لذت هواداری

قبل تر ها،قبل ترها که میگویم ،همان سالهای نه چندان دورِ درس خواندن برای کنکور است.همان روزها که به هر ریسمانی چنگ میزدم که نخوانم.هر ریسمانِ بیربطی مثل جام ملتهای اروپا.

خلاصه اینکه وقتی که میدیدم تماشاچیان به خاطر باخت تیمشان گریه میکنند و یا از برد تیمشان فریاد میزنند متعجب میشدم.ژست روشنفکری به خود میگرفتم که"وا چه چیزا.گریه داره اخه.خوب تیمت باخته که باخته.اشکاتو نگه دار برای مشکلات بزرگتر".

امروز که سی و هفت سال از عمرم میگذرد(باز هم قبل ترها به نظرم یک انسان سی و هفت ساله چه پیر می آمد.اما من انگار پیر نیستم) خوب میدانم که مساله، برد و باخت یک تیم نبود.

اتمسفرِ یک "غم مشترک " بود که اشک را سرازیر میکرد و گاهی هم اتمسفرِ یک "شادی مشترک".

این را میخواهم بگویم که من، خود ندانسته، یک هوادارم.

هواداری که عاشق اتمسفرِ "شادی مشترک" نیمه شعبان است.

و حتی هواداری که عاشق اتمسفرِ "غم مشترک"روز عاشوراست.

غم ها و شادی های مشترکی که نجاتمان میدهد از تکرار ملال آور دخل و خرج و حساب و کتاب.

آه که چه لذتی دارد این هواداری...