یک عدد تنبل گوجه خور که به تازگی به پاندای چای خور ارتقا یافته ! ایمیل : saba.13841221.7@gmail.com
به کوچولویی که دیگه نیستم!
تقریبا دو هفته پیش حدیث علاقه بند عزیز یک نامه به خودش در گذشته نوشت از بقیه هم دعوت کرد تا در این چالش شرکت کنند . و منم گذاشتم امروز یعنی 21 اسفند شرکت کنم چون تولدمه .
پ.ن : این نسخه صوتی پست نیست و آهنگ است که برای این پست انتخاب کردم .
سلامم به گرمای دستت ای دوست
دلم لحظه ای با دلت روبروست
بگو عاشقی تا سلامت کنم
تمام دلم را به نامت کنم
سلام به هر 16 تاتون . شاید با خودتون بگید چی زدم که همچین سلامی دارم میدم . مگه اینجا برنامه به خانه برمیگردیم عه و تو مجری شی که اینجوری سلام میدی ؟ یا ویرگول رو با رادیو اشتباه گرفتی ؟ در جواب باید بگم این از دست گل های خودتان است که این سلامی که حتی نمیدونم کجا باید استفادش کرد رو حفظم . از خیر سلام که بگذریم حالتان چطوره ؟ من که هی بدک نیستم . امیدوارم شما خوب باشید .
خب اول از همه برای شما کوچولو ها یک خبر خیلی خیلی بد دارم : من به یکی از اعضاء دسته ی بدبختانی که در نمایشگاه کتاب میرن از قسمت ناشران عمومی خرید میکنند ، تبدیل شدم . میدونم فکر میکردی مجبورن اینکارو کنن و خب به نوعی درسته چون بالاخره تو قسمت کودک و نوجوان خیلی چیز دندان گیری برای افراد بزرگسال پیدا نمیشه . ولی خب از همینجا سوگند یاد میکنم که همیشه قبل از قسمت ناشران عمومی برم قسمت کودک و نوجوان خرید کنم تا یکم از سطح بدبختی ای که بهش دچار شدیم کم کنم . تازه خبر بدتر اینکه کتاب زبان اصلی هم میخوانم و قسمت ناشران خارجی هم میرم . میدانم دارید با خودتان میگویید وا مصیبتا . و فکر میکنید چگونه توانستم تمام حرمت هارا شکسته و آبرویتان را با همچین کار سخیفی ببرم و تازه چقدر گستاخ و خیره سر شدم که با افتخار اعلامش هم میکنم و اینکه من الان باید جای اینکارا از خجالت سوراخ موش رو میخرید 100 میلیارد و تا آخر عمر خودمو توش حبس میکردم . و همچنین میدانم داریید فکر میکنید که طردم کرده و ارث محرومم کنید ولی صبر کنید . این تازه قسمت قابل قبولشه . من از این هم افسار گسیخته تر شدم . دارم دنبال یک جا میگردم که کتابای مورد علاقتو توش بزارم . در واقع میخوام چیدمان کتابخانه ی عزیزت را که کسی حق نداشت بهش دست بزنه یا بهمش بریزه رو کلا عوض کنم . و جای کتاباتو با مال خودم عوض کنم . دقیقا همونکاری که با کتاب های صبا ی خردسال کردی .
خبر بعدیم هم این است که یکسال و نیم تا دانشگاه رفتنم بیشتر نمونده . دیگه نیاز نیست خیلی منتظر باشی . البته یک خبر وحشتناک برات دارم : آدم های تو دانشگاه فرقی با اونایی که میخوای از دستشون خلاص شی ندارن . همون آدم ها دارن با تو میان دانشگاه . کودی جونم تو محاسباتت اشتباه کردی بودی ☺️. خلاص شدن از دستشوم به این راحتی ها هم نیست . البته شایدم قصدت این بود زودتر از 18 سالگی دیپلم بگیری که فرزندم انتظاراتت از خودت و من خیلی بالا نیست ؟o_o فکر کنم من رو با انیشتینی ، نیوتونی ، کسی اشتباه گرفته بودی . متاسفانه اونقدر هام نابغه نیستم ؛ همچنین میدونی مامان نرفت دنبالش که بتونم جهشی بخونم. تازشم بچه های 11 همی با 12 همی ها خیلی فرقی ندارن . پس بهتر به فکر راه دیگری باشی .
خبر بعدیم هم اینه : من قرار نیست جراح قلب شم . مهندسی کامپیوتر هم نمیخوام بخونم . ولی نگران نباش . میخوام رشته ای رو بخونم که همیشه بهش علاقه داشتیم . در واقع تمام نظریات و اختراعات شما هم تو همین زمینه بود : فیزیک . اصلا درک نمیکنم چرا وقتی تمام فکر و ذکرت بیگ بنگ تئوری ، ابعاد دیگر ، زمان ، پارادوکس دوقلو ها و گربه بدبخت شوریدینگر بود میخواستی بری پزشک شی . حالا خوبه از بعضی بخش های زیست کتاب علوم هم خوشت نمی آمد مخصوصا زیست گیاهی و جانوری . به چیزی که توش خوبی هم میخواستی بسنده کنی باید میرفتی سراغ ریاضی . با همه ی اینها بازم میدونم میخواستی بابا رو خوشحال کنی . اون دوست داشت من پزشک شم . همون آدم الان مهندس هوافضا میخواد ازم دربیاره :) .
یک خبر دیگم بدم که یکم بیشتر ازم ناامید بشی . من به دسته خنگ های سرعتگیر پیوستم .
و در آخر یک خبر خوب دارم : من اولین اختراعم رو ثبت کردم . راستش کوچولو ،مخترع شدن کار سختی نیست و نیازی هم نیست انیشتین باشی تا بتونی انجامش بدی . فقط باید یکم بیشتر به اطرافت دقت کنی !
در آخر این همه نوشتم که بگم نامه ات رو گرفتم البته با دوسال تاخیر . و اینکه منتظرم باش . من الان ترسیدم ، به همون دلیل که تو ترسیدی ولی یک روز برمیگردم . دستتو میگیرم و بهت میگم دیگه نیاز نیست بترسی . بعدش با خودم میبرمت . یا بهتر بگم با خودش میبرتمون .
مطلبی دیگر از این انتشارات
نوجوانی درد قشنگیست :)
مطلبی دیگر از این انتشارات
هایکوهایی با نامکتاب به کام شعر!
مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفی۱۰تا پادکست خوب