول بدون نظر پرسیدن از ما اسم من و سما توسط معلم و مدیر به طور خودکار تو لیست استعداد درخشان و المپیادیا قرار میگرفت)???

یادمه این آزمون تو سال 19 آذر 1389 برگزار شد و جوابش رو 28 آذر 1389 تو روزنامه آفرینش چاپ کردن.

آزمون المپیاد 1389
آزمون المپیاد 1389


روز آزمون با شهریار (داداش سما)، اون موقع‌ها یه پراید سفید داشت رفتیم سر جلسه. بماند که چقد مارو تو راه اذیت کرد که وای شما اخه میخواید چی بشید؟ برید بشینید تو خونه بابا از شما نخبه در نمیاد و از این حرفا میزد و چقد من و سما اون روز حرص خوردیم که جدی گرفته نشدیم?

جالبیش این بود اصن واسه ازمون یه‌ذره هم تلاش نکرده بودیم و هر چی تو مدرسه یاد گرفتیم رو ازش استفاده کردیم.

من و سما یه جورایی آشنا بودیم (مامان سما دخترعموی زن‌داییم بود?) همین باعث آشنایی بیشتر ما شد.

شهریار رفت واسمون کیک و شیرکاکائو گرفت و واسه این که مثلا از استرس ما کم کنه و میخواست شوخی کنه گفت دنگ خریداتونو بدید بعد خوراکیاتون بردارید.

برعکس این که بین دوستام همیشه یه ادم شر بودم ولی تو موقعیتای دیگه همیشه آروم بودم و جز خنده کاری از دستم بر نمیومد

خلاصه ما رفتیم جلوی در دانشگاه تربیت مدرس و رفتیم تو قیافه به به ما نخبه‌ایم حتما و وارد دانشگاه شدیم و به سمت سالن امتحان حرکت کردیم

از اونجایی که من سیما دهقان بودم و دوستمم اسمش سما سالکی بود همیشه تو امتحان و ازمونا خیلی نزدیک بهم بودیم

هنوز تصمیم نگرفته بودیم چه رشته‌ای بخونیم. من عشق شیمی و سما عشق ریاضی بود. یادمه تو سالن کلاسای هوافضای دانشگاه تربیت مدرس ازمون برگزار شد و به سما گفتم اگه رفتیم ریاضی بیا هوافضا بخونیم.

ما ازمون دادیم و ساعت 12 ظهر تموم شد و از جلسه خارج شدیم بماند که به جز ما دو تا بقیه دوستامون داشتن در مورد سختی ازمون و اینکه برن یه دوری بزنن صحبت می‌کردن ولی من و سما انگار تو باغ نبودیم و واسمون مهم نبود.

بازم سما زنگ زد داداشش و گویا نشسته بود پشت درای دانشگاه منتظر ما، خلاصه رفتیم سوار ماشین شدیم و برگشتیم خونه. جمعه بود و ناهار کتلت داشتیم.

مامان و بابای من فقط میدونستن من رفتم ازمون ولی بعدش که اومدم اصلا نپرسیدن چطور بود چیکار کردی قبولی یا نه (کلا نسل ما پدر و مادرا انقد پیگیر نبودن و ذوق زیادی هم نداشتن متاسفانه)

خونه ما و سما اینا تو یه کوچه بود. یادمه هر وقت میرفتیم بیرون مامان من و سما میگفتن خب نخبه‌های کشور دیگه چه خبر؟ واسه اذیت کردن ما البته گاهیم مارو تخریب میکردن که خب زیاد فرقی نمیکرد واسه ما

بالاخره روز جواب ازمون رسید و از کلاس ما که حدود 6 7 نفر بودن فقط من و سما اسممون تو روزنامه هم واسه المپیاد ریاضی و هم شیمی لیست شده بود.

خلاصه گذشت و ما رفته بودیم مهمونی وقتی برگشتیم دیدیم بلههههههه دعوتنامه اومده دم خونه که اولیای سیما اجازه بدین دخترتون به صورت تخصصی تو فیلد ریاضی یا شیمی تحصیل کنه، اما اوضاع همیشه اونجوری که ما میخوایم پیش نمیره و ما مجبور بودیم از تهران بریم بیرون.

جواب المپیاد 1389
جواب المپیاد 1389


اگه میتونستم چیزیو عوض کنم و برگردم عقب تمام تلاشمو میکردم به مامان‌بزرگم متوسل میشدم که توروخدا یه کاری کن ما از تهران نریم یا بگو بذارن من بمونم اینجا و تو چیزی که علاقه دارم ادامه تحصیل بدم.

تابستونشم با سما میرفتیم کلاس زیان و کلاس رقص.

گاهی که به گذشته نگا میکنم با خودم میگم شاید اگه اونجوری که میخواستم میشد من الان یه داروساز موفق بودم که هم رقص و هم انگلیسی خیلی خوبی داره.

درسته میگن حسرت گذشته رو خوردن کار درستی نیس ولی گاهی آدم وقتی تنها میشه و با خودش مرور میکنه میبینه یه کارایی رو میشد انجام داد ولی انجام نداد

همیشه گوشه قلبم یه حسرت ریز واسه این که چرا تلاش نکردم و وارد رشته داروسازی نشدم هست ولی الانمم خیلی دوس دارم (میتونم واسه فیلدای علوم پزشکی محتوا بنویسم یا روی سئو سایتشون کار کنم)

خلاصه بگم که اگه برمیگشتم به سال 89 میموندم خونه مادربزرگم و درس میخوندم تا یه داروساز بشم (رشته‌ای که به شدت عاشقش بودم و هستم) هر چند کسی چه میدونه شاید اینجوری پیش نمیرفت و بازم نمیتونستم چیزی که تو ذهنمه رو عملی کنم.