تا بهار راهی نیست!!!35.699738,51.338060
مبدا:خودم!!!مقصد:خودم
درود بانو جان
این نامه را شروع میکنم به نام عشق و به یاد رهایی!اگر از حال من پرسیده باشی ملالی نیست جز دوری شما!نه !نه!راستش را بخواهی اگر بخواهم رک و پوست کنده بگویمت اصلا ملالی نیست!لااقل اصلا علاقه ای ندارم به این زودیها ببینمت.این روزها آنقدر دلمشغولی دارم که خیال دیدن شما اصلا به سرم نمیزند!
البته خوب میدانم تو هم درگیری!حالا داری وارد دهه ی پنجم زندگی ات میشوی و قطعا درد کمر و زانویت بیشتر شده و موهایت سفیدتر شده و چروکهای دور چشمت عمیق تر!
قطعا نگرانی!خوب میشناسمت.پای خوشحالی و رضایت نازدانه ات که در میان باشد میشوی مثل مرغ سر کنده!
شنیده ام نازدانه ات درگیر درس و انتخاب شغل و اینده اش است!
راستی توانستی برای این روزهای سخت و پرهزینه اش پولی پس انداز کنی !؟یا مثل سالهای قبل هشتت گروی نه ات هست؟
هنوز هم قبل خواب انرژی مثبت میفرستی برای عزیزانت؟هنوز نگرانشان هستی؟حتی نگران آنها که سالی یکبار هم یادت نمیکنند؟هنوز هم به رسم جوانی ات تراس خانه ات پر از گلدان و روشنی و رنگ است؟
این روزها دلگیرم بانو!نه نای ماندن دارم و نه پای آمدن به سوی تو!اینجا روزها آبستن اتفاقات جورواجور هستند.آبستن مرگ و درد و امید و آرزوهای نابالغ!
اینجا همه چیز آلوده است بانو.
هوا آلوده است و فضا مسموم.نه به آسمان اعتمادی است ونه به زمین!
کوهها فرو ریختند و جنگلها تشنه اند!
بانو شما چه؟هوایی مانده برایتان؟تشنگی امانتان را نبریده؟اصلا بگو ببینم خان و مانتان سالم و جانتان بانشاط است؟
نکند غریبی کنی و نگویی از دردهایت!از کمبودهایت و نداشته هایت!
نه که فکر کنی آب و هوا و اعتماد و شادی در دست و بالم فراوان است ها نه!
اما خب هنوز آنقدری دوستت دارم که همین کمترینها را با تو تقسیم کنم .خاطر خودت که عزیز اما جان نازدانه ات شور من است.حسرتهایش آتش میشود و میبارد به چشمهایم!
راستش را بخواهی شنیده ام عده ای جنگلها را میبلعند و دریاها را سر میکشند و کوهها را میجوند و هوا را به باد میدهند!
مقداری هوای سربی و یک تبریزی و چنار و مقداری آب و یه مشت کوه برایت کنار گذاشته ام.با همین نامه برایت پست میکنم این سوغاتی ها را!
من که از اقلیمتان خبر ندارم ولی اگر فراوانی بود و رهایی و آزادی، سوغاتیهایم را گوشه ای قایم کن و دوباره بفرست برایم.اینجا یک وجب وطن و آب سالم و نشاط و آزادی و هوای پاک غنیمت است برایمان!
یادم رفت کمی خنکی و مقداری برف و یک آغوش باران هم برایت میفرستم به نشان ارادت و یاد گذشته ها!
دوست دارم نوروز ده سال بعد که به دیدنت می آیم باران باشد.غم این سالها را از دلت زدوده باشی و حسرتهایت را چال کرده باشی پای درخت گیلاس حیاط خانه ی پدری!
دوست دارم تمام آن سوزشهای قلب و تیر کشیدنهای مغزت را فراموش کرده باشی!فراموش کرده باشی تمام سالهای مرگ و خون و درد را!
دوست دارم وقتی که بعد از سالها در آغوش میکشمت؛تنت بوی نان و آزادی و آوازهای فولکلور بدهد!
بوی چای تازه دم و پولکی لیمویی و آرامش و آسودگی!
درست اول فروردین ده سال بعد ،چند ساعت بعد از نو شدن سال اسپند دانت را بردار و برای دختر بهار اسپند دود کن تا از چشم بد دور باشد خنده های از ته دلش!
جاجیم دست باف خانم جان را بنداز روی ایوان و حسن یوسف و خورشیدی و شمعدانی ها را بچین دور ایوان.از همان دمنوشهای همیشگی ات دم کن.به لیمو و سیب و بهار نارنج !
گوشت را خالی کن از هر صدایی بانو جان.نوروز که بیایم یک دنیا حرف دارم برایت.
آغوشت را آب و جارو کن. به وقت سبزه و سمنو که از راه برسم یک آسمان حسرت دارم که بسپارم به آغوشت!
منتظرم باش بانوی شعر و آینه !
بگذار به رسم قدیم نامه ام را تمام کنم!
این نامه که می روی به سویش
از جانب من ببوس رویش!!!
مراقب خودت باش ،مراقبت هستم!!!
آسیه محمودی
مطلبی دیگر از این انتشارات
انتشار بخشی از دفترچه خاطراتم
مطلبی دیگر از این انتشارات
چه کسی شایستهتر است؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش هفته: اسم و رسم! خلاصه ای از عناوین و افتخارات بنده