یه آدم معمولی،که خوندن ونوشتن رو دوست داره، والبته خندیدن:-)
برادر...« چالش هفته این قسمت : من و برادرها»
قاب عکس های خانوادگی را که نگاه میکنی یا آلبوم عکسهای خانوادگی را که ورق میزنی، چهره های عزیز و آشنایی را میبینی که در کنارشان رشد کردی، بزرگ شدی، گریه کردی، خندیدی، روزهای تلخ و شیرینی که میان یک خانواده سپری کردی، خاطرات پررنگی که در جای جایِ ذهنمان حک شده و قلبی که دائما برای آدم های درون عکس می تپد.
داشتن یک خانواده نعمت بزرگیست. کاش خداوند این نعمت را به همه ی آدم ها، به همه ی کودکان هدیه میداد. کاش همه طعم بزرگ شدن زیر یک سقف و کنار یک خانواده را میچشیدند. یک خانواده ی منسجم، پر از محبت، عشق که با تمام ناملایمات و ملایمات زندگی هرگز همدیگر را ترک نمیکنند. این فقط یک آرزوی قلبی و یک خواسته ی درونی است. خوب میدانم که هیچ وقت این خواسته ی قلبی، برای همه ی انسان های روی کره ی زمین برآورده نشده و نمیشود.
خانواده با خود امنیت و آرامش و عشق به همراه دارد. ما یک خانواده ی هفت نفره هستیم. یکی از دلایل علاقه ی من به عدد هفت همین تعداد افراد خانواده بود. ما پنج نفر فرزند، یعنی سه پسر که هر سه ی آنها به فاصله ی ده، چهار و دو سال از من بزرگتر هستند. خودم و خواهرم که یک سال از من کوچکتر است.
مادرم می گوید : هنگامی که فرزند اولش را باردار بود، او و پدر دوست داشتند فرزند اولشان دختر باشد. اما خواست خدا بر همه چیز مقدم است و خوب خداوند پسر شاخ شمشادی را به آنها عطا کرد. معمولا فرزند اول بودن از امتیاز ویژه ای برخوردار میشود. شاید گاهی فرزند اول و درخواست هایش، مصداق از او به یک اشاره و از دیگران به سر دویدن باشد. سلطنت مطلق یک ساله و یا چند ساله که با آمدن فرزندان دیگر خللی به جاه و جلال او شاید وارد نشود. البته که نمیشود منکر انتظارات همیشگی بزرگترها از فرزند ارشد شد. سلطنت پسر بزرگ خانواده هفت سال به طول انجامید. بارداری دوم مادر و باز هم دختری که انتظارش را میکشیدند، این بار مادر حتی دو دست لباس ساده دخترانه برایش دوخته بود. اما خدا بازهم با پسر دیگری غافلگیرشان کرد. مادرم میگوید: برادر بزرگترم هیچ وقت بعد از به دنیا آمدن فرزند دوم حسادت نکرد و بر عکس هوایش را داشت. یک و سال و نیم بعد هم که پسر سومی به دنیا آمد. سه پسر قد و نیم و دوست داشتنی که شیطنت هایشان هم حساب شده بود. و اضافه شدن من و خواهرم مهر اجابت بر خواسته ی قلبی پدر و مادر بود.
پدر و مادرم سعی میکردند میان ما دختران و پسران هیچ فرقی نگذارند ولی همه میدانستند که من و خواهرم از چه جایگاهی در خانواده برخوردار هستیم. یادم نمی آید که برادرانم شکایتی داشته باشند یا به ما حسادت کنند. اصلا طبیعی است که دخترها به توجه بیشتری احتیاج دارند، دختر ها را میشود به طلا فروشی برد برای خرید گوشواره یا گردنبند و.... ، دخترها را میشود لابه لای پیراهن های عروسکی، دامن های چین دار و روسری های گلدار دنبال کرد تا چیزی که دلشان را میبرد، انتخاب کنند، دخترها موهای زیبایشان را میتوان با گلسرهای رنگارنگ آراست. پسرها خوب میفهمیدند. انگار میفهمیدند که باید مراقب من و خواهرم باشند. پا به پای ما بازی میکردند. برادر بزرگترمان هیچ وقت دست خالی سراغ من و خواهرم نمی آمد. همیشه با شکلات یا خوراکی مورد علاقه ی مان غافلگیرمان میکرد.
برادر داشتن خوب است
او هست تا ترس هایت را کنار بزند و اشکهایت را به خنده تبدیل کند.
آن ها هستند چه کوچکتر از تو باشند، چه بزرگتر، تا تو را با دنیای مردانه و پسرانه آشنا کنند.
آنها باعث می شوند تو روزی در پنج سالگی پیراهن منچستریونایتد برادر پانزده ساله ات را که به تنت زار میزند بپوشی، خودت را تماشا کنی و بخندی
آنها باعث میشوند تو دروازه بان تیم دو نفره شان شوی و بدون توجه به اینکه درون دروازه قرار داری گلبارانت کنند
آنها باعث میشوند مورچه ها، پروانه ها، کفشدوزک ها را لمس کنی و یاد بگیری از هر موجودی نباید ترسید
گاهی با تیر وکمان های چوبی تو را از چنگال مارمولک کریه المنظر نجات میدادند و جا داشت در آن لحظه نشان شوالیه را دریافت کنند
یا وقتی بادیدن سوسک با یک جیغ تو، در کسری از ثانیه حضور پیدا میکنند و با دمپایی سوسک بینوا را نفله میکنند
برادر داشتن خوب است
وقتی کنار هم فیلم های رزمی و تخیلی را نگاه میکنی و به محض تمام شدن فیلم، شخصیت قهرمان فیلم به نوبه خود درون همه ی ما حلول میکرد و هر یک از ما با شمشیرهای نامرئی و قدرت های خارق العاده و یا با حرکات رزمی و همزمان صدای های عجیب و غریب یک جنگ تمام عیار را رقم می زدیم و تسلیم بودن معنا نداشت. مگر با تشر های مادر و تهدید هایی که هیچوقت رنگ واقعیت به خود نمیگرفت.
برادر ها تو را تشویق میکنند به اینکه از نرده های راه پله سُر بخوری و یا از پله ی هفتم با آن جثه ی کوچک به خودت جرات دهی، بپری و احساس شجاعت کنی
میتوانی در نبود طناب، با ابتکار آنها، روسری های مادر را بهم وصل کنی و شروع کنی به شمع، گُل، پروانه، سوسن، سنبل، افسانه...
برادرها گاهی وقتی با خواهرت مشغول عروسک بازی هستی، شیطنتشان گُل میکند و مزاحم بازی و مهمانی کوچکتان میشوند. با تغییر صدا، ادای دخترها را در می آورند و تو میتوانی با جیغ های بنفش و صدا کردن مامان ورق را به نفع خودت برگردانی
برادر داشتن خوب است
وقتی لباس فرم مدرسه ات را هر روز صبح اتو میکند و باید تو را از خیابان شلوغ به سلامت عبور دهد و به مدرسه برساند
وقتی از حجم و فشار درس ها دچار استرس و نگرانی میشوی و آنها با دو سه جمله تو را به بی خیالی محضی سوق میدهند و آرامش عجیبی را به روحت هدیه میدهند که گاهی فردای روز بعد معلم با یه جمله تمام آن آرامش کذایی را به باد میدهد و تو در خیالت برای برادرانت خط و نشان میکشی.
وقتی آنفولانزا گرفتی و تب داری و حوصله ی هیچکسی را نداری ، سعی میکنند با شوخی و خنده کمی حالت را بهتر کنند
وقتی آتاری، سگا و هر اسباب بازی جذابی را خریدند، اول به شما نشان میدهند
وقتی دسته های بازی را به دست های من و خواهرم میسپردند و نقش هر دکمه را برایمان شرح میداند و کمکمان میکردند که مراحل بازی را طی کنیم
یا وقتی با شهامت و اعتماد به نفس تمام، پای کامپیوتر با آنها فوتبال بازی میکردم و بدون در نظر گرفتن هر چیزی فقط دکمه ها را فشار میدادم که از تیم آنها گل نخورم
برادر داشتن خوب است
وقتی با پیشنهاد های درجه یکشان برای بازی مواجه میشدیم و نهایت یک بازی هیجانی به این ختم میشد که از کمد دیواری اتاق بالا برویم و از آن ارتفاعی که کله هایمان مماس با سقف اتاق بود، روی پتو و تشک های پهن شده کف اتاق سقوط کنیم. چه تردید ها و ترس هایی که برای اولین سقوط پشت سر گذاشتیم
برادر داشتن خوب است
وقتی درون اتاق به تنهایی آواز میخواند و تو نیز پابرهنه خلوتش را بهم میزنی، صدایت را بلند میکنی و میخواهی با ترانه ی دیگر تمرکزش را بهم بزنی و موفق هم میشوی
وقتی هنوز تلفن همراه داشتن برایت زود است و او موبایل و هندزفری اش را به تو میدهد که آهنگهای مورد علاقه ات را گوش کنی
وقتی دور هم برای خوردن چیپس و پفک مثلا محترمانه جمع شدید، اما بعد تمام شدن محتویات درون ظرف متوجه خواهی شد، تعدادی چیپس و پفک را دور از چشم تو میان دستهایشان هایشان حبس کرده اند و تو مجبوری با مشت و نیشگون حرصت را خالی کنی
وقتی هیچکدام از رسم های کتاب ریاضی را بلد نیستی و برادرت مجبور است جور تو را بکشد، هم کتابهایت را جلد کند و هم رسم ها را انجام دهد
برادر داشتن خوب است
وقتی هر خریدی میکند اعم از لباس، کفش، ساعت و..... صدایت میزند و نظرت را میپرسد
وقتی میان صفحات مجازی کلیپ های جذاب و طنز را میبیند و تو را صدا میزند که ببینی و بخندی
وقتی پول کم می آوری و بدون حرف اضافه کمکت میکند
برادر داشتن لذت بخش است
وقتی حواست نیست و او جایی پنهان شده و به محض دیدنت تو را می ترساند و تو دچار شوک میشوی، او میداند که قرار است کتک نوش جان کند و پا به فرار میگذارد
برادر داشتن خوب است
وقتی برای اولین بار موتور سواری را با او تجربه میکنی
وقتی احساس میکنی پدر ومادر گاهی حرفت را نمیفهمند و تو خواهر، برادرانت را داری تا با آنها حرف بزنی، درد ودل کنی
یا وقتی پدر و مادر بیمار، ناخوش احوالند و تو میتوانی با خواهر و برادرانت حرف بزنی و فشار عصبی و اضطراب کمتری را تجربه کنی چون میدانی تنها نیستی
برادر داشتن خوب است
وقتی عاشق میشود، در تکاپوی وصل کردن او به معشوق هستی و پِلن های مختلفی را می چینی ، گاهی دلت میسوزد، گاهی حرص میخوری و میخواهی با چند مشت روی بازو حساب کار دستش بیاید، گاهی از شدت عشقی که به آن دچار شده میشود دستش انداخت و گاهی ادایش را درمی آوری اما نهایتش وقتی ازدواج میکند، بی نهایت احساس آرامش میکنی و دوست داری تا همیشه کنار عشقش خوشبخت باشد
برادر داشتن خوب است
وقتی اسم و فامیل بازی میکنی و او همیشه بدترین گزینه ها را انتخاب میکند و هیچ وقت موقع بازی جدی نیست
وقتی بخاطر غرورش، مراعات حالش را میکنی
وقتی دست هایت را میگرفت و تو را با آن جثه ی ریز میزه دور اتاق می چرخاند، انگار پرواز را تجربه میکردی
وقتی تو را کول میکند و به یک مسابقه تن میدهد
وقتی دور هم کتاب میخواندیم و هیچکس نباید قصه های کتاب را لو میداد
وقتی گاهی با تمام قوا تو سر وکله ی هم زدیم، دعوا کردیم، صدایمان را به رخ همدیگر کشیدیم اما نتوانستیم بیشتر از بیست و چهار ساعت قهر باشیم و بدون عذرخواهی همه چیز به حالت اول برمیگشت
وقتی جدید ترین آهنگ های منتشر شده را به من اطلاع میدادند و باهم گوش به صدای خواننده میدادیم
وقتی نزدیک ناهار دائما میپرسند، غذا کی آماده میشود و کم کم روی اعصابت رژه میروند
وقتی همیشه ادعا میکنند در انتخاب رایحه ی عطر و ادوکلن رقیب ندارند
برادر داشتن خوب است
نعمت بزرگیست
خواهر بودن قشنگ است
برادر داشتن خوب است
وقتی از اعتمادی که به تو دارد حرف میزند
وقتی با شکست هایشان دلشکسته و با موفقیت هایشان دلشاد میشوی
برادر و خواهر بودن تو را به قصه ی غریبی میکشاند
تو را به دل تاریخ میبرد
به یک عصر غم انگیز و سراسر اندوه
به یک سر بریده
و خواهری که به جز زیبایی چیزی ندید
مطلبی دیگر از این انتشارات
وقتی کتابها آواز میخوانند
مطلبی دیگر از این انتشارات
در ستایش کلمه ی «هنوز»
مطلبی دیگر از این انتشارات
کوله پشتی هزار و چهارصد و دو