آزمودم دل خود را به هزاران شیوه / هیچ چیزش بجز از وصل تو خشنود نکرد...خدایا ! خودت منو بپذیر.
روزی که برادرم شیر خواست!
یه روز مثل همه ی روزای معمولی این دنیا ، برادر کوچولوم که حدودا دو ساله ش بود و دایره واژگانش خیلی کامل نبود گفت : "شیر خوام"
ما هم مثل روزای قبل توی یه لیوان شیر ریختیم دادیم دستش. یه نگاهی به من کرد و یه نگاهی به لیوان شیر و دوباره تکرار کرد : "شیر خوام".
مامانم گفت : باید توی لیوان خودش براش شیر می ریختی ، شاید چون توی یه لیوان دیگه براش شیر ریختی نمی خوادش.
رفتم توی آشپزخونه و شیر رو ریختم توی لیوان مخصوص داداش کوچولو!?
براش آوردم و دادم دستش ، ولی قبول نکرد و دستم رو پس زد و بلندتر گفت : "شیر خوام!"
مامانم کمی فکر کرد و گفت : شیر پاکتی سه گوش رو دست شماها دیده و دلش می خواد که شیرپاکتی سه گوش رو امتحان کنه ، براش یکی از یخچال بیار و براش نی بذار و بده دستش.
منم همین کار رو کردم. دوباره دستم رو پس زد و دیگه "شیر خوام" همراه شده بود با گریه و اشک و جیغ! ما هم مونده بودیم هاج و واج که این بچه چرا همچین میکنه؟؟؟ روزای دیگه که مشکلی نبود!
همین جور که هاج و واج مونده بودیم و داشتیم دنبال راه حل می گشتیم و برادر کوچولو گریه می کرد و فریاد "شیرخوام" سر میداد فکر کردیم یه خوراکی جدید توی یخچال دیده و از اونجایی که دایره لغاتش خیلی وسیع نیست از کلمه آشنای "شیر" برای خوراکی جدیدی که کشف کرده داره استفاده می کنه.
برادرم رو بغل کردم و بردمش توی آشپرخونه. در یخچال رو باز کردم و ازش پرسیدم : کدوم شیر رو می خوای ؟
با خوشحالی اشک هاش رو پاک کرد و از بغل من پرید پایین و دوید به سمت اتاق .... پشت سرش رو نگاه کرد و از من خواست که دنبالش برم .... توی همون چند ثانیه مسیر آشپزخونه تا اتاق خوابمون داشتم فکر می کردم چه خوراکی توی اتاق هست که دلش میخواد؟ ما که توی اتاق خوراکی نداریم !
دوید سمت قفسه کتابهای خواهرم که به دلیل خط خطی کردن دفترش تنبیه شده بود و براش ممنوع کرده بودیم که بره طرف قفسه کتابها!?
خوب حدس بزنید چی می خواست !
.
.
.
.
دفتر نقاشی خواهرم رو از توی قفسه ش کشید بیرون ، دفتر رو باز کرد ، به یه صفحه خالی بی خط اشاره کرد و پیروزمندانه گفت : "شیر خوام!"????
خوب البته خانواده براش شیر، ... ببخشید دفتر نقاشی تهیه کرد .... در واقع برادر کوچولوی من تا وقتی که دایره لغاتش کامل بشه از واژه "شیر" برای هر چیز سفیدی استفاده میکرد.?
ممنون که تا اینجا اومدید و داستان من و برادرم رو خوندید! البته که این داستان واقعی بود و جز خاطره های شیرین کودکی برادرم هست.?
مطلبی دیگر از این انتشارات
✍?معرفیِ یک نابِ شایسته به سبکِ جودی ابوت!
مطلبی دیگر از این انتشارات
?هزار حرف نگفته ? « چرا کسی به من نگفته بود اندازه وسعت تو چالش شرکت کن»??
مطلبی دیگر از این انتشارات
من خیالی