اگر من بخشی از افسانه تو باشم، تو روزی به من باز خواهی گشت...
جعبه غریبه
آسمان، از حالت عادی تیره تر بود. چند تکه ابر مزاحم مخمل یک دست آبی را ناهموار کرده بودند. هاله ای قهوه ای، کمی پایینتر از مخمل آبی روی شهر خوابیده بود. چقدر بالا بودی! همه شهر زیر پای تو بود. یکی از ابرها جلوی خورشید نشست. حالا به جای نور تیز آفتاب، سایه ای خاکستری میتابید. نسیم کم سن و سال خنکی لباس هایت را به چپ و راست میکشید و صورتت را ناشیانه لمس میکرد. نگاهت به شهری بود که از آن بالا، مرده به نظر میرسید؛ نه تکاپویی، نه فعالیتی، نه رفت و آمدی؛ هیچ چیز از آن بالا دیده نمیشد. صدای بوق ممتدی را میشنیدی که گویی قصد تمام شدن نداشت، به منبع آن فکر میکردی که بی هوا دو دست، محکم بر پشتت کوبیده شد و زیر پایت خالی. سقوط کردی، از همان بلندی. طبقات خاکستری ساختمان یکی یکی از جلوی چشمان گرد و مبهوتت گذر میکردند. جای سر و پاهایت عوض شده بود. چقدر با وجود سرعت زیاد زمان دیر میگذشت. گویا هرگز قرار نبود به زمین برسی. چندی گذشت، چیزی نمانده بود که سرت روی زمین کوبیده شود که ناگهان از خواب پریدی.
صدای نفس های بلندت اتاق را پر کرده است. بدون توقف هوا را میبلعی. حریصی به تک تک مولکول های هوای اتاق. ریه هایت کز کز میکند. دانه های عرق، روز صورتت سرسره بازی میکنند و چند قطره یکی یکی از بلندای تیره کمرت میپرند پایین. احساس میکنی یخ زده ای اما حرارت اطراف دارد ذوبت میکند.
دستت را دراز میکنی و از کنار تخت لیوان آب را برمیداری و لاجرعه سر میکشی. یک دفعه حرارت اطراف با یخ زدگی درونیت به تعادل میرسد. حالا بهتری.
از جا بلند میشوی. چند قدم بین تخت و پنجره را طی میکنی و پرده ها را آرام کنار میزنی. پنجره را باز میکنی و دوباره نفس عمیق میکشی. هنوز از هوا سیر نشده ای اما حالا از چند دقیقه قبل بهتری.
در مورد خوابت فکر میکنی، تا به حال زیاد خواب سقوط از ارتفاع دیده ای اما این یکی با آنها خیلی فرق داشته است. هرگز سقوط آن قدر طول نکشیده و هرگز همه چیز را آن طور واضح ندیده ای. پیش از افتادن در هیچ کدام از خواب هایت صدای بوق ممتد را نشنیده ای.
ته مانده اضطراب خواب آشفته ات را به بیرون فوت میکنی. صندلی پشت میز را بیرون میکشی و روی آن مینشینی. امیدواری که بقیه با صدای تق پایه آن بیدار نشوند. بین وسیله های رها شده روی میز جسمی ناآشنا میبینی.
چشمهایت را با دست میفشاری تا واضح تر ببینی. نه، این یکی خواب نیست. یک جعبه قهوه ای کاهی روی میز به هم ریخته ات جاخوش کرده. با دست وسیله ها را کنار میزنی و با خودت فکر میکنی تا فردا باید اینها را مرتب کنی.
جعبه که به نظر شبیه جعبه کفشی کادو شده است را باز میکنی. صدای لذتبخش کشیده شدن مقوای دور جعبه و درب آن روی هم گوش هایت را قلقلک میدهد. به جسم سیاه مربعی که نهایتا اندازه کف دست است و درون جعبه نشسته زل میزنی و تعجب، وجودت را تسخیر میکند.
میخکوب تصویر تازه روبه رویی و فکر میکنی چیزی شبیه به این را شاید قبلا در فیلمی، چیزی دیده ای. جسم سیاه آواز بوق ممتد را سرمیدهد، همانی را که در خواب شنیده ای. سه سیم به آن متصل است، سرخ، آبی و زرد، سه رنگ اصلی! در چهار گوشه آن چهار چراغ چشمک زن مانند هوای پاییز مدام رنگ عوض میکنند، سرخ، آبی و زرد. چهره تو هم دست کمی از سیم ها و چراغ ها ندارد. رنگ از صورتت میپرد، سرخ، آبی و زرد.
مربع میانی شی که چهار لامپ چشمک زن گوشه های آن را تشکیل داده اند مانند تلفن همراهی روشن میشود و متنی بر آن نقش میبندد:
"توجه! آنچه در مقابل شماست یک بمب معمولی نیست."
بمب؟ گوش هایت سوت میکشد، سوتی به بلندی بوق ممتد جسم. آب دهانت را فرو میدهی و ادامه جملات را میخوانی.
"سه سیم کنار آن قرار دارد که شما موظفید یکی را ببرید.
۱.سیم قرمز: این سیم راهی است برای پایان دادن به زندگی همشهری های شما! با بریدن این سیم شما به صورت خودکار به محلی امن منتقل شده و سپس انفجار بمب باعث مرگ سه میلیون نفر در شعاع بیست کیلومتری شما خواهد شد. توجه کنید فقط شما نجات پیدا میکنید.
۲.سیم آبی: اگر مایلید با مرگ خود از کشتار دست جمعی جلوگیری کنید این سیم برای شماست. با بریدن این سیم شما تنها قربانی این انفجار خواهید بود. انفجار خارجی نبوده و در قلب شما رخ خواهد داد. بنابرین کسی از این موضوع باخبر نخواهد شد.
۳.سیم زرد: بریدن این سیم به منزله پذیرفتن قوانین همکاری با ماست. بعد از تکه شدن آن این بمب خنثی شده و شما به خدمت مجموعه درخواهید آمد. مجموعه هیچ مسئولیتی در قبال پروژه های قتل نخواهد داشت.
توجه: اگر هیچ سیمی را نبرید بعد از پایان زمان مقرر بمب منفجر و شما و سه میلیون نفر ذکر شده خواهید مرد. بریدن دو یا سه سیم با هم نیز مانند بريدن سیم آبی عمل خواهد کرد، با این تفاوت که خانواده شما نیز در امان نخواهند بود.
توجه۲: محل انفجار بمب تاثیری در میزان کشندگی آن ندارد. برای جابجا کردن آن زمان خود را هدر ندهید.
توجه۳: یک عدد سیم چین زیر دستگاه تعبیه شده.
توجه۴: به محض این که خواندن این جمله توسط شما به پایان برسد زمان سنج شروع به کار خواهد کرد."
اعداد روی صفحه به رقص در می آیند:
۶۰
۵۹
۵۸
...
خودتون رو تو این موقعیت قرار بدید، شما باشید چکار میکنید؟
پی نوشت نمینویسم، اونجوری به خود متن توجه نمیشه??
تولدم مبارک یا چی؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
زیبای دلشنین :)
مطلبی دیگر از این انتشارات
از سوگ سکوت به جشن آزادگی | لااقل آزاده باشیم!
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش هفته| پاسخنامه دستانداز!