نادان تر از چیزی هستم که فکر می کردم...
به کوچولویی که دیگه نیستم!?
تو هیچ وقت این نامه رو نمی خونی میدونم،چون دیگه تو این دنیا وجود نداری،شاید بهتر باشه بگم من جای تو رو گرفتم.تو مردی و روح لطیفت جاشو داد به روح پرسشگر من!تو مردی و حالا من توی بدنت زندگی می کنم،مامان بابات و خواهرت حالا دیگه مال منن،ازت معذرت می خوام ولی این اتفاق اجتناب ناپذیر بود:(
اما همه ی اینا بازم دلیل نمیشه که برات ننویسم کودک ناکامم،حدیث ده ساله ی من?
یادمه که همیشه نقطه ی عطف زندگیت ۱۵ سالگی بود،یه سنی که توش احساس بلوغ شدید می کردی و تا جایی که فک می کردی همون سال قراره ازدواج کنی.???
کوچولوی زود باور و بلند پروازم الان که دارم باهات حرف میزنم چند ماه از اتمام اون سن رویاییت گذشته و باید اعتراف کنم،با اینکه دلت میشکنه اما بهت میگم که به هیچ کدوم از هدفات نرسیدم عزیزم.اصلا هم ناراحت نیستم چون اهدافت به درد خودت و خاله ی نداشتت می خورد(عممو دوست دارم)
حتما توقع نداشتی بخاطر آرزوهای کوچولوی تو،قبل فارغ التحصیلی ازدواج کنم مگه نه؟اما نگران نباش بلاخره این کارو می کنم!
هدف دیگتم یادمه عزیزم،می خواستی تا قبل پونزده سالگی جایزه ی بهترین نویسنده ی ایران(اگه همچین جایزه ای وجود داشته باشه)رو برات ببرم.گلم فکر نمی کنی یادی ازم توقع داری؟همین که جایزه ی نفر دوم ناحیه تو داستان نویسی رو برات بردم خودش خیلیه?
راستشو بخوای چند وقت پیش اون رمانی که با شوق و اشتیاق نوشته بودی و می خواستی منتشرش کنی رو گذرا خوندم.باورم نمیشد اینارو من نوشته باشم?آره خب تو نوشته بودی اما تو هم بلاخره یه جورایی منی!دخترم این چیزای سم چجوری به ذهن کوچیکت رسید/:
درسته که ممکنه از دستم ناراحت بشی اما بهت میگم همه ی دست نوشته هاتو دادم به بازیافت?اگه مامانت اجازه میداد آتیششون میزدم.فقط دعا کن بازیافتیه اتفاقی چشمش به اون نوشته های فضاییت نیوفته!
غصه نخور عروسکم بجای اون هدفای عجیب غریبت به یه چیز دیگه رسیدم که حتی بهش فکر هم نمی کردی.الان دوساله بهترین دانش آموز کلاسمونم.همونی که همیشه دلت می خواست باشی اما اونقدر ازش دور بودی که حتی جرعت نداشتی آرزوش کنی.
دوست داری کارناممو نشونت بدم؟
بعضی وقتا خیلی دلم برات تنگ میشه حدیث جونم?شاید برات جالب باشه که بعد از ورود به کلاس یازدهم جوری تغییر کردم که دیگه هیچ وقت مثل تو نمیشم:(
حالا اونقدر بزرگ شدم که به تو بگم بچه،که دغدغه هام رنگ و بوی چرا فاطمه دوباره باهام قهر کردو نداشته باشه.حالا به مفاهیم انتزاعی فکر می کنم،به آزادی،عدالت،دین،احترام و...،حالا خیلی کتاب خوندم و دینمو بهتر از تو میشناسم.راستی دیگه کتابای جودی رو نمی خونم ولی پسر دست و پا چلفتی هنوزم وسوسم می کنه??
یادته می خواستی تا آخر عمرت هر کتابی خوندی اسمشو بنویسی تا بدونی از اول تا امروز چه کتابایی خوندی؟به ابن قولت عمل کردم و اسم همه ی کتابارو نوشتم،فقط یکم پراکنده ان و باید یه روز وقت بزارم جمع آوریشون کنم.فک کنم تا حالا حدود ۲۵۰ تا کتاب خونده باشم.بهم افتخار کن??
بزرگ ترین وجه اشتراکم با تو میدونی چیه؟?بهت اعتراف می کنم هنوزم تو پیدا کردن دوست و نگه داشتنش مشکل دارم.هر روز دارم حرص می خورم و رفتارای دوستامو بالا و پایین می کنم.اونقدر این مسئله روم تاثیر گذاشت که از ۱۰۰%برون گرا به ۸۰%تبدیل شدم.
تست imbti هم دادم ولی هیچ وقت اسم شخصیتم یادم نمیمونه?نمی دونم بعضیا چجوزی اسم همه ی سبکای شخصیتی رو بلدن و حتی میدونن ویژگیاشون چیه!جان من رمز موفقیتتون چیه؟
یه چیز مهمو یادم رفت بهت بگم!!!!دارم انسانی می خونم?همون رشته ای که همیشه می خواستی بری?البته قصد ندارم ادبیات بخونم می خوام معلم بشم.ولی این دلیل نمیشه نویسنده نشما?
دیگه کم کم وقت خداحافظی،تا حالا از خیلی از فرصتایی که برات پیش اومد به نحو احسن استفاده کردم.این بدن امانتی تو به منه و منم به زودی امانتش میدم به به حدیث جدید.امیدوارم اونم همیشه امیدوار و شکرگزار و عاشق باقی بمونه.
خداحافظ برای همیشه...
همون طور که توی چالش قبلی(نامه ای به ده سال بعد)با اون فردی که در آینده جای مارو می گیره صحبت کردیم از همتون دعوت می کنم اینبار چه تو دلتون،چه رو کاغذ،چه تو ویرگول و هر جای دیگه با خود قبلیتون حرف بزنید.فراموشش نکنید یادتون نره کجا بودید،انتظاراتشو بخاطر بیارید و دلشو بدست بیارید فراموش نکنید هر چی که هستیدو مدیون اونین!
مطلبی دیگر از این انتشارات
خوب،بد،من
مطلبی دیگر از این انتشارات
روزمره نویسی از زبان تو
مطلبی دیگر از این انتشارات
منو افسردگیم vs کل دنیا