خدا,زندگی,عشق و دیگر هیچ
من الآن و من آینده!
«من الان و من آینده ی من در فاصله ی دور قرار گرفته اند و صدایشان به هم نمی رسد به خاطر همین هر دوشون بلندگو به دست از اوضاع یکدیگر با خبر می شوند»
من الان:یه چیزی رو می خوام ازت بپرسم !
من آینده:چی؟
من الان:آیا به آرزوم می رسم ؟منظورم اون کاری که می خواستم بکنم عملی میشه؟!
من آینده:«ابتدا سکوت می کنه و بعدش میگه:»خیلی سخت بود ولی شد!...اولش اون سختی ها نمی ذاشتن بهشون فکر کنم و بعد با مدیریت اوضاع تونستم بر سختی ها غلبه کنم و پیروز بشم!
من الان:یه چیز دیگه ای که می خواستم ازت بپرسم اینه که آیا هنوزم حساسم؟
من آینده:خیلی روی خودم کار کردم...یه چیزایی رو ساده گرفتم...کتاب خوندم...شخصیتم رو ساختم تا تونستم اینی که هستم رو ببینی...همینقدر محکم...همینقدر خوب!
من الان:خیلی دوست داشتم الان بیش تر کتاب بخونم ولی راستش وقت زیاد ندارم و زحمتش افتید به جون تو و تو هم مثل اینکه از پسش براومدی!
من آینده:تو وقت داشتی ولی خودتو سرگرم کارهای الکی کردی و وقت کشی کردی و زحمت من رو زیاد کردی ...اگه خودسازیت هم مثل چیزهای دیگه برات مهم بود حال و روزت بهتر بود و نباید صبر می کردی به سن من برسی و از پسش بربیای!..
من الآن:حالا اینقدر سرزنشم نکن! ...اومدیم دو کلام با هم حرف بزنیم....نیومدیم دعوا کنیم!!
من آینده:باشه!...ولی دلم خیلی ازت پره!
من الان:پسرم اوضاعش خوبه؟چند سالشه؟تونست دانشگاه قبول بشه؟
من آینده:آره...اون که الان ۲۰سالشه!..بهترین دانشگاه قبول شده...تو نگران او نباش...پسر باهوشیه و من کم بهش رسیدگی نکردم ....به نظرم یکی از موهبت های زندگیش من هستم:)
من الان:آره تو که بیستی:)
من آینده:ممنون که ازم تعریف می کنی ..خوبی از خودته؛)
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش هفته! (چالش ۲۲ : یک پرسشنامه ۱۰۰٪ ویرگولی!)
مطلبی دیگر از این انتشارات
همه دنیا مال تو
مطلبی دیگر از این انتشارات
رمان در مه مانده