من تمام شده ام؛ یک نقطه کنارم بگذارید.
شعله های آتش
بلاخره روزی وقتی در ان کافه مینشینم و همزمان با گوش سپردن به موسیقی در حال پخش و صدای باران ، کتاب دزیره را ورق میزنم و وقتی به پایان فصل رسیدم ، احساساتم را مینویسم. بخشی از احساساتم : دیگر نمیتوانم ، تحمل شعله های سوزان اتش را ندارم ، تحمل این طور کند گذشتن زمان را ندارم ، تحمل شکستن را ، و تحمل درد را! چه شیرین چه تلخ ، دیگر نمیخواهمش؛ نه عشق را نه درد را ، نه گناه را نه اشتباه را. دیگر ، هیچکدام را نمیخواهم! فقط میخواهم بروم ؛ جایی که هیچ کس ، هیچ موقع ؛ پیدایم نکند! و من بمانم و تنهایی!

مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش هفته: (چالش هفتم: ? ویرگول ?)
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا اینا رو کسی به من نگفته بود؟!
مطلبی دیگر از این انتشارات
ارائه زبان انگلیسی، یک تجربه شخصی! + چالش هفته!