ماجرای یک تصمیم...

سلام و درود. سال ۱۴۰۲ و هلول ماه مبارک رمضان رو به همگی شما دوستان عزیز تبریک عرض میکنم. پیشنهاد می‌کنم حتما این چند دقیقه رو مطالعه بفرمایید.

داستان از دیدن یک کلیپ آغاز شد. محتوای کلیپ در مورد افرادی بود که در کسب و کارشون یا زندگی‌شون به مشکل خورده بودن و این مشکل زندگی رو براشون سخت کرده بود. نکته جالب این بود که همگی در چنین بحرانی یک تصمیم مشترک گرفته بودن؛ و اون تصمیم چیزی نبود جز...


صحبت یکی از اون افراد:

به جایی رسیده بودم که دیگه پول اجاره خونه و مغازم رو نداشتم. به هر دری می‌زدم که پول جور کنم، خودم رو بکشم بالا فایده نداشت. یک روز که توی ماشین توی خیابونی که به حرم امام رضا(ع) منتهی می‌شد نشسته بودم، ناخودآگاه زدم زیر گریه. شروع کردم به گلایه کردن از امام رضا(ع). اما همونجا بود که یه حسی بهم می‌گفت نذر کن. همینجوری که گنبد طلایی آقا رو نگاه می‌کردم به امام رضا گفتم آقا جان، من از امروز هر کفشی که فروختم یه قسمتی ازش رو می‌زارم کنار برای اباصالح... برای همین یکی از کارت‌های بانکیم رو به نام ایشون کنار گذاشتم.

جالب بود برام. همه اون افراد چنین نذری کرده بودن؛ اما نتیجه چی شد؟

دونه به دونه‌شون گفتن بعد از یک ماه به طرز عجیبی وضع مالی‌مون بهبود پیدا کرد.

اینجا رو آقایی با حالت گریه توضیح می‌داد:

من سرمایه و ثروتم رو با صاحب الزمان شریک شدم؛ وقتی با کسی مثل ایشون شریک میشی، دیگه خیالت راحته چون شریکت کسی مثل خودت نیست که هردو با هم زمین بخورید؛ بلکه برعکس دقیقا بخاطر وجود ایشونه که شما از جا بلند می‌شید. امکان نداره شما به امام زمان سلام بدید و ایشون جوابتون رو نده، چه برسه به اینکه پولتون هم با ایشون تقسیم کنید.

هر کدوم آخر هرماه پول‌هایی که جمع‌ شده بود رو خرج کاری برای امام زمان(عج) می‌کردن. یه نفر همون پول رو به فردی می‌داد و می‌گفت این پول از طرف امام زمان هست. یه نفر دیگه مایحتاج خانواده‌ای رو خریداری می‌کرد و به نام ایشون هدیه ‌‌‌‌می‌داد و یا حتی کتاب‌هایی که از طرف ایشون به بچه‌ها اهدا می‌شد.

دیدن اون کلیپ عجیب حالم رو گرفته کرد. زده بودم زیر گریه. من برای آقامون هیچ کار که نکردم هیچ، هیچ گناهی رو که ترک نکردم هیچ، حتی برای ماندگاری نام‌شون هم تلاشی نکردم. به انتهای کلیپ رسیده بودم. آقایی از همون افراد گفت:

اگر شما هم چنین تصمیمی گرفتید، همین الان وقت عمل هست. همین الان شروع کنید؛ با همون پولی که توی کیف پولتون یا کارت بانکیتون هست، هر چقدر هم کم، اما شروع کنید. تسویف نکنید! امروز و فردا نکنید؛ این کار شیطانه که شما رو از انجام یک کار خوب منصرف کنه.

لابه‌لای گریه‌هام دستم رو داخل کیفم که کنارم بود کردم و پول‌هام رو برداشتم. کلا ۱۵۰۰۰ تومان داشتم. ۵۰۰۰ تومانش رو برداشتم و داخل پاکتی گذاشتم و رویش نوشتم: ابا‌صالح.


به هر حال هیچ اتفاقی، اتفاقی نیست. اتفاقا اول همون کلیپ هم نوشته بود شما نظر کرده صاحب عصر هستید که این کلیپ به دستتان رسیده.و حالا هم شما. شما هم نظر کردۀ شبنم انتظار هستید که این خاطره رو می‌خونید. پس شک نکنید که هیچ اتفاقی، اتفاقی نیست.

و اما امروز بعد از گذشت کمتر از یک ماه، اومدم اولین ثمره این تصمیمم رو باهاتون به اشتراک بزارم.

دیروز ۱۶ فروردین ۱۴۰۲،

۲۶۰۰۰۰ تومانی آقاجان رو خرج کردم.

با خرید ۶ کتاب لقمه طلایی انسانی?

و ان شاءالله شنبه کتاب‌ها رو آمادۀ آماده می‌برم مدرسه و تحویل میدم و این تصمیم که اولین قدم من در این مسیر بود به پایان می‌رسه.

امیدوارم ادامه‌دار باشه و منتظر جان هم همراهیم کنه...

من باهاش عهد بستم و مطمئنم نتیجه این پیمان رو در زندگیم از خوده خودشون دریافت می‌کنم.




بعضی وقت‌ها به این فکر می‌کردم که کتاب‌های کنکور خودم رو هم ببرم و به مدرسه اهدا کنم؛ اما بعد با خودم می‌گفتم چرا همچین کاری کنم؟ بچه‌ها که امانت داری بلد نیستن، داغون می‌کنن، می‌برن و دیگه پس نمیارن و هزار تا دردسر دیگه.

اما الان نظرم کاملا عوض شده. هستن کسایی هم که واقعا امانت دار و امین هستن. چرا باید بخاطر اون افراد حداقل، به افراد لایق هم بی‌توجهی بشه.

الان نه تنها کتاب‌های خودمم به کتابخونه هدیه می‌کنم، بلکه ۶ تا کتاب جامع لقمه هم از طرف مهدی جان خریدم. نو نو!!!

ان شاءالله که امام زمان قبول کنن.

این بود ماجرای تصمیم فوق‌العاده من!

امیدوارم شما هم همین الان از این تصمیمات قشنگ بگیرید.


فاطمه حیدری افرا | ۱۴۰۲/۰۱/۱۷