به کوچولویی که دیگه نیستم!

تقریبا دو هفته پیش حدیث علاقه بند عزیز یک نامه به خودش در گذشته نوشت از بقیه هم دعوت کرد تا در این چالش شرکت کنند . و منم گذاشتم امروز یعنی 21 اسفند شرکت کنم چون تولدمه .
پ.ن : این نسخه صوتی پست نیست و آهنگ است که برای این پست انتخاب کردم .

سلامم به گرمای دستت ای دوست
دلم لحظه ای با دلت روبروست
بگو عاشقی تا سلامت کنم
تمام دلم را به نامت کنم

سلام به هر 16 تاتون . شاید با خودتون بگید چی زدم که همچین سلامی دارم میدم . مگه اینجا برنامه به خانه برمیگردیم عه و تو مجری شی که اینجوری سلام میدی ؟ یا ویرگول رو با رادیو اشتباه گرفتی ؟ در جواب باید بگم این از دست گل های خودتان است که این سلامی که حتی نمیدونم کجا باید استفادش کرد رو حفظم . از خیر سلام که بگذریم حالتان چطوره ؟ من که هی بدک نیستم . امیدوارم شما خوب باشید .

خب اول از همه برای شما کوچولو ها یک خبر خیلی خیلی بد دارم : من به یکی از اعضاء دسته ی بدبختانی که در نمایشگاه کتاب میرن از قسمت ناشران عمومی خرید میکنند ، تبدیل شدم . میدونم فکر میکردی مجبورن اینکارو کنن و خب به نوعی درسته چون بالاخره تو قسمت کودک و نوجوان خیلی چیز دندان گیری برای افراد بزرگسال پیدا نمیشه . ولی خب از همینجا سوگند یاد میکنم که همیشه قبل از قسمت ناشران عمومی برم قسمت کودک و نوجوان خرید کنم تا یکم از سطح بدبختی ای که بهش دچار شدیم کم کنم . تازه خبر بدتر اینکه کتاب زبان اصلی هم میخوانم و قسمت ناشران خارجی هم میرم . میدانم دارید با خودتان میگویید وا مصیبتا . و فکر میکنید چگونه توانستم تمام حرمت هارا شکسته و آبرویتان را با همچین کار سخیفی ببرم و تازه چقدر گستاخ و خیره سر شدم که با افتخار اعلامش هم میکنم و اینکه من الان باید جای اینکارا از خجالت سوراخ موش رو میخرید 100 میلیارد و تا آخر عمر خودمو توش حبس میکردم . و همچنین میدانم داریید فکر میکنید که طردم کرده و ارث محرومم کنید ولی صبر کنید . این تازه قسمت قابل قبولشه . من از این هم افسار گسیخته تر شدم . دارم دنبال یک جا میگردم که کتابای مورد علاقتو توش بزارم . در واقع میخوام چیدمان کتابخانه ی عزیزت را که کسی حق نداشت بهش دست بزنه یا بهمش بریزه رو کلا عوض کنم . و جای کتاباتو با مال خودم عوض کنم . دقیقا همونکاری که با کتاب های صبا ی خردسال کردی .


خبر بعدیم هم این است که یکسال و نیم تا دانشگاه رفتنم بیشتر نمونده . دیگه نیاز نیست خیلی منتظر باشی . البته یک خبر وحشتناک برات دارم : آدم های تو دانشگاه فرقی با اونایی که میخوای از دستشون خلاص شی ندارن . همون آدم ها دارن با تو میان دانشگاه . کودی جونم تو محاسباتت اشتباه کردی بودی ☺️. خلاص شدن از دستشوم به این راحتی ها هم نیست . البته شایدم قصدت این بود زودتر از 18 سالگی دیپلم بگیری که فرزندم انتظاراتت از خودت و من خیلی بالا نیست ؟o_o فکر کنم من رو با انیشتینی ، نیوتونی ، کسی اشتباه گرفته بودی . متاسفانه اونقدر هام نابغه نیستم ؛ همچنین میدونی مامان نرفت دنبالش که بتونم جهشی بخونم. تازشم بچه های 11 همی با 12 همی ها خیلی فرقی ندارن . پس بهتر به فکر راه دیگری باشی .

خبر بعدیم هم اینه : من قرار نیست جراح قلب شم . مهندسی کامپیوتر هم نمیخوام بخونم . ولی نگران نباش . میخوام رشته ای رو بخونم که همیشه بهش علاقه داشتیم . در واقع تمام نظریات و اختراعات شما هم تو همین زمینه بود : فیزیک . اصلا درک نمیکنم چرا وقتی تمام فکر و ذکرت بیگ بنگ تئوری ، ابعاد دیگر ، زمان ، پارادوکس دوقلو ها و گربه بدبخت شوریدینگر بود میخواستی بری پزشک شی . حالا خوبه از بعضی بخش های زیست کتاب علوم هم خوشت نمی آمد مخصوصا زیست گیاهی و جانوری . به چیزی که توش خوبی هم میخواستی بسنده کنی باید میرفتی سراغ ریاضی . با همه ی اینها بازم میدونم میخواستی بابا رو خوشحال کنی . اون دوست داشت من پزشک شم . همون آدم الان مهندس هوافضا میخواد ازم دربیاره :) .

یک خبر دیگم بدم که یکم بیشتر ازم ناامید بشی . من به دسته خنگ های سرعتگیر پیوستم .

و در آخر یک خبر خوب دارم : من اولین اختراعم رو ثبت کردم . راستش کوچولو ،مخترع شدن کار سختی نیست و نیازی هم نیست انیشتین باشی تا بتونی انجامش بدی . فقط باید یکم بیشتر به اطرافت دقت کنی !

در آخر این همه نوشتم که بگم نامه ات رو گرفتم البته با دوسال تاخیر . و اینکه منتظرم باش . من الان ترسیدم ، به همون دلیل که تو ترسیدی ولی یک روز برمیگردم . دستتو میگیرم و بهت میگم دیگه نیاز نیست بترسی . بعدش با خودم میبرمت . یا بهتر بگم با خودش میبرتمون .